تاچینگ!

«تمام خاطرات در یک احساس خلاصه می شود» یا مثلا «اثر انگشت ما از قلب هایی که لمس کرده ایم، هرگز پاک نمی شود»

اینها جملات مهمی اند برای من. این که وقتی با دیگران حتی معاشری، احساسی که از تو در آنها جا می ماند چیست؟ قرار نیست مُلَون باشی. هر جا به رنگی که خاطرش/شان خوش بیاید، اما قرار هم نیست با رفتن از تو/آنجا، آنچه می ماند تلخیِ اسپرِسوی دوبل باشد!

پ.ن۱: خاطرات و احساساتِ بر جا مانده انقدر مهم اند که یک تئوریِ به ظاهر مسخره هست راجع به توجیه خواب دیدن: انسان که به شدت پیشرفت کرده و خاطره/آت تلخی داشته، به لطف «علم» توانسته ۹۹درصد خاطراتش را پاک کند و دوباره از اول بازی را شروع کند. آن یک درصد، آن یک درصد خوابهایی است که می بیند.

پ.ن۲: همین حس ها، همین خاطره ها، می شود نوت عطر. می شود رنگ دیوار و گل گلیِ پیراهنت. می شود چیدمان کسب و‌ کار. می شود هویتت. که مراقبت دائم می خواهد.

پ.ن۳: سرمشق دست تان نمی دهم. قباله اش هم به نام ما نیست، اما اگر از اوضاع کسب و کار خوشحال نیستید، «بازداشتگاه صورتی» شاید کمکی کند.

پ.ن۴: این «علم» را هایلایت کردم که یادم نرود وقتی با هم ازش حرف بزنیم.

سعید رنجبر - ۲۲ تیر ۱۴۰۲