سردرگم در پیچیدگی ها، مصمم به ادامه!
صحبتی با دخترکم
دخترم، تو اما سلام غریبه ها را پاسخ بده!
ترسهای من و پدرت -که نمیدانم که خواهد بود- را نادیده بگیر و خودت را به ناشناخته ها بسپار.
به خاطرش کم تشویق نشده ام! اینکه از سرکشی و شور و شوقِ شناخت و کشف دنیا در دوره ی نوجوانی در آرامش و بی مخاطره گذر کرده ام را میگویم.
اما تو اینکار را نکن، بیشتر مخالفت کن و از ساختن بُهت و بحران فراری نباش.
عزیزکم، چشمهای مرا نگاه نکن، سفارش هایمان را فراموش کن و دستم را رها کن.
به نشاط در خیابان ها راه برو و دوست داشتی از دست غریبه ها هم خوراکی بگیر!
مسئولیتش را بردار و آزاد زندگی کن.
برو و در نقطه ای که شاید فردِ تو هیچ محسوب بشود قرار بگیر.
یکجا دیگر در دایره امنیت و آسایشی -که به سبب عشق و نگرانی- تو را تشویق به ماندن در آن نیز خواهم کرد، نمان.
نمان که ایمان دارم بعد از گذر از سختی و ناراحتی هاست که با خودت آشنا میشوی و خود بهتری خواهی ساخت.
انشاءالله
مطلبی دیگر از این انتشارات
روشنیِ چشم های تو
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادتیم کلی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صدو هشت ( رنجِ دوری )