مدتیست که روح من .. چنان چون خیال من تهیست ..
عشق واهی ..
اینروزها زیاد مینویسم
از تو ،
از نگاهت ،
از کلمه هایت ..
از دستهایت ..
چشمانت ..
از گرمای وجودت ک هرگز لمسش نکردم ..
مینویسم و واژه هایم نشان از چشمهای تو دارند
مینویسم و جمله هایم بوی آغوش تو را میدهند ..
شاید دیره برای نوشتن .. نوشتن از تو ...!
نوشتن از رنگ نگاهت ..
دیره برای نوشتن از موهای آشفته ی افتاده روی پیشانیت ک دستم تمنا میکرد برای بردن انگشتهایم لای آنها .. نوشتن از گرمای شیرین جمله هات ..
از حسرت آغوشت ..
از حسرت زل زدن ب چشمات ..
از حسرتِ یک لحظهی شیرین ، یک جملهی عاشقانه که به خودم بدهکارم تا تو ؛) ..
عاره دیره !
ولی توعم حق بده بهم .. حق بده که نتوانستم
و هنوزم تردید دارم برای گفتن چیزی
ک بود(!) و الان چیزی جز ی حسه شیرین که در خاطره ها جا مانده نیست ! (:
ولی حقا که شیرین بود ؛
دلتنگیهایم برای تو ..
ذوق کردنهایم به دور از چشم تو ..
توجه کردن هایم ..
حسودی کردنام ..
حتی قربون صدقه رفتنام که فقط و فقط دلم میشنید !
حتی جرأت اینکه با صدای بلند برای خودم هم بگویم را نداشتم !
شوخیهایمان که مثلن بی منظور بود(هه🙃)
عاره .. بحث های مان ..
تک تکشان مزهای شیرین و ماندگار داشت که میماند ولی فقط یک خاطره ! ...
به جمله هایم ، واژه هایم عطر تو را زدم ..
و همهی کاغذهایم بوی آغوشِ یک غریبه را میدهند ..
بویِ عشق نافرجام مرا .. :)
..
..
..
..
پ.ن: نمد چرا در این مورد نوشتن باس انقد سخت و طاقت فرسا باشع؟! هوممم؟👩🏻🦯
پ.ن۲ : حوصله هیچی نی .. چرا انقد خنثی و پوچم؟! 🕳
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکاتبات | دو
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهایبرایتو؛هرچندکهمیدانمنمیخوانی:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرین نامه✉️