این من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
فکر کردی یه بچه پاستوریزم؟ اره خب درست فکر کردی🤷♀️
اگه فکر کردی بهت سلام میکنم کور خوندی!
چون اونقدر بیشعوری که حتی از یه سلام ساده و دوستانه هم هزار و یک چیز در میاری تا با کلامت آزار بدی!
متاسفانه شباهت های اجتناب ناپذیری میان من و تو وجود داره. به قول خودت هرکی از راه رسیده اسم بچش رو گذاشته نسترن!
اما بازهم من کجا و تو کجا...
تنها از یک تعبیر برای توصیفت استفاده میکنم: خمره ی گوه
نه برای اینکه در برابر حرف های رکیک یا مسخره کردنات مقابله به مثل کرده باشم یا بخاطر چاق بودنت؛
دومادمون میگه بیشترین اسیبی که تو به من میزنی اثر حرفا و رفتار خصمانت روی من نیست، اینه که باعث بشی شبیه تو بشم؛ بدهن و سطح پایین.
به علاوه کم پیش میاد بچه پاستوریزه ها ظاهر بقیه رو مسخره کنن میدونی که؟
اینجوری ازت توصیف کردم چون واقعا مصداق بارزش هستی. یه عالمه صفته که توی تو جمع شده و همه ی اونها به کثافتی و گندیدگی مدفوع هستن. حتی صفات مثبت هم برای تو با افعال آلوده تعریف شده...
فکر میکنی پاستوریزه ام؟
چون فکر میکنم هیچ دلیلی اونقدر کافی نیست که به خودمون اجازه ی قضاوت دیگران رو بدیم؟
چون هیچ کس رو مسخره نمیکنم بخاطر اینکه میدونم قلب و احساسات شون صدمه می بینه؟
چون فرق شوخی کردن و عوضی بازی رو میدونم؟
یا شاید چون برای خانوادم احترام قائلم و نمیزارم هرچیزی بهشون نسبت بدی و برای خانوادت احترام قائلم و هرچیزی بهشون نسبت نمیدم؟
شایدم چون مثل تو سطحی فکر نمیکنم؟ چون ارزش ادما رو براساس ظاهر و چندتا کاشت ناخون و اکستنشن مژه و از این کوفت و زهرمارا نمیسنجم؟
نکنه بخاطر اینه که واسه معلم و توان حداکثری که میزاره ارزش قائلم؟
حتما به این دلیله که توی جمع خودت و رفیقات قلیون نکشیدم؟
اگه اینجوریه پس خوشحالم که یه بچه پاستوریزم! حالا هرچی دلت میخواد وقتی سرکلاس صحبت میکنم، خودت و دوست بدتر از خودت پشت سرم ادامو در بیارین و تیکه بندازین!
میدونی همتون یه جورین ولی تو بیشتر از همه مقصری. به قول معلم زیست مون تو لیدر اغتشاشی.
از گریه های معدودی خوشحال شدم و تو میتونی به خودت افتخار کنی که گریه تو هم یکی از اونها بود.
وقتی که جیگر معلم زیست رو خون کردین و بالاخره طاقتش طاق شد، روی میز کوبید، به خصوص سرتو فریاد کشید و در رو محکم پشت سرش کوبید طوری که لولای در شکست...
از شانس افتضاحت بابات همون لحظه به مدرسه اومد و معلم شکایتت رو بهش کرد. همون جا بود که اشکت در اومد؛ زیاد وا ندادی اما همون مقدار کم هم حسابی دل منو خنک کرد.
فکر کنم منم دارم ادم بدی میشم اما از نوع دیگه ای... اثر محیط و بیشترین اسیبی که میخواستم ازش اجتناب کنم... شاید باید فرصت بیشتری بهت بدم؟ یا شلوغش میکنم؟
خرخون ها رو مسخره میکردین. به در میگفتین تا دیوار بشنوه اما من طبق معمول هم کر شدم هم کور. به هرحال شما در مورد من دچار سوتفاهم شدین؛ وقتی نتایج امتحان ریاضی اومد میفهمین که منم همچین ادم درس خون، خرخون یا چیزی شبیه این نیستم... یه دفعه یه نفر گفت اتفاقا کسایی مثل ما که سر کلاس شیطنت میکنن موفق تر میشن!
به قول دومادمون معلم هم مثل والدینه. هرچقدرم بد باشه، اگه آهش بگیرتت بردی نمیکنی...
میگن اقتضای سن تونه؛ اما فکرنمیکنم اقتضای سن باعث بشه همه ی عواطف انسانی از کار بیفتن! بیشتر شبیه اینه که چون بچه پولدارین بقیه دندون میزارن رو جیگرشون!
همه فکر میکنن من دارم زیاد از حد به این موضوع اهمیت میدم اما حقیقت اینه که دارم سعی میکنم از رفتار ناانسان دوستانه ی تو و دوستات برای خودم سوخت موشک درست کنم. سخته، به روحیه ای مستحکم، دنده ای بسیار پهن و خواستنی واقعی نیاز داره.
تا الانش هم خیلی بهت اهمیت دادم که در موردت چیزی نوشتم! ولی نگران نباش دیگه تموم شد.
از الان تلاش میکنم تا مثل یه کبوتر، از قفسی که با شماها توش گیر افتادم آزاد بشم و پر بکشم و توی اسمون اوج بگیرم...
فقط کاش انقدر که به تملک روی اسم نسترن اصرار داری، به انسان بودن هم اصرار داشتی🙂
ازت استفاده میکنم و توصیه ای هم به بقیه میکنم؛ سعی کنین شبیه هیچ نسترنی نباشین، انسان باشین🙂
بهت سلام نکردم اما ازت خداحافظی میکنم به امید اینکه این اخرین خداحافظی باشه:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
شلوار پلنگی صورتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
جانِ من
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمرنگ،بیرنگ