مرا میان جنگلِ بلورِ دستهای خود پناه ده ، به زهرِ مرگ بارِ بوسه، التیام ده. مرا، مرا بکش بکش .نجات ده .
محبوب من:
همین که هستی
عزرائیل شاکی(م.م)
محبوب من:
تو یک بار بگو دوستت دارم و من هزار بار آن را می شنوم ، لمس و زندگی میکنم.
هنوز حیران از سکوت تو هستم و نمیدانم پشت لب مهر سکوت خورده تو، یک دوست داشتن بزرگ است که من نمیفهمم یا نه یک تظاهر و بی تفاوتی ، یا شاید یک عادت. اما بدان تو را همیشه در میان دلتنگی های عصر جمعه می یابم.
محبوب من:
وقتی میگویم دنیای در تو جمع شده بی معنا نیست؛ تو برای من مانند گلهای آمستردام ، قدرت واشنگتن ، سیاست لندن ، مکر مسکو ، شلوغی توکیو ، آرامش زوریخ ، معماری بوینس آیرس ، ثروت تورنتو ، شکوه سنگاپور ، تنوع دهلی ، قهوه سانتوس ، شکر هاوانا ، اهرام مصر ، ارتفاع تبت ، الماس دوربان ، شاعران سانتیاگو ، الهه های آتن ، صفای بیروت ، عاشقانه های پاریس و شبهای تهران هستی.
تو برای من اصل بهار نارنج شیرازی.
تلگرام بهانه است ، بهانه ای برای دیدن و حس کردن و بوییدن . بهانه برای عشق ورزیدن . تلگرام برایم مقدس و عزیز است چون بهانه ای است برای یادآوری تو.
محبوب من:
آخر بگو تو را در کجا و چگونه بجویم که ذره ای از تو در زندگی من نباشد.
تو برای من همه آن چیزی هستی که دیگران دوست دارند داشته باشند ومن آن را یکجا دارم.
محبوب من:
تو اگر میوه بودی می شدی سیب که همیشه پیام آور سلامتی است،یا گوجه سبز که یک ترشی دلنشین دارد
تو اگر صدا بودی میشدی چشمه آبی که در روستای ما جاری است
اگر نجوا بودی میشدی آواز نگارینا شجریان که به به
اگر رنگ بودی میشدی مشکی پرکلاغی که نوید سالها زندگی می دهد
تو اگر بو بودی میشدی همان بوی خاک باران خورده که ریه را نوازش می کند
تو اگر فصل بودی میشدی پاییز که مرد پاییزی را در خزان بهاران کرد
تو اگر واژه بودی میشدی عشق...
تو هستی و همین بهترین اتفاق این روزها است.
همین که تو میخندی ، راه میروی ، غذا میخوری ، زندگی میکنی ، گاهی ناز میکنی،برای اهدافت تلاش میکنی ، هر روز منتظر خبر خوشی ، با رفیق های پایه ی خود به کافه می روی،هنوز هم سفر را دوست داری،قهوه ات را داغ داغ میخوری و غرق در فکر کردن می شوی . آهنگ را که گوش میدهی با آن آرام زمزمه می کنی ، آرایش می کنی ، همین که هندزفری خودت را هنوز با رژت رنگی می کنی ، همین که دیر می خوابی و گاهی دیر بلند می شوی ، همین که ادای آدم های بی تفاوت و سنگدل را بازی می کنی اما دلت رام که شد خود را وقف عشق می کنی ، همین که هنوز موقع رفتن به جایی کیف زنانه ات را برانداز می کنی که چیزی کم نباشد ، همین که به کفشهایت بیش از شلوارت اهمیت می دهی ، همین که از دیدن بچه های تپل ذوق مرگ شوی ، همین که نقاشی کردن و نوشتن به دلت مینشیند ، همین ها که بودنت را نفس کشیدنت را نشان می دهد برای من کافیست همین ک مریض نشوی ، غصه نخوری شانه هایت نلرزد و تنهاییت را با از ما بهتران پر نکنی کافیست..
من با همین عشق به تو و فکر به رسیدن به تو زندگی می کنم و خدا می داند اگر از آدمی که سالهاست همه چیز را باخته و از دست دادن های زیادی را چشیده است تخیلش را بگیری چه خواهد شد ، قطعا خواهد مرد.
دستانت تصمیم من است برای گرفتن ،موهایت خیال من است برای بافتن آغوشت مرا ون گوک و داوینچی می کند برای کشیدن ؛ نگاهت،نگاهت را نمی گویم که وای به حال چشمانی که عمق چشمانت را ببیند.
هیچ وقت فکر نمی کردم امروز پس از سالها این همه دنیا گشت و گشت تا خدا تو را در زندگی من فرود آورد.آدم ها در هر صورت از دست می روند اما این که بی امید زندگی کنی از روزی هزار بار مردن بهتر است.تو که آمدی حالا از مردن هم نمی ترسم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
Scent of a woman
مطلبی دیگر از این انتشارات
گمشده ات در زمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
از طرفِ منِ 20 ساله:)?