من تو را...

باورِ تو را درطول روز می‌خواهم؛ آنجا که واقعیاتِ روزمره، سراغم را می‌گیرند؛ چالش‌های رنگارنگ، راهِ نفس‌هایم را می‌بندند؛ اعتقاداتم را مَحَک می‌زنند و من را با چیزی که می‌توانم باشم و چیزی می‌شود بشوم، رودررو می‌کنند!


من تو را آنجایی نیاز دارم که هیجانی تعریف‌نشده، در اتفاقی° اتفاقی، پرده‌ی نَفسم را می‌لرزاند و به من امر می‌کند تا کاری که می‌دانم کِیف می‌دهد را به کاری که درست است، ترجیح دهم و در آن صحنه، تنها° من هستم و من، درواقع تو و لحظه° انتظارِ یک تصمیم را می‌کشد؛ تصمیمی که می‌تواند خوابِ شَبم را تحت تأثیر قرار دهد!


احتیاجم به تو، در آن لحظاتی‌ست که اشک در چشمانم حلقه می‌زند و خوددلسوزی، از راه می‌رسد و می‌خواهد دستِ نوازش بر سرِ درونِ محتاج به نوازشم بکشد؛ درحالیکه درد، روبروی من ایستاده و دست‌هایش را در جیبش فرو کرده و نگاهش را به زمین دوخته و هیچ تمایلی به نازکشیدن ندارد و آنجاست که پای انتخاب به میان می‌آید و نیرویی که محرکِ آن است؛ یقین دارم که آن نیرو تویی! تمایل به توصل به این نیرو، تویی! کسی که می‌تواند انجام این کار را لذتبخش، نقش بزند، تویی! همه‌اش تویی!


من تو را در دوست‌داشتن‌هایی می‌بینم که قبل از آشنایی‌ام با تو و راه تو، تماماً رنگِ تنفر داشتند و اکنون، می‌بینم که نه، می‌شود رنگِ دیگری بر پرده‌ی دل زد و نگاه را شُست و خنده را در گفتگویی دونفره، تجربه کرد؛ که این همان لذتِ واقعی‌ایست که یک عمر به دنبالش، گم شدم و تاریکی را، تنهایی را، انتخاب کردم!


من تو را در تغییر می‌بینم؛ در سردی به روشی که من را به جایی دلخواه نرساند و انجام یک اصلِ درست که بوی نور می‌دهد؛ بوی خوشِ امید!


من دوست دارم که خود را، هرلحظه بیشتر از لحظه‌ی قبل دوست بدارم! تصویرم در آینه را، آغوش کشیده و از رنگِ عَسلیِ چشمانم، حَض کنم و بر زُلف‌های بلندم، شانه بکشم و لباس‌های رنگارنگِ گشادم را با خوشحالی بر تن کنم و از خیابان و آدم‌ها، عوضِ ترسیدن، خنده و لذت را تمرین کنم!


تمام این‌ها می‌شود درصورتی‌که باورِ تو، درطول روز، همراهی‌ام کند، نه شب، در حریمِ امنِ رختخوابم با نوای شجریان! می‌خواهم اتاقم با محتویاتش، بساطِ سورِ تلاش‌های روزانه‌ام باشند، نه مُسَکنی بر دردهایی که بیخود، عوض چاره‌شدن، حمل شدند! صدایم را بشنو؛ صدای دلم را و بر صدای افکارم که هنوز جای تغییر، بسیار دارند، خط بکش که من جز تو، پشتوانه‌ای ندارم! سپاسگزارم که شنونده‌ی جوانه‌های تازه‌سر‌از‌خاک‌بیرون‌آورده‌ام بودی!