خیال کن تا اتفاق بیوفته،خیال میکنم پشت در ایستاده ای.
نامه ای به تو که هرگز نمی خوانی
دلم گرفته دوست دارم بنویسم مثل یه جوجه گنجشکم که از تو لونه امنی که داشته پایین افتاده و جز به گذشت زمان که آیا قراره به لونش برگرده یا توسط گربه بدجنس خورده بشه هیچ امیدی ندارم. هرکار میکنم قلبم آروم نمیشه تا میام از فکرت بیرون بیام میکوبه به قفسه سینه ام که حواست کجاست فراموشش کردی یادت رفت. هر چی میگم بابا تمومه بفهم زبون سرش نمیشه خلاصه که خوابو از چشمام گرفته ولی اینقدر ذهنم درگیره اینقدر همه چیز توش قرقاطیه انگار توی ماشین لباسشویی ۷ کیلویی ۱۰ کیلو لباس سفید و رنگی رو قاطی ریختن میخان لباسا تمیز و مرتب شسته و آماده شه. تو این چند وقت طبق عادت هرمطلب یا عکسی که خوشم امده و یه جوری قلبم باهاش صدام کرده و من و یاد تو انداخته رو جمع کردم شاید قشنگ باشن شایدم نه ولی من دوسشون دارم چون توی اونا تو رو میبینم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی احساس
مطلبی دیگر از این انتشارات
جانِ من
مطلبی دیگر از این انتشارات
نانوشته های من برای تو :)