نامه من به مشاورم

سلام خانوم مشاور

خوب هستید ان شالله

من .... هستم همان که شما بدرستی زینب

صدایش میکنید

راستش خیلی دلتنگ شما هستم

ولی به خودم قول داده ام با شما ارتباط نگیرم

زیررا اینکار موجب آشفتگی خاطرم می‌شود

پس برایتان نامه مینویسم بی آنکه خودتان

آن نامه را بخوانید

راستش را بخواهید از اینکارها زیاد میکنم

ان هم برای تسلای خاطر خویش

بنظرم بهتر از خیال کردن است لااقل مکتوب است میتوانم ببینم یا حتی کلمات را جوری بچینم که بتوانم احساستم را درک کنم

هر چند خیال ندارم این نامه را هرگز بدست شما برسانم ولی نوشتن این نامه برایم آرامش بخش است .

الان چند روزی هست که حذف حساب کاربری کرده ام شما نمی‌دانید اما در حال فرار از شما هستم

البته به تعبیری بهتر می‌توان گفت من در حال فرار از آن بخش وجودی خویش هستم که احساساتش همواره در مقابل عشق جریحه دار شده است ان بخش وجودی ام که ترس از دست دادنتان یقه اش را گرفته و رها نمی‌سازد

ان بخش وجودی ام که دیگر نمی‌خواهم ان را لمس کنم زیررا میترسم دلم غمباد کند

و نتوانم از زیر این غم مهلک زنده بیرون بیایم

خانوم دکتر عزیزم جانم به شما بگوید که

غصه دارد من را می‌کشد غصه آنکه

باید به خود بقبولانم در این شب سیاه

هیچ معشوقی قرار نیست از راه برسد تا

اشک های سیل اسایم را از روی گونه هایم

پاک کند جز آن دستانی که همواره در هم مشت کرده و بر دیوار آرزوهایم که اکنون به مثابه خرابه ای می‌ماند میکوبم

خانوم دکتر عزیزم

اکنون من تنها احساس کودک ۳ ساله ای را دارم که در تلاطم روزگار به دنبال چادر مادریست تا پنهان از حوادث بتواند خیالی آسوده پیدا کند اما چه تاسف بار خود را میانه میدان تنها میابد .

سرتان را درد نمی آورم

اما از هر چیزی که فکرش را میکنید در هراسم

از خویش از صحبت کردن با شما

از تنها ماندن و نگاه نکردن به عکستان

از آنکه مجبور هستم هر روز چهره تان را ببینم اما نتوانم عشقتان را بدست بیاورم ...

و بیش از همه از این مطلب که بخوبی میدانم

شما هرگز به یاد من نخواهید بود مکر زمانی که نیاز ببینید چند کلمه ای در نجواهایتان با خدایتان یاد من کنید و بیش از این من هرگز زندگیتان را مشغول نخواهم ساخت راستش این طبیعی ترین حالت زندگیست ولی حتی من از طبیعی بودن زندگی ها نیز در هراسم

و نیازی که از راه صحیحش پاسخ دریافت نکند

پشت سد ها آنقدر می‌ماند تا در یک غافلگیری تمام عیار طغیان