نامه

  • بجا مانده از نوشته های سال پیش :

خانم ارجمند عزیز سلام، همین اول بسم الله بگویم که شما خودتان هم مثل فامیلیتان ارجمند هستید و من شیفته ی آدم های ارجمند بخاطر همین است که اولین نامه را برای شما مینویسم.

نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم؛ دو تا دیوانه ی کنارم نمی‌گذارند تمرکز کنم برای همین هم نامه ام قرار نیست فوق العاده باشد و قول نمی دهم که لبتان بخندد و یا چشمتان بگرید، فقط مینویسم برای اینکه دوست دارم چیزی از من همیشه برای شما باقی بماند همانطور که از شما برای من ماند مهربانی و لطافت!

شما دو بار مرا سخت رنجیده خاطر کردید ببخشید که یادم هست، این ذات آدم‌هاست خوبی ها را فراموش می‌کنند و بدی ها را نه، اما من زیاد اینگونه نیستم فقط حافظه ی رویدادیم خوب است. باری اولین بار وقتی که زنگ ورزش اجازه گرفته بودیم و رفته بودیم خانه ی الینا آنجا انقدر بهمان خوش گذشت که زمان از دستمان رفت و وقتی برگشتیم کلاستان داشت تمام میشد و شما کارمان را گزارش دادید و بخاطرش تنبیهمان کردند و دومین بار هم زمانی که بعد امتحان بدون اجازه رفتیم خانه و باز هم به مدیر اطلاع دادید و ما هزار مرتبه سرخ و سفید و ارغوانی شدیم تا کارمان را یک جوری توجیه کنیم.

از شما گلایه داشتم، می‌بیند عصبانی نبودم فقط گلایه داشتم؛ نمی‌دانم آن کلیپ عباس کیارستمی را دیده اید یا نه که برای بازیگر خارجی صحنه ای را شرح می‌دهد و می‌گوید با گِله بگو و بعد توضیح می‌دهد : گله توش عشق هست محبت هست اما عصبانیت درش عشق و محبت دیده نمیشه.

بعد که گفتیم با شما قهر هستیم برایمان دلیل آوردید که کارمان اشتباه بوده و شما حس کردید برایتان اهمیت و ارزشی قائل نیستیم و چقدر ما شرمندگی کشیدیم و چقدر مواظب بودیم که دیگر یک دلخوری ساده هم پیش نیاید در حالی که با دبیر های دیگر که قهر میکردیم با حرف هایی شبیه : «به جهنم» یا «کلاغ که قهر میکنه دو هیچ به نفع مزرعه است» یا منفی و صفر گذاشتن جلوی اسم هایمان ، لجبازی و غرور را در ما تحریک می‌کردند و باعث تنفر از مدرسه و درس می‌شدند.

یقین دارم که شما فهمیده بودید رفتارهای نابه‌هنجار ما ناشی از شیطان‌صفتی یا خدای‌نکرده احساس قدرت نبود، بلکه صرفاً شیطنت های تکانشی نوجوانی بود!

و کاش دبیر های دیگر هم می‌فهمیدند، علی سطلانی هم توی یکی از نوشته هایش گفته بود یک روز وقتی داشتند آهنگ هایده را با صدای بلند می‌خواندند، ناظمشان سر رسیده ولی بجای سرزنش و عتاب های بیهوده تنها به آنها گفته که اگر این تخلیه ی انرژی باعث می‌شود بهتر به درس گوش بدهند مشکلی ندارد که آهنگ بخوانند و آنها هم مثل ما از آن به بعد محتاطانه تر رفتار کردند و با صدای آرام تری آهنگ خواندند و آرام تر روی میز هایشان ضرب گرفتند

از کتاب هایی که تدریس می‌کردید بگویم فلسفه ی تان همیشه برایم لذت داشت اکتفا نمی‌کردم به همان حرف های دست چین شده و خشک کتاب، میرفتم و ته فلاسفه را در می‌آوردم و همزمان حرص میخوردم از اینکه چرا فقط از مسجد رفتن ابن سینا برایمان گفته اند و از تناقض میخواری و دینداریش چیزی در کتاب هایمان ننوشته اند.
"می" حتما خاطرتان هست که چقدر در کلاس از این واژه استفاده می‌کردم موجبات خنده ی شما هم فراهم شده بود و هر بار دستم می‌انداختید اما باور کنید من علاقه ای به خوردن آن ندارم. دمنوش کهربایی نعنا و نباتم برایم کافی است فقط در پی فهمیدن راز شراب هستم راز دلیلی که شاعران بزرگ بارها از آن گفته اند مثلا همین چند روز پیش شعر خیام را شنیدم که گفته :

«گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می‌گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاوازا دهل شنیدن از دور خوش است»


خب برایم سوال است، اصلا بگذریم از بحث اصلی که شما باشید منحرف نشویم! بگذارید کمی از فضای کلاستان بگویم و بیشتر از این مزاحم نشوم ، کلاس شما برای من ریکاوری محسوب می‌شد انرژی مثبت در آن فضا واقعاً جریان داشت! شما و متانت تحسین برانگیزتران مرا شادمان می‌کردید، شما واقعاً آدم با ظرفیتی هستید بسیار زیاد، ببینید چقدر تأثیر گذار بودید که ما از شیطنتمان در کلاستان می‌گذشتیم چون فکر می‌کردیم هیچ چیز ارزش ناراحت کردن و دلخوری‌تان را ندارد یا درس هایمان را در اوج بی حوصلگی می‌خواندیم چون خودمان را مدیونتان تصور میکردیم، ‌شما یاد گرفته بودید با ما رفاقت کنید و مسؤلیت های رفیقانه گردنمان بیندازید نه دبیرانه.
شما با متانت همراه ما برمیگشتید خانه و با تمام ابهتتان توی خیابان دبیریتان را فراموش می‌کردید و همراه ما به ترک های روی دیوار می‌خندید یا عبای من که شکل خفاش بود و راه رفتن های رژینا را دست می‌انداختید(: