نور...

.

من همان سنگ سخت اقیانوس
تو همان ماهیِ پُر از امید

گوشه‌ای در جهان خالی من
خفته بودی شبیه مروارید

من پُر از زخم بی‌کسی بودم
تو مرا همدم و نفس بودی

من که از خلقِ این جهان دور و
تو مرا یار و کار و کس بودی

خسته‌ام از تمام آدم‌ها
من دلم انقلاب می‌خواهد

شاید این چشم خسته از امید
اندکی اشک ناب می‌خواهد


...


گفتم‌ات شاکی‌ام از این دنیا
گفتم‌ات زخمی از غزل دارم

گفتم‌ات زندگی نمی‌خواهم
خواهشی ساده از اجل دارم

تو که می‌دانی از جهان سیرم
تو که می‌دانی از خودم دورم

من که در خلوتم پُر از دردم
در کنارِ تو ماهِ پُر نورم

همچو رودی روان میان کویر
خاک پُرسوز من تو را می‌خواست

گرچه دیروزِ من پُر از غم بود
منِ امروزِ من تو را می‌خواست


...


صبر کن اندکی دگر جانم
چشمِ من روضه‌ی شفا دارد

در دلم هم میانِ اشک و نوا
خنده‌ی عاشقانه جا دارد

در گذر از جهان ترسوها
ترسِ یک عمر در بغل دارم

تو مرا بال و پر ببخشیدی
من که دیوان دردسر دارم

اندکی خون به دل هنوزم هست
من نپرهیزم از محبت تو

من‌که دیوانه‌ام نپرهیزم
از غم و شادی اسارت تو


‌‌‌‌...


دست تو می‌سپارمش من را
می‌توانی! مرا هلاکم کن

می‌توانی! مرا بُکش، جان دِه
هر چه خواهی مرا همانم کن

غصه‌ی عشق تو مرا می‌کُشت
حال جانی بده، جوانم کن

من پر از مستی تو و عشقم
دانه‌ام، آب دِه نهالم کن

من پُر از شوقِ روزِ دیدارم
من پُر از لذت طراوت تو

من‌همان ماهِ دائما نورم
من همان عاشق اسارت تو

...

تو مرا جان و بال و پر دادی...

.

من که بی‌جان و بی‌جهان بودم...
من که بی‌جان و بی‌جهان بودم...

.


پ.ن: بعد مدت‌ها شعر منتشر می‌کنم و خرسندم...

پ.ن۲: امیدوارم یه روزی به‌ جای یه شعر، یه دیوان بهت بدم...


.