یه روزی منم و گیبسون کاستوم دهه۶۰ و یه منظره ناب?کانال:https://t.me/tonnel42
نوشدارو بعد مرگ سهراب
به نام آنکه در عشق دخالت نمیکند!
زیبای من سلام.این نیم بند پسرک،گویی خیال دست کشیدن از نوشتن را ندارد.روزگار عجیب سخت و دردناک میگذرد و برخلاف تو من توان خاک کردن خاطرات را ندارم.آنگونه که در میان خیابان،آغوشِ دستانت را گرفتم،آغوش خودم را در بغل نگرفته بودم.
محبوب گذشته های من.اینجا و تمام متعلقاتش برای تو.خاطرات برای تو.من میشوم هیزمی برای سوزاندن و گرم شدن تو.
محبوبم!سخت است بفهمی که عشق واقعی چه طعمی دارد و تو فهمیدی اما من نه.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان فکر میکردم قراردادم با خدا را فسخ یک طرفه کردهام اما خیر.قرار داد الهی تا ابد پابرجاست.عزیزکم.عشق دست اول پسر را با هیچ چیز نمیتوانی تعویض کنی و بازنده همانا پسری است که از خودش برای دختری میگذرد.عشق یک طرفه بد تر از مرگ است فدایت شوم.
محبوبم.تورا گفتم که عشق در کتاب هاست و شاید آنقدر اصالت ندارد که تاب بوسه های عاشقانه مرا داشته باشد.من نیز دل داشتم.بی آب رهایم کردی و گذاشتی تا در حسرت محبت های داوطلبانهات بمانم.انتظار بیهوده است.میدانم.
نازپرودهی من.میدانم که کسی را به زور نمیتوان عاشق کرد.نمیتوان خواست تا دل را به کسی بندد که خودش پر از کاستی و رنج است.مگر من جز سبد سبد عشق و محبت و تعریف از تو و خط به خط مدح و ستایش تو چه برای گفتن داشتم؟جز این است که از لا به لای تمامی متن هایم میشود مفاتیح الجنانِ عشق تالیف کرد و به هزار رکعت نمازِ بوسه ایستاد؟
قربان روزهایی شوم که فدایت میشدم.پسرها مسکوت اند.دنیای ساکت و تاریکی دارند.نور من شدی و آرام آرام خودت را از من گرفتی.آدم همه جا تقلید بکند اما نه از روی دست عشق.در عشق باید مرجع تقلید بود نه پیرو کسی که خودش را صرف تو میکند.حرف های تازه نیازاست تا از سفرهی عشق سیر شد.اما تو خود میدانستی که تمام دنیایم تو بودی.همانگاه که تمام ادمیان متوجه بودند علاقهی من به تورا و تو خود اخرین فردی بودی که به درک عشق من رسید.
در جای جای زندگیام جاری بودی.خدای من و کعبهی من بودی.چه شد که نتوانستی مرا در میان دستانت نگاه داری که چونان ماهی گلی از دست رفتم.تشبیهی خنده دار است.به یاد روزی افتادم که دستت را گرفتم و از باتلاقِ سیاهی که درآن بودی بیرون کشیدمت اما حال فهمیدم پای خودم در باتلاق گیر بود و حال،آرام آرام به درون آن فرو خواهم رفت.من درسیاهی ماندگار خواهم شد و تو که نجات یافتهی آنی،جلوتر از من برو.به افق خیره شو.گرمای عشق همراه تو باد.قلب من پای درخت اقاقیا برای تو خواهد تپید.از افشاریان بخوان و زیاد بنویس.فریاد کن شعر را که صدای عشق در گلویت محبوس نماند.صدا کن که بر خلاف من خامش نشوی.قلب من برای تو.تا ابد.زیر این سیاهی باز هم از تو و عشق نافرجام خواهم نوشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه: پوست انداختن
مطلبی دیگر از این انتشارات
#نامه_هَفتادوششم✉️:
مطلبی دیگر از این انتشارات
تراپی