همان همیشگی

شب از نیمه گذشت است و من به تماشای ماهی نشسته‌ام

که شبنم زده اینجا

در این گوشه‌ی اتاق به خواب رفته است

تو حتی در خواب هم زیبایی

تو حتی نفس کشیدن خالی‌ات هم

مثل شعری تازه شنیدنی و زیباست

تو حتی موهای شانه نشده‌ات هم داستان پر کشش ریاضی است

اینجا

این ساعت شب

حین اینکه بالش زیر سرت سینه‌ی زمخت من است

و ضربان قلبت را که جریان لطیف زندگی است با سینه‌ام احساس می‌کنم

و تو را مانند پرنده‌ی کوچکی در دست‌های نگران پسربچه‌ای مهربان، بغل گرفته‌ام

دلم برای تو تنگ شده است و دلتنگی از خواب بیدارم می‌کند

تا مرگ از اینجا که منم راهی نیست

مگر چند شب دیگر مانده؟

مگر چند روز دیگر

چند بار دیگر مانده

که تو کنارم باشی و فرصت بوسیدنت را داشته باشم؟

من هر روز صبح قبل از اینکه تو بیدار شوی

انتخابات پر شوری را برگزار می‌کنم

و از بین تمام مطلوب‌هایم تو را پیدا می‌کنم

و تو را به همه می‌شناسانم

و تو را برای خوردن صبحانه با زیبا‌ترین دختر ممکن

انتخاب می‌کنم

و تو را برای بیدار کردن

و تو را برای سلام صبحگاهی

و تو را برای بوسه‌ی دم صبح

و تو را برای تقسیم کردن بطری شیر

و تو را برای مشایعت تا محل کار

و تو را برای دلتنگی

و تو را برای اضطراب از دست دادن

و تو را برای انگیزه‌ی به شب رسیدن

و تو را برای لمس یک تن شهوت‌انگیز

و تو را برای درک هستی

و تو را برای نفس کشیدن

انتخاب می‌کنم

زندگی انتخاب پیوسته‌ی آنی است که دوستش داری

و عشق چیزی بجز تلاش برای انتخاب شدن پیوسته نیست

انتخاب کسی که حتی وقتی به تو خنجر می‌زند بوسیدن زخم‌هایت را هم بلد است

کسی که وقتی عذابت می‌دهد هم

هر شعله‌ی آتشش از عشق زبانه می‌کشد

کسی که وقتی از او می‌گریزی به خودش پناه می‌بری

و کسی که حتی بی‌حوصلگی‌هایت را هم دوست خواهد داشت ...

و تو ای فرشته من

برای انتخاب شدن ساخته شده‌ای

حتی اگر به زیبایی الهه‌های یونان نباشی

حتی اگر به طراوت یک خیابان پر گیاه

حتی اگر به سادگی هوای تازه‌ی سر کوه

حتی اگر به ظرافت برگ‌های سوزنی کاج نباشی

حتی اگر فرشته مفهومی غیر از لطافت وجود تو داشته باشد ...


اصفهان. سجاد

۲۸.۴.۰۳