منّت خدای را | مدرس
هیچ.

مرا به یاد نخواهد آورد.
مرا به یاد نخواهد آورد.
هیچکس در گوشِ هیچکس نام مرا پچپچه نخواهد کرد.
قدمهای مکاشفهی من در کولاک عابران گم خواهد شد.
زمین بدونِ من هم خواهد چرخید.
از کجایِ این دریایِ شعلهور بیایم؟
که نگاهِ مترصدت را بیابم؟
دختری آتشوشم از سلالهی هورِ اردیبهشت،
که به رطبچینی نوشِ شکرخندههایت آمدهام.
از فروزینهی کدام لهیب آتش برگرفتهای؟
بر گوشِ کدام مجمر حلقه میافکنی؟
مرا از شبیخون سایه نترسان.
نفسهای سوختهام به مغازلهی آفتاب شهادت میدهند.
یاوه، وجودِ سایهپرورِ مرا مونس آفتابگردان نگیر.
من از شرارهی شوکرانِ فلسفیدنم جان به در بردهام.
مرا با نازپروردِ زردهای شعله قیاس مگیر.
هیچکس از من نخواهد پرسید چگونه تابِ خیره شدن به چشمان آفتاب را آوردی؟
«در زخمپیچِ غرامت، همکلامی من با خورشید، غیظِ سایهها بود.»
من در واپسین سطرِ طومارِ بندهشن، پرسه میزدم. لیک مرا در معبد ابلیس تفسیر کردند.
من و تو هر یک وارثِ پدران خویشتنیم.
تو وارثِ بالهای فرشتگانی.
و من میراثدارِ تبرِ ابراهیمم.
هیچکس نخواهد پرسید که از سرانگشتانم در قیامتِ هول چه شنیدهام.
با لرزشِ دستانم مذبذب مشو، فرود آر.
فرود آر تبر را بر هیکل بتگونم.
در چشمانِ شوخِ شمس طلبم نگاه کن.
و قربانیِ یقینت را بده.
فرود آر تبر را بر پیکرهی صنمگونم.
شب است و زنی در من مهمومتر از خنیایِ قمر میموید؛ که سرِ بیگناه پای دار میرود و بالایِ دار نیز.
هنوز که هنوز است،
به تیغی در گسترهی خلنگزار میاندیشم که در انبوهِ تیغها تنهاست.
حاشا و کلا، هیچکس جایی مرا به یاد نخواهد آورد.
هیچکس إلا تو.

پیوست🎼؛ True Faith by Lotte Kestner.
مطلبی دیگر از این انتشارات
#نامه ای اختصاصی از جاویدان سرزمین به همنوعان
مطلبی دیگر از این انتشارات
گیسوان آزادی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهم نکن...