خیال کن تا اتفاق بیوفته،خیال میکنم پشت در ایستاده ای.
گاهی دلم بهانه ی تو را میگیرد
گاهی دلم بی هوا بهانه ی تو رو میگیره دلم میخواد تو را ببینم...
شاید توی یه سفر هوایی صندلی کنار دستم نشسته باشی آنقدر از زمین و مردم زمین دور بشیم که هیچ قانون و مقراراتی وجود نداشته باشه هیچ نه، نمیشه و ممنوعه ای معنا نداشته باشه...
یا شاید روی زمین توی یه خیابون شلوغ پر از ترافیک پشت چراغ قرمز،توی ماشین کناری نشسته باشی و نم نم بارون بشینه رو شیشه های ماشین...
گاهی آرزو میکنم کاش همسایه دیوار به دیوارت بودم که هر بار که از در خونه بیرون میام چشمم تو چشمت خیره بشه...
یا لااقل ساکن شهری بودم که تو در آن نفس میکشی یا زیر آسمان آبی اش نفس میکشی...
گاهی دلم یک اتفاق میخواد اتفاقی که من رو به تو وصل کنه...
گاهی دلم فقط بهانه تو رو میگیره گوشی بر میدارم شمارتو میگیرم و فقط نگاهش میکنم دلم میخواد باهات تماس بگیرم و یک شبانه روز باهات حرف بزنم ولی میدونم نمیشه دیگه همه چیز تموم شده و رفته زندگی فقط با یادآوری خاطرات قابل تحمله...
گاهی دلم میخواد همه چیزو پاک کنم بشم یه صفحه سفید و از اول شروع کنم کاش می شد و کاش میتونستم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
عیسی بدون تو
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامۀ سوم: دو هفتگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
پشه بندی که سوراخ بود