برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
Pan pal
داشتم سریال لیلی و دش رو میدیدم که شدیدا دلم یه دوست مکاتبه ی خواست .

شاید بخاط اینکه من همین جوری عاشق نوشتن هستم اما اینکه برای یه فرد خاص بنویسی و بدونی اون میخونه و جواب میده خیلی باحاله .زدم توی اینترنت تا یه دوست مکاتبه ای پیدا کنم اما نتونستم یه چیز درست پیدا کنم .
اما یه نوشته توی ویرگول پیدا کردم که داشت از pen pal یا همون دوست مکاتبه ای میگفت .فرد داشت میگفت اینجا برای پیدا کردن دوست نامه ای یا مکاتبه ای بنویسم.
پس مینویسم برای دوست مکاتبه ای من
سلام دوست عزیزم
من مائدم .حقیقتا عاشق نامه ها هستم .موندم چرا تدم ها دیگه برای هم نامه نمی نویسند .
دوست مکاتبه ای من .این روز ها در سفرم .خانواده من از خانواده خودشون دور هستن پس همیشه چند هفته در سال صرف دیدن فامیل میشه .بچه که بودم هیچ وقت از اینکه از فامیل دور هستم ناراحت نبودم .خب این دروغه .بعضی اوقات ناراحت بودم .شاید خیلی .شاید وقتی میدیدم چه روابط صمیمانه ی دارند همو میبیند یا با هم بازی میکنند یا با هم میرن بیرون و من باید برگردم خونه و اونجا تنها خواهیم بود ناراحت میشدم .اما با گذشت زمان الان میفهمم هر چیزی ..هرچیزی دو سمت داره .و ما اکثرا به یک سمت توجه میکنیم .
امروز وقتی داشتم سریال دش و لیلی رو میدیم واقعا و شاید از ته دلم یه رابطه مثل اونها میخواست .اما خب حالا که اینو نوشتم میفهمم سمت دیگر داستان اون ها رو ندیدم و نمیتونم بدون دیدن اون قسمت چیزی رو ارزو کنم .
دوست مکاتبه ای من ،من تقریبا دانشجوی رشته کامپیوترم .چرا تقریبا ؟چون دوستش نداشتم و خوب براش تلاش نکردم .الان دوستش دارم ؟نمیدونم .
شاید هم اره هم نه. و حتی شاید بیشتر نه .اما خب همه میگن باید تمومش کنم و اینجوری نمیگم که بگی به حرف بقیه گوش نکن ،حتی خودمم فکر میکنم باید تمومش کنم .چرا ؟چون دقیقا نمیدونم میخوام چیکار کنم و رها کردن این میتونه به معنای از دست دادن همه چیز باشه.
خب دوست مکاتبه ای من تو بگو...
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای یک و یگانه مادر
مطلبی دیگر از این انتشارات
گمْ شده!
مطلبی دیگر از این انتشارات
شب نویس
این روزها درحال جنگ با احساساتم هستم.
کلمه ی سخت،کافی نیست برای توصیف چگونگی گذشتن این روزهایم
حسی میان اویزان بودن از طناب دار تمام زندگیم را دربر گرفته
نه میتوانم بخندم و نه میتوانم اشک بریزم..
هرکس که بپرسد شبی که رفت،چه احساسی داشتی،میخندم و میگویم "از اون روز زمان زیادی گذشته،بیخیال.خب دیگه چخبر؟" و آن شخص غافل از دل شکسته ی من بحث دیگری را شروع میکند و بدین گونه،احساسات جریحه دار شده ی من پاک فراموش میشود..
نقابی مزخرف،احساسات واقعیم را مخفی کرده..
تو روز هایت را چگونه میگذرانی؟
(زیادی کتابی نوشتم نه)؟
سپاس از اینکه جوابم رو دادید و ممنون از راهنمایی تون.?
دنبال کسی هستم که راهنماییم کنه برای ورود به گرافیک دیجیتال، شما میتونید کمکم کنید؟