به اندازه بود باید نمود (سعدی)

به اندازه بود باید نمود (سعدی)
به اندازه بود باید نمود (سعدی)

به اندازه بوُد باید نِمود/ خجالت نبرد آن که نَنمود و بود

این بیت حکیمانه در بوستان سعدی است.

در گلستان ، سعدی حکایتی در همین مضمون دارد:

بخشایش الهی، گم شده‌ای را در مناهی، چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقه اهل تحقیق در آمد. به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان، ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت، دست از هوا و هوس کوتاه کرده و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که:

بر قاعده اوّل است و زهد و طاعتش نامعوّل.


به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای / ولیک می‌نتوان از زبان مردم رست

طاقت جور زبان‌ها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت برد. جوابش داد که:

شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارندت؟!

چند گویی که بد اندیش و حسود / عیبجویان من مسکینند

گه به خون ریختنم برخیزند / گه به بد خواستنم بنشینند

نیک باشی و بدت گوید خلق / به که بد باشی و نیکت بینند

لیکن مرا -که حسن ظن همگان در حق من به کمال است و من در عین نقصان- روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن.

اِنّی لَمُستَتِرٌ مِنْ عَینِ جیرانی / وَ الله یَعلمُ اِسراری و اِعلانی

در بسته به روی خود ز مردم / تا عیب نگسترند ما را

در بسته چه سود و عالم الغیب / دانای نهان و آشکارا

گفت با درویش روزی یک  خسی . .
گفت با درویش روزی یک خسی . .


مولانا در همین مضمون اشعاری دارد در مثنوی:

گفت با درویش روزی یک خسی

که ترا این‌جا نمی‌داند کسی

کسی با نگاهی از سر حقارت، به صاحبدلی گفت: تو اینجا ارزشی نداری. او در جوابش گفت:


در عوضش من خودم به خوبی می دانم
چه کسی هستم!

اگر عکس این بود باید ناراحت می شدم