ستون نگهدارنده جهان (مولوی)

استن این عالم ای جان غفلتست
استن این عالم ای جان غفلتست


یکی از پایه های نظام این جهان ما انسان ها، ندانستن برخی حقایق است.

از معانی عمیقی که مولانا در ابیات فوق به آن توجه نموده است این است که ما غالبا به دنبال درک حقایقی هستیم که در خلقت این جهان بر اساس اراده حق بر ما مکتوم است. مثلا اینکه فردا چه خواهد شد؟ باطن یک فردی چگونه است؟ سر انجام من به کجا خواهد انجامید؟ و . . . این ها علوم غیب است و حتی اگر کسی بداند هم نباید ما از او بپرسیم. زیرا اساس خلقت و روابط انسان ها و رابطه ما با خودمان بر هم می خورد.

در اینصورت تلاشی نخواهیم داشت و به دنبال دانش و هنر نمی رویم. کسی عاشق نمی شود و با جدیت به دنبال عشقش نمی رود.

خداوند ، تنها بینش مختصری از عالم غیب به ما می دهد تا با درک آن شواهد، مست دنیا نشویم و کمی هم فکر کنیم.

اگر این هوشیاری ما از عالم غیب، بیشتر شود اساس زندگی انسان ها تباه خواهد شد.

داستان زبان حیوانات:

مولوی در داستان زیبای زبان حیوانات، از زاویه دیگری حقیقت فوق را شرح می دهد. اشاره به شخصی می کند که انسان خوبی بوده ولی دلش می خواسته از علم غیب و آینده مطلع شود و آن اطلاعات غیبی را عملا در این جهان مادی استفاده می کند تا آنکه متوجه زمان مرگ خودش می شود و هراسان پیش موسی ع میرود و حضرت برایش دعا می کند که:

موسی آمد در مناجات آن سحر / کای خدا ایمان ازو مستان مبر

پادشاهی کن برو بخشا که او / سهو کرد و خیره‌رویی و غلو

گفتمش این علم نه درخورد تست / دفع پندارید گفتم را و سست

دست را بر اژدها آنکس زند / که عصا را دستش اژدرها کند

سر غیب آن را سزد آموختن / که ز گفتن لب تواند دوختن

درخور دریا نشد جز مرغ آب / فهم کن والله اعلم بالصواب

او به دریا رفت و مرغ‌آبی نبود / گشت غرقه دست گیرش ای ودود

البته خاصان حق دسترسی به اذن حق دارند اما باعث هراسشان و مداخله در این جهان نمی شود. اما ما که انسان های عادی هستیم و تکیه گاهی چون عصای موسی نداریم نباید به سمت این اژدها(علم غیب) برویم.

انسانهای موحد و پیشوایان دین که از این اسرار با خبر بودند در روح و جسمشان ، این آگاهی ها، هیچ تاثیری نداشت (و بنابر این راحت بودند حتی زمانیکه قاتل خود را میدیدند)