و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله . . ..
من یک راننده آژانس هستم !

چند وقت پیش باید کسی را با ماشین شخصی جایی می بردم. خیلی طول کشید و ترافیک سنگین، عملا نصف روزم کامل تلف شد و نصف دیگر هم به علت خستگی، کارآیی نداشتم. مخصوصا ساعاتی که در ترافیک کنار ماشین های دیگر بیحرکت بودم احساس بدی داشتم. کار دیگری هم از من بر نمی آمد. راه حلی که پیدا کردم این بود که در آن زمان نباید فکر کنم که من مثلایک آدم متخصص و دانشگاهی یا مدیر کجا و کجا هستم و حالا وقتم داره تلف میشه. باید به خودم بگم:
من یک راننده آژانسم و شغلم اساسا همین کاره
این آرامش زیادی میده چون به هرحال وقت آدم ظاهرا تلف میشه اما چرا به همراهش رنج روحی هم ببریم؟
نکته دوم
وقتی مسیر طولانی و پر ترافیک را با آژانسی میرویم کمتر به زحمت آن راننده عزیز فکر می کنیم. در مثال بالا در این زمان دشوار، که خود را جای راننده آژانس میگذاریم ، این احساس همدردی، حتی تفکرش هم ارزش انسانی و معنوی و تربیتی دارد.
نکته سوم
انسان برای تربیت خودش ، لازمست هر چند ماهی، کاری را که برایش سخت است و دوست ندارد، انجام دهد. حالا این سختی ممکنست جسمی باشد و یا روحی.
نکته چهارم
چند بار این کار که شرح خواهم داد را انجام دادم و هم به من و هم به راننده آژانس خوش گذشت و زمان ترافیک هم حس نشد:
چند دقیقه که گذشت و در ترافیک کاملا بی حرکت بودیم ودر دوردستها هم ترافیک دیده میشد. گفتم ببخشید شما به شعر علاقه دارید؟ دوست دارید چند بیت شعر از شعرای کشورمون رو براتون بخونم؟ کدام شاعر را بیشتر دوست دارید؟
حافظ، سعدی، عطار،مولوی ؟
گفت: مولوی
برایش از مثنوی مولانا خواندم تمام که شد یکی دیگر و تا در منزل رسیدیم و یک احساسی که میتوانست ناخوشایند باشد را ازبین بردیم.
چند بار دیگر هم اینکار را انجام دادم و همان نتیجه را گرفتم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بلا ها: فقر، بیماری جسم، بیماری قلب
مطلبی دیگر از این انتشارات
عمل به علم و پاداش خداوند (امام باقر ع)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوی گُل را از که یابیم از گُلاب(مولوی)