وقتی سکوت بهترین پاسخ است

     شعری در مورد سکوت از
Edgar Lee Masters  

کودکی چشمش به پای قطع شده سربازی می افتد و با کنجکاوی می‌پرسد چطور پایت را از دست دادی؟

پایم را خرس خورد!

سرباز نمیتواند صدها اتفاق از فضای جبهه جنگ و مقاومت و تفنگ مجروح شدن و تلاش جراحان برای حفظ پا و عفونت و نهایتا قطع پا توسط انسانی که بسیار خوب و با شخصیت است بگوید چون آن بچه یا نمیفهمد و یا اینقدر حوصله ندارد گوش کند،

میگوید: خرس خورده!

بچه خرس را میشناسد، خوردن را هم میفهمد و داستان تمام می شود.

A curious boy asks an old soldier
Sitting in front of the grocery store,
"How did you lose your leg?"
And the old soldier is struck with silence,
Or his mind flies away
Because he cannot concentrate it on Gettysburg.
It comes back jocosely
And he says, "A bear bit it off."
And the boy wonders, while the old soldier
Dumbly, feebly lives over
The flashes of guns, the thunder of cannon,
The shrieks of the slain,
And himself lying on the ground,
And the hospital surgeons, the knives,
And the long days in bed.
But if he could describe it all
He would be an artist.
But if he were an artist there would be deeper wounds
Which he could not describe.

در اتاق کارم تصویر رزمنده ای کوهنورد است با یک پای قطع شده

کوهنورد مجروح
کوهنورد مجروح

سال ها منتظرم تا کسی بپرسد کیست؟ چرا پا ندارد؟

اگر هم بپرسد حوصله شنیدن داستانش را ندارد. که من تعریف کنم چگونه کنارش بودم جبهه جنگ بود خونریزی بود قلبش ایستاد و...