مصاحبه با ریموند مودی نویسنده کتاب معروف زندگی پس از زندگی

ریموند مودی در دهه هفتم زندگی
ریموند مودی در دهه هفتم زندگی


روانشناسی: چرا چنین علاقه شدیدی به دنیای دیگر دارید؟ شاید در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده و بزرگ شده اید.

ریموند مودی: اصلا. من در شهر کوچکی در جورجیا، در جنوب شرقی ایالات متحده، در ژوئن 1944 به دنیا آمدم، همان روزی که پدرم سوار یک کشتی جنگی شد و در طول جنگ جهانی دوم به عنوان یک افسر نیروی دریایی در نیروی دریایی خدمت می کرد. پس از بازگشت از جنگ، تحصیلات پزشکی خود را به پایان رساند و جراح شد. پدرم پزشک متولد شده بود و حرفه خود را بسیار دوست داشت. او یک آتئیست متعهد بود و ما هرگز در مورد دین با او صحبت نکردیم. او مرگ را تنها به عنوان توقف زندگی و خاموش شدن آگاهی می دانست. متأسفانه وقتی پای اعتقاداتش می ایستاد، تندخو و تندخو بود، بنابراین همیشه از او می ترسیدم.

باید بگویم، من کودکی کنجکاو بودم، بنابراین والدینم مرا به مدرسه خصوصی کودکان تیزهوش فرستادند. من به فضا و نجوم خیلی علاقه داشتم. در سن 14 سالگی، قبلاً به این واقعیت افتخار می کردم که این فرصت را داشتم که دو بار با کارمند ناسا، ورنر فون براون، متخصص مشهور در زمینه علم موشک، ملاقات کنم و گفتگوهای طولانی داشته باشم. بعدها در دانشگاه در رشته نجوم ثبت نام کردم. همانطور که می بینید، من یک ذهنیت علمی و مادی گرایانه داشتم.

چه چیزی جهت افکار شما را تغییر داد؟

من یک بار "جمهوری" افلاطون را خواندم. فلسفه او به معنای واقعی کلمه مرا اسیر خود کرد! و من از داستان کنجکاوی پایان بخش اول این کتاب تحت تأثیر قرار گرفتم، اسطوره دوران، سرباز یونانی که جسدش در میدان جنگ پیدا شد... و سپس ناگهان زنده شد و از سرگردانی روح خود در قلمرو مردگان گفت.

بعداً، در سال 1965، معلم فلسفه ما در مورد سفر جورج ریچی، روانپزشکی که از نظر بالینی بر اثر ذات الریه مرده بود، به ما گفت. پس از بیدار شدن، ریچی از تجربیات خود صحبت کرد که جزئیات آن به طرز عجیبی بازتاب روایت "سرباز یونانی زنده شده در میدان جنگ" به ویژه در توصیف "نور ناگفتنی" بود.

با کنجکاوی، با این مرد بسیار صمیمی، آشنا شدم و او ماجرای خود را با جزئیات به من گفت. چند سال بعد، زمانی که قبلاً در دانشگاه فلسفه تدریس می‌کردم، جایی که درباره افسانه‌ای که افلاطون گفته بود سخنرانی می‌کردم، دانشجویی به من نزدیک شد و تجربیات خود را که شبیه تجربه "سرباز یونانی کتاب افلاطون " و "ریچی" بود، در میان گذاشت. و باز هم این نور را ذکر کرد که از وصف سرپیچی می کند. تصادفی یا نه؟ تصمیم گرفتم این موضوع را با ذکر مرتب این داستان ها در سخنرانی هایم آزمایش کنم. در نتیجه خانه من خیلی زود تبدیل به محل تجمع دانشجویانی شد که می خواستند در مورد این تجربیات صحبت کنند! سپس افراد دیگری شروع به آوردن شاهدان خود برای من کردند.

و این داستان ها بود که الهام بخش شما شد که دکتر شوید؟

من طبیعتاً می خواستم درباره زندگی، مرگ و آگاهی بیشتر بدانم. من در سن 28 سالگی تحصیل در رشته پزشکی را آغاز کردم. در دانشگاه جورجیا، پزشکان زیادی در مورد تحقیقات من شنیدند و به طرز عجیبی با هیچ حمله ای از سوی معلمان و محققان مواجه نشدم. همه چیز طوری اتفاق افتاد که انگار راه پیش روی من به خودی خود باز شد: آنها با من بسیار مهربانانه رفتار کردند و حتی به من پیشنهاد دادند که سخنرانی کنم. معروف ترین دانشجوی پزشکی ایالت جورجیا شدم! در طول سال‌ها، ده‌ها داستان از آنچه NDEs (تجربه‌های نزدیک به مرگ) نامیده‌ام جمع‌آوری کرده‌ام.

سپس کتابی به نام «زندگی پس از زندگی» نوشتم که در آن سعی کردم، از تلاش برای تفسیر متافیزیکی این شواهد خودداری کنم و به سادگی آن را با دقت ارائه کردم تا سؤالات مهمی را مطرح کنم: آیا واقعاً این افراد مرده بودند؟ واقعاً در مغز چه می گذرد؟ چرا همه داستان ها به طرز عجیبی شبیه هم هستند؟ و البته از همه مهمتر: آیا می توان نتیجه گرفت که روح پس از مرگ به حیات خود ادامه می دهد؟

تجربه نزدیک به مرگ همیشه باعث تغییر شخصیت مثبت (گاهی رادیکال) می شود.

کسانی که فراتر از زندگی سفر کرده اند و به آن بازگشته اند چه توصیف می کنند؟

در طول مرگ بالینی، آنها صدای زمزمه عجیبی می شنوند، سپس از بدن خود خارج می شوند و به داخل یک تونل تاریک می افتند. آنها متوجه می شوند که اکنون "بدنی متفاوت" دارند، نوری غیرقابل توصیف می بینند، عزیزان درگذشته خود را که منتظر آنها هستند ملاقات می کنند، یا "موجودی نورانی" که آنها را راهنمایی می کند. در چند لحظه، تمام زندگی آنها از مقابل آنها می گذرد، و در نهایت، آنها به بدن خود باز می گردند ... ما حدود پانزده مرحله را شناسایی کرده ایم که تجربه نزدیک به مرگ "ایده آل" را تشکیل می دهد: باید بگویم، همه افراد تجربه گر، تمام این مراحل را تجربه نمی کنند. اما توصیفات آنها بدون توجه به سن، کشور، فرهنگ یا عقیده فرد یکسان است.

حتی مواردی وجود دارد که افراد نابینا از بدو تولد تجربه مشابهی را با همان تصاویر بصری تجربه کرده اند. یک پیامد بسیار مهم دیگر که در همه مشاهده می شود: "تجربه نزدیک به مرگ" همیشه باعث دگرگونی مثبت (گاهی رادیکال) شخصیت می شود. این «بازگشت به خود» تغییرات پیچیده عمیق و پایداری را به همراه دارد. به هر حال، این جنبه مورد توجه روانشناسان و روان درمانگرانی است که با این موضوع کار می کنند.

آیا برای شما آسان بود که برای تحقیقات خود به رسمیت شناخته شوید؟

نمی گویم سخت است. در ایالات متحده، کار من بلافاصله در محافل پزشکی مورد استقبال قرار گرفت، زیرا هرگز سعی نکردم وجود زندگی پس از مرگ را ثابت کنم. من فقط بر روی آنچه برای روان انسان اتفاق می افتد تمرکز کردم وقتی که ما در وضعیت نزدیک به مرگ هستیم. به هر حال، تعریف مرگ بالینی هنوز کاملا مبهم است…

تحقیقاتی که من شروع کردم در سراسر جهان ادامه یافته است. من وارد جنبه های دیگر این موضوع شدم، به ویژه، مانند تجربه "منفی" نزدیک به مرگ، که توسط افرادی گزارش شده است که تجربیات وحشتناکی را تجربه کرده اند. من به ویژه به تجربیات نزدیک به مرگ "به اشتراک گذاشته شده" علاقه مند هستم: گاهی اوقات بستگان یا پرستاری که از شخصی مراقبت می کند، این تجربه را با فرد در حال مرگ تجربه می کنند. این پدیده آنقدر که به نظر می رسد نادر نیست و من آن را به تفصیل شرح داده ام. ما همچنین دریافته‌ایم که برخی از افراد می‌توانند یک تجربه نزدیک به مرگ، یا حداقل برخی از مراحل آن را به‌طور خودبه‌خودی بدون اینکه نزدیک به مرگ باشند، تجربه کنند.

و در این صورت، فرد همچنان در حال تغییر درونی است؟

بله، به همین دلیل شروع کردم به علاقه مندی به پتانسیل درمانی این پدیده و کشف حوزه های مرتبط. برای درک بهتر تجربه نزدیک به مرگ، لازم است آن را نه به عنوان یک پدیده منحصر به فرد، بلکه در چارچوب پدیده های دیگری که به همان اندازه تأثیر شفابخش بر روح دارند، در نظر گرفت. به عنوان مثال، در ایالات متحده روش های روان درمانی با هدف مطالعه زندگی های گذشته بسیار رایج است. در اواخر دهه 1980، متوجه شدم که ما این توانایی را داریم که به عزیزان متوفی در حالتی خاص و تغییریافته از هوشیاری «سلام» کنیم. من در اینجا به سنت یونانی باستانی به اصطلاح روان‌گردان‌ها - پیشگویی‌های مردگان (که هومر و هرودوت آنها را توصیف کرده‌اند)) تکیه کردم، مکان‌های خاصی که مردم برای گفتگو با روح مردگان می‌آمدند.

آیا نمی ترسید با چنین موضوع تحقیقی در دنیای علمی به عنوان یک عارف شهرت پیدا کنید؟

آزمایش‌های من با به اصطلاح روان‌گردانی که تا امروز ادامه می‌دهم، برای من دردسر آورد... فقط از پدرم! واقعیت این است که من از یک بیماری نادر به نام میکسدم رنج می برم. این غده تیروئید کم کار است. او نقشی مرگبار در زندگی من بازی کرد و باعث شد اشتباهات وحشتناکی مرتکب شوم. مثلاً به خاطر او مدیریت امور مالی خود را به مردی سپردم که مرا خراب کرد، طلاق گرفتم و حتی تا حد اقدام به خودکشی پیش رفتم. پدرم که مطمئن بود آزمایش‌های من ثمره یک تخیل بیمار است، مرا در بیمارستان روانی بستری کرد.

خوشبختانه دوستانم به کمک من آمدند. در نهایت تحت درمان قرار گرفتم و همه چیز به حالت عادی برگشت. اکنون که همه چیز پشت سرم است، می توانم بگویم که این بیماری به من کمک کرده است: ظرفیت من برای همدلی را توسعه داده و به من کمک کرد تا افرادی را که در پایان زندگی خود با آزمایشات سختی روبرو می شوند، بهتر درک کنم.

شما در مورد NDE ها به عنوان یک داده صحبت می کنید. اما بسیاری هنوز وجود آن را انکار می کنند.

این تجربه مدتهاست که به طور رسمی یک پدیده روانی واقعی در نظر گرفته شده است. کسانی که آن را انکار می کنند به سادگی نادان هستند... واضح است که نزدیک شدن به مرگ و گذار به زندگی پس از مرگ می تواند باعث ترس آتاویستی در برخی افراد شود. برای آرام شدن، آنها فقط باید به پزشکان، فیزیولوژیست های اعصاب یا دانشمندان زیادی که در این زمینه کار می کنند نگاهی بیندازند و یا حتی حاضرند در مورد تجربیات خود صحبت کنند. تمام تلاش ها برای تفسیر تجربه نزدیک به مرگ به عنوان یک توهم، یک خیال، یک واکنش به کمبود اکسیژن یا ترشح اندورفین بی اساس شناخته می شوند. مقاله پیم ون لومل، متخصص قلب هلندی را بخوانید: او بزرگترین مطالعه علمی را در مورد تجربه نزدیک به مرگ انجام داد.

اما بالاخره شما گفته اید که در مورد همه اینها شک دارید؟ (سوال جهت دار مجله!)

من معتقدم که ما هنوز شواهد "علمی" برای زندگی پس از مرگ نداریم، زیرا روش های علم مدرن به ما اجازه نمی دهد این تجربه انسانی را کشف کنیم. حتی می‌توانم بگویم که ما نیاز به تعریف جدیدی از تجربه نزدیک به مرگ داریم، زیرا همانطور که پیشنهاد کردم، نباید آن را به عنوان یک پدیده روانی خودمختار در نظر گرفت، بلکه باید آن را به عنوان یکی از تجربیات انحصاری مرتبط با مرگ، همراه با تناسخ در نظر گرفت. ارواح، واسطه روحی یا medium...

ما می دانیم که آگاهی تنها محصول فعالیت مغز و ارتباطات عصبی ما نیست. امروز فکر می کنم که روح، روح پس از زندگی به زندگی خود ادامه می دهد. می‌توان گفت به درهای بهشت ​​نزدیک شده‌ایم، اما هنوز نمی‌دانیم پشت آن‌ها چه چیزی پنهان است…

پينوشت: ریموند مودی به تناسخ علاقه مند است و دو فرزندخوانده دارد که زندگی قبلی را به یاد می آورند.