اقدام چیست و چرا؟

خیلی وقت بود می‌خواستم یه پست ویدیویی از خودم راجع به اتفاقای روزمره زندگی و کار و افکارم راجع به اونا درست کنم و بذارم اینستا و کلی تا دم انجامشم می‌رفتم ولی به هر دلیل پستو نمی‌ذاشتم. شاید بگم گیر یه جور پرفکشنیسم افتادم که عملا بهونه‌ایه برای اقدام نکردن. گفتم چه خوب می‌شه یه پست اصلا با همین موضوع بذارم!

اقدام کردن واقعا خیلی کار ساده‌ایه وقتی از دور بهش نگاه می‌کنی ولی هر وقت می‌ریم سراغش همش بهونه‌ها و دلیل‌های مختلف ردیف می‌کنیم که انجام ندیم. معمولا هم با جملاتی همراهه از جنس «من می‌خواستما، ولی ...» که احتمالا خیلی به گوش‌تون آشناست. ولی آیا واسه همه همینجوره؟

اگه می‌خوای یه ورق کاغذو به پرنده تبدیل کنی، الآن وقتشه (عکس ساخته شده با هوش مصنوعی DALL E)
اگه می‌خوای یه ورق کاغذو به پرنده تبدیل کنی، الآن وقتشه (عکس ساخته شده با هوش مصنوعی DALL E)

جوابش اینه که نه دقیقا. من احتمالا خیلی خوش شانس بودم که تونستم با آدمای موفق زیادی معاشرت کنم توی زندگیم تا این لحظه که بعضا بنیان‌گذارهای شرکت‌ها و استارت‌آپ‌های کوچیک و بزرگ بودن. خیلی به رفتار‌ها و منششون دقت کردم که ببینم اونا چه فرقی با بقیه دارن دقیقا که انقدر واقعا شاخ غول شکستن توی زندگیشون. بررسی‌هام همه و همه به یه جواب خیلی خیلی ساده رسیده. اینکه اونا صرفا اقدام می‌کنن. اما چی می‌شه که اونا اقدام می‌کنن و ما نمی‌کنیم؟

این آدما در واقع این مایندست رو در خودشون ایجاد کردن که وقتی با مسئله‌ای روبرو می‌شن، ذهنشون مستقیم می‌ره دنبال یه اقدام برای حل کردن اون می‌گرده. انگار از همون اول قضیه، اونا مسئولیت حل اون چالش رو پذیرفتن و فقط دیگه ذهنشون به اقدام فکر می‌کنه. معمولا ما ترس‌های درونی مثل کمالگرایی رو مانعی می‌ذاریم جلوی اقداممون که عقب بندازیمش چون از مواجهه با اون و عواقب احتمالیش می‌ترسیم؛ و حالا مسئله اینجاست هر چقدر فاصله بین تصمیم و اقداممون بندازیم نه تنها اون ترسه از بین نمی‌ره، بلکه ذهنمون فرصت پیدا می‌کنه که موانع بیشتری جلوی راهمون قرار بده. در حالیکه ما فکر می‌کنیم با خرج کردن زمان بیشتر و فکر کردن بیشتر به اون مسئله می‌تونیم بهتر باهاش مواجه بشیم. اگه اینجوریه، پس این مایندست رو چجوری می‌شه ساخت؟

ما اگه یه اقدام خیلی کوچیک برداریم، یه ترس کوچیکمونو می‌شکنیم و همچنین به ذهنمون اجازه می‌دیم که تجربه کنه نتیجه‌شو و یاد بگیره. یه ترسمونو که با اقدام شکستیم، انرژی مغزمون شارژ می‌شه برای شکستن ترس بعدی. در واقع انگار جسورتر می‌شیم. وقتی ادامه بدین روندشو، این قدم‌های کوچیک دومینووار می‌تونن سد ترس‌های شما رو بشکنن و شما رو به سمت اقدام‌های بزرگ‌تر سوق بدن. فاوندر جاهایی مثل دیجی‌کالا و اسنپ، از اولش که تصمیمات در اسکیل شرکت چندین هزار نفری نمی‌گرفته! اونم قطعا از تصمیمات کوچیک شروع کرده آروم آروم رشد داده تواناییشو.

هر چند قرار هم نیست تصمیمات رو عجولانه بگیریم و انجام بدیم. یه نقطه ایده‌آلی هست برای این موضوع که فرد به فرد و کار به کار فرق می‌کنه. تنها راهی که ما می‌تونیم اون نقطه رو پیدا کنیم، اینه که تست کنیم ببینیم چقد سریع اقدام کنیم با عواقب بیش از حد مواجه می‌شیم و چقد کند اقدام کنیم قشنگ حس می‌کنیم که داریم هیچ کاری نمی‌کنیم و یه جایی این وسط انتخاب کنیم به تجربه. همیشه اینو باید به یاد داشته باشیم که ما ذهنمون جوری سیم‌کشی شده که با تجربه کردن یاد می‌گیره چی می‌شه و چی نمی‌شه.

اون روز یه مطلبی گوش می‌دادم که توش اریک اشمیت مدیر عامل سابق گوگل برای تمثیل تصمیم‌گیری در یه استارت‌آپ، یه مثال از خلبانی می‌زنه که همش باید تصمیم بگیری در لحظه. وقت نداری فکر کنی حالا خوبه این تصمیمو بگیرم یا نه. باید صرفا هی پشت سر هم تصمیم بگیری چیکار کنی در شرایط پیش‌بینی نشده و اگر تصمیمت عواقبی هم داره، توی تصمیم بعدیت باهاش مواجه بشی.

خلاصه که صبر نکنیم واسه تایم اقدام، خیلی مهمه تصمیمو سریع بگیریم انجام بدیم بره. زندگی‌ کوتاه‌تر از اونه که همش صبر کنیم برای اون لحظه درستی که هیچ وقت نمیاد.