یاد خدا آ رام بخش دلهاست
دلنوشته های تنهایی من
بار سختی ها را به تنهايی
به دوش کشيدن
و رنج ها را در سکوت
و انزوا ی محض گریستن....
و چه تلخ است خنده
آن زمان که می خندی
تا گريه هايت را پنهان کنی
و چه سخت است
آرام و بی صدا در درون
خود شکستن
و چه عجيب است زندگی−
همان کودکی که ما را
بسان عروسکی
بازيچه خود قرار داده و
هر زمان به سویی می کشد
و تو آن زمان که
رنج ديگران بر اندوهت
می افزايد اما هيچ کس
از رنج تو آگاه نيست...،
آن زمان که در اوج اندوه
پناهی جز سایه گاه
دیوار سرد و خاموش نمی يابی
آن زمان که بار غصه
بر شانه هايت سنگينی می کند
و انتظار کمک هيچ گاه
به پايان نمی رسد،
آن زمان که آرزوها را در
گور سرد خاطرت دفن می کنی
و بر چهره ات سيلی می زنی
تا زير ضربه های غم،خم به ابرو
نياوری،آن زمان که
صدای گنگ و مبهم خنده
در گلويت می شکند
وبر سربغض های کهنه ات
هجوم می آورد اما
دستی نیست تا گره از
بغض هايت بگشايد،
آن زمان که در کوچه پس
کوچه های تاريک زندگی ات
تک ستاره ای
فا نوس راهت نيست،
آن زمان که هيچ کس صدای
فرياد های بی صدايت
را نمی شنود،
آن زمان که هيچ کس
تو را حس نمی کند و
آن زمان که هم زبان تو
همدل ديگری است....،
تنهايی را با تمام وجود
حس می کنی.....
و چه غم انگيز است
دلنوشته های تنهایی من.....
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم خیلی گرفته
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه زود خاطرها مردند
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست نوشتههای تنهایی من