یه آدم معمولی،که خوندن ونوشتن رو دوست داره، والبته خندیدن:-)
?آدم و حوا? این رشته سر دراز دارد
روزهایی بود که در مدرسه چادر مشکی را جلوی صورتمان میگرفتیم به همدیگر کنایه میزدیم یا خودمان را با خطاب کردن «مادر شهید» مسخره میکردیم ، اما در واقع حجاب و مادران عزیز شهدا را سوژه میکردیم و میخندیدیم . روزهایی بود که فهمیدم شهدا، مردان خدایی بودند که بدون منت و حرف راهی را رفتند که میدانستند شاید آخرین راهیست که در زندگی طی میکنند. من نه دیروز، نه امروز و نه هیچ روز دیگری نمیتوانم لحظه ای شور و حالشان را درک کنم. هیچ وقت نمیتوانم عشق آنها را درک کنم. نه حتی سخت تر از آن، نمیتوانم عشق مادرانه ی همان مادران شهدا را که روزی از روی جهالت تمسخر میکردم را بفهمم، اینکه فرزندی از بطن تو، آدمی از جنس تو، پاره ای از وجود تو، پا به هستی بگذارد، تو با عشق، شاهد رشد، تکامل و شکل گیری جسم و روح پاره ی تنت باشی اما جبر زمانه، شرایط و موقعیت، جنگی ناخواسته تو را برای دفاع بخواند، تو چاره ای نداری مگر اینکه جگر گوشه ات را راهی میدان کنی. خودخواسته، جوانی رعنا که برایش آرزوهایی در سَر داشتی و اینک باید روی تمام یا نیمی از آرزوها سرپوش بگذاری و مسیر دیگری را انتخاب کنی. یا حتی نو عروسانی که با لباس سپید و چشمانی مالامال از امید و شوق با چمدانی پر از آرزوهای به صف شده و احساساتی ناگفتنی ، دست در دست مردی از جنس معرفت، عشق، امید به آشیانه ای قدم مینهادند که در آن روزهایی سرشار از خوشبختی و شادکامی میدیدند. اما به یکباره نوار خوشبختی و روزهای شیرین با دست تقدیر قیچی میشود و مسیر دیگری پیش پای آنها ترسیم میشود.
زنانه، مردانه
دخترانه، پسرانه
صورتی، آبی
همیشه به دو گروه تقسیم شده و میشوند. از ازل تا به ابد، یا زن هستی و زنانگی را باید بلد باشی حتی یک شیر زن، یا مرد باشی و مردانگی بلد باشی و حتی یک جهان پهلوان باشی.
زن ها پا به پای مردها در گندمزار، شالیزار، پشت جبهه های جنگ، همیشه و در همه حال بودند.
زن ها هیچ وقت عقب نبودند، آنها پشت بودند، پناه بودند اما عقب نبودند. پناه بودن به معنای عقب ماندن نیست. پشت مرد بودن، زنانگی کردن، هوای همسر و فرزند را داشتن، به معنای عقب ماندن نیست. به معنای پناه بودن است. ستون یک خانه زن است. مادر است. مدیریت یک خانه برای زنان است. چه کاری سخت تر از مدیریت کردن خانه، جمع و جور کردن وسایل، سروکله زدن با بچه ها، سنگ صبور بودن برای همسر، زنان و مادرانی که هیچ وقت ادعایی نداشتند و همیشه خانه داری را با عشق، محبت بدون منت به بهترین نحو انجام دادند.
روزهایی بود که در مدرسه برگه هایی را به ما تحویل میدادند و بیوگرافی ما را میخواستند
نام و نام خانوادگی :
نام پدر :
شماره ملی :
شغل پدر :
شغل مادر : اینجا اگر مادرت خانه دار بود باید یک خط صاف میکشیدی و به سراغ پرسش های بعدی میرفتی
تمام سالها در کادر مورد نظر یک خط صاف میکشیدم و با لبخند رد میشدم. تمام سالها انتظار مادرم در خانه را میفهمیدم. تمام سالها و حتی امروز فهمیدم هیچ وقت نتوانستم و نمیتوانم زحمات و عشق بی پایان او را جبران کنم. حالا فکر میکنم کاش کنارشغل مادر مینوشتم خانه دار، خانه داری سخت ترین شغل دنیاست. تربیت فرزند دشوار تر از حل تمام معادلات فیزیک، فرمول های شیمی، صرف فعل و یاد دادن حروف الفباست. سخت تر از تمام معماهای حل نشده و سوالات بی جواب فلسفه است. نمیشود میزان خستگی یک مادر را سنجید. تو برای یک خانه و خانواده از تمام وجود مایه میگذاری اما به یکباره میبینی آن چیزی که عمرت را صرف آن کردی، جور دیگری از آب درمی آید و تمام زحمات روی دوشت سنگینی میکند. چه چیزی از این دشوار تر؟
تمام سالها وقتی نام پدر را بالای برگه های امتحانی میخواستند، با لبخند و خوشی زیر پوستی نامش را با عشق مینوشتم. پدر همیشه نماد کوه بوده برایم، من در پناه مادر به پدر تکیه میکردم. بهشت همین جا بود.
اما یادم هست روزی معلم سر کلاس، خطاب به من و دیگر بچه ها گفت : پدر شبیه به درخت است. پدر یعنی ریشه، پدر است که اصل و نام ونشان تو را معرفی میکند.
شبهایی بود که از فرط دلتنگی و دلسوزی برای پدر و زحمات بی دریغش تا نیمه های شب اشک می ریختم، بدون آنکه بگذارم کسی متوجه شود. انگار این اشک ریختن مسری بود، چون روزی دختر عمویم هم گفت :گاهی شب ها به یاد پدرش ومحبت هایش که میفتد گریه میکند.آن روزها کودکی بیش نبودم. به خود وعده میدادم بزرگ که شدم نوبت من میشود که جبران کنم. زهی خیال باطل...
آقایان و خانم ها، وقتی مخاطب حرف های مجری هر دو گروه بود.
وقتی پدر ومادر برای تعیین جنسیت فرزند لحظه شماری میکنند. چگونه میشود گفت دختر و پسر شبیه به هم هستند. وقتی از ازل بدین گونه نبوده ونیست.
واقعا مضحک است. جنگیدن برای حقوق از دست رفته بانوان، ماراتن جنگیدن برای حقوق و جنس نگون بخت از کجا کلید خورد؟
زنان بدبخت تر و توسری خورتر هستند یا مردان؟
دختران آویزان یا پسران چشم چران؟
زنان هرزه یا مردان هیز؟
دختران آهن پرست یا پسران ظاهربین؟
دختران معصوم یا پسران مظلوم؟
سخت نیست رسیدن به این باور که انسان در رنج است. فارغ از جنسیت، انسان در رنج است. زن و مرد ندارد، کوچک و بزرگ ندارد. ظلمی اگر هست که حتما هست، این ظلم بر همه ی موجودات اعم از انسان، حیوان، هر موجود زنده ای را در برمیگیرد. کدام مکتب فکری، کدام کمپین مجازی توانسته آن ظلم را ریشه کن کند؟ کدام صدا توانسته صدای بی صدای تازیانه هایی که روح آدم را میکوبد، کدام صدا توانسته آن صدا را برای همیشه خاموش کند. چرا دست از این رقابت مسخره برنمیدارند؟ چرا عده ای میخواهند بگویند فقط جنس زن است که اسیر مردان گرگ صفت است و همیشه مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. پس پسرانی که در کوچه پس کوچه های کودکی، نوجوانی مورد تجاوز قرار میگیرند و سکوت میکنند چه؟ پس پسرانی که تن فروشی میکنند چه ؟ آیا فقط تن فروشی و تجاوز به جنس زن ختم میشود؟ یا گرگ صفتی و وحوش بودن مربوط به جنس مرد است؟ اخبار و شرایط و احوالات جامعه خط قرمزی روی تمام این «ما»بودن ها میکشد. اینکه انسان مرد و زن هردو هم ظلم میکنند و هم مورد ظلم قرار میگیرند. اینکه رذالت و پستی ربطی به جنسیت آدم ها ندارد. اینکه نیک خویی و مروت و معرفت باز هم ربطی به جنسیت ندارد. اما آیا زن و مرد از همه لحاظ برابرند؟ خیر، به عقیده ی من خیر، اگر مذکر ومونث هر دو برابر بودند دیگر نیازی به یکدیگر نبود، مگر تفاوت فقط به جسم آدمی است و مگر نیاز فقط جنسی است که زن و مرد بر اساس غریزه ی جنسی باهم رابطه ای را شکل دهند؟ پس روح و روان انسان کجای نیازهای آدمی قرار دارد؟ پس تفاوت انسان و حیوان به چیست و کجاست. صدایی که امروز از تریبون های مختلف به گوش ما میرسد و میخواهد بگوید زن و مرد هیچ فرقی ندارند، زن میتواند مرد باشد، مرد میتواند زن باشد، آیا فطرت و ذات انسان ها با این صداهای نابهنجار عوض میشود؟ اگر زن و مرد باهم تفاوتی نداشته باشند پس نباید به یکدیگر احتیاجی داشته باشند، زن میتواند کار کند، درآمد داشته باشد، مخارج خود و خانواده را تامین کند و حتی برای کوچکترین کارها نیازی به مرد نداشته باشد. اگر زنان و مردان در همه چیز برابر هستند، حتی توانایی های جسمی و روحی، کافیست یک مسابقه ی فوتبال بین تیم های آقایان و خانم ها برگزار شود، به طور قطع آقایان برنده ی این بازی هستند .یا مسابقات وزنه برداری بازهم این آقایان هستند که برنده ی مسابقه هستند. انگار دائما اصطلاح برابری بیشتر شبیه فرار از واقعیت های موجود است. اینکه زن و مرد چه بخواهیم چه نخواهیم، چه هزار اندیشمند، دانشمند، چه هزاران هزار مکاتب فکری یا کمپین مجازی بیاید و برود، نمیتواند این برابری که از آن حرف میزند را ثابت کند، چرا که بین مرد و زن تفاوت هایی وجود دارد و کتمان آن توهین به شعور خودت هست و لاغیر.
از کودکی و بعدها سال های نوجوانی، زنانی که از تلویزیون، ماهواره یا سلبریتی هایی که میدیدم، با چهره ای که مادرم از یک زن نشان میداد، تفاوت های بارزی داشت. هنوز هم دارد. شاید تفاوت زن سنتی و زن مدرن، همانطور که پدر یک مرد سنتی است و با مردان امروزی فرق دارد.
صدای بی امان تشویق ها برای برکندن فطرت زنانه و مردانه در جای جای این کره ی خاکی به گوش میرسد.
صدای فریاد های همیشگی که در حمایت از زنان و احقاق حقشان بلند شده، به عنوان یک دختر، سیرم از شعارهای پوچ و گاهاً دروغین و پولهایی که از بابت این حرف های تو خالی به حساب عده ای واریز میشود و قدم به قدم به اهداف شومشان نزدیکتر میشوند
کسی هست صدای دختران و پسران را بشنود؟
آیا واقعا تمام دردهای زنانه ی یک بانو به پریود و روسری ختم میشود؟
آیا گریه ها و زجه های دختران این سرزمین برای ازدواج بازیگر مرد سینما درد نداشت؟
آیا همینطور که استوری و عکسهای دختران این مملکت در غم از دست دادن مرد رویاهایشان را تماشا میکردیم، میخندیدیم، کمی درنگ نکردیم چرا؟ برای چه باید عزادار از دست دادن مردی باشند که حتی یک ساعت هم با او تا به آن لحظه حرف نزده اند. حتی نمیدانند که او فارغ از استایل و قیافه اش چه شخصیتی با چه ویژگی هایی است؟
چرا هر وقت حرف از دختر شد باید یاد پاستیل و لاک و رژلب افتاد، آیا جنسیت زنانه با همین چیزها شناخته میشود؟
چرا کسی کمپینی برای نجات دختران از کابوس زیبایی تشکیل نمیدهد؟ چرا کسی به این فکر نمیکند که دختران و پسران این سرزمین عده ی کثیری که در جامعه مشاهده میکنیم دچار فقدان اعتماد به نفس هستند. چرا به درآمد میلیاردی پزشکان زیبایی توجه نمیکنیم. چرا به به درآمد میلیونی سالن های زیبایی زنانه و مردانه توجه نمیکنیم ؟
میگویند زن، حقوق زن، اما زنی که بخواهد بچه ی سوم یا چهارم را به دنیا بیاورد، به ماشین جوجه کشی تشبیه میشود. یک رابطه ی حلال، لذت حلال را سخره میگیرند. زنان مظلومی که در زایشگاه و در حالت درد نفسگیر و بی امانی که وجودشان را فرا گرفته مورد توهین و تحقیر توسط پرستاران قرار میگیرند. چرا به این فکر نمیکنند، زوجهایی هستند که با رضایت قلبی و عشقی عمیق منتظر فرزند چهارم یا پنجم یا..... خود هستند. یا چرا نگاه عده ی کثیری از مردم نسبت به زوج هایی که در سنین چهل و پنجاه سالگی صاحب فرزند میشوند، نگاهی از سر تمسخر و توهین است. انگار که این زوج ها دچار گناه کبیره شده اند.
انگار مرد باید اندام ورزیده، قد بلند، صدای زیبا و گیرایی داشته باشد تا بشود او را مرد دانست. یا آدم های جاهلی که مردانگی را با بریدن سر ناموسشان تعریف میکنند. یا کسانی که غیرت را شرطی کرده و فقط برای خانواده ی خود خرج میکنند اما تا به دختر غریبه ای میرسند سعی دارند دلش را برای تفریحی دو روزه یا ارضای هوس به دست آورند و برایشان آدم ها تاریخ انقضا دارند. مرد؟ با فحش های ناموسی و درگیری از خجالت خودشان در بیایند. یا احمق هایی که هر بزن بهادری را مرد میبینند. مردانی هستند که با آن حجم آرایش و ابروهای مدل دار و لبان تزریقی، واژه ی مرد برایشان زیادی سنگین است.
مرد بودن یعنی چه؟ مردانگی یعنی؟
مردهای نارنجی پوشی بودند، جارو به دست، روزها و شب های زیادی مشغول جمع کردن زباله های دیگر مردم شهر بودند.
مردهایی میشناسی که همه را ناموس خود میدانند و چشم های پاکشان و لقمه ی حلالشان دنیا را آباد میکند.
مردهایی را میشناسی که رضای خدا را بر همه چیز مقدم میشمارند. ساکتند و آرام اما هر وقت که بخواهی هستند.
زنان را دیده ای؟ دختران و زنانی که در تاکسی از همنشینی اجباری با یک مرد نامحرم معذبند، تا جای ممکن سعی میکنند به در ماشین بچسپند و برخوردی با مردان نامحرم نداشته باشند.
زنانی و دخترانی را دیده ای که به محض یاالله گفتن مردی برای وارد شدن به خانه، با سرعت برق وباد به دنبال حجاب گرفتن هستند و تا لحظه ای که پوشش کامل ندارند، اجازه ی وارد شدن به آن شخص را نمیدهند.
زنان و دخترانی را دیده ای همیشه که با غرور،متانت، وقار حرف میزنند، راه میروند و زنانگی را فقط در عشوه گری و لوندی تعبیر نمیکنند.
زنانی که میدانند کجا زنانگی به خرج دهند وکجا چهره درهم کشند و کجا بلند بلند بخندند.
زنانی که انقدر مدیریت کردن زمان و خانه و خانواده را بلدند که نه از خود میزنند و نه از کار وخانواده، خلوتی برای خود دارند، زمانی برای اشتغال، زمانی برای خانواده، طوری که آب از آب تکان نخورد.
زنان و دخترانی هم هستند که بخش بزرگی از اوقات روزمره شان صرف سالن های زیبایی، پاساژگردی، رنگ مو، کلینیک های زیبایی و قس علی هذا میشود.
زن بودن، مرد بودن، هم سخت است، هم آسان
هم ساده است و هم پیچیده
میدانی همانقدر که گریه های یک دختربچه درد دارد، تماشای گریه ها و اشکهای یک مرد هم تحمل میخواهد.
هر وقت عزیزی را به آغوش خاک میسپاری، گریه و زجه های بیشتر سهم زنان است. دعوت به صبر و خویشتن داری سهم مردان میشود.
اشک های یک مرد درد بیشتری را به روح آدم سرازیر میکند. لااقل برای من اینگونه بوده و هست.
انگار که مردان با اشک رودربایستی داشته باشند.
انگار مرد بودن سخت بودن است.
چه یونس «ع» باشی در دل نهنگ
چه ایوب «ع» رو باشی و صبور
چه یعقوب «ع» رو باشی و چشم انتظار
چه حسین «ع» باشی و طفل شش ماهه ات روی دستانت جان دهد
زن بودن صبر و شجاعت میطلبد
چه مریم «ع» رو باشی و مسیح در آغوش، پا به شهر بگذاری
چه آسیه باشی و عطای فرعون و بارگاهش را به لقایش ببخشی
چه زهرا «س» رو باشی و برای حق همسرت بجنگی
چه زینب «س» باشی و تمام عمر صبر و شجاعت را معنا کنی
قصه ی ما از آدم و حوا شروع شد و هنوز ادامه دارد
برای تمام راه های نصف و نیمه، تمام بیراهه ها، تمام زنان و مردانی که به دنبال چیزی که وجود نداشته بودند، برای تمام حرف ها، دروغ ها، آدم های عقده ای که میخواستند و میخواهند زن و مرد را آنطور که غریزه و خوی حیوانی میگوید تعریف کنند، برای تک تک آن حرف ها بخند، بخند و بگذر و با آسودگی رد شو از تمام بن بست هایی که آنها میخواهند سر راهت بگذارند. از تمام شو های تو خالی، فریادهایی که ناشی از عقده است نه احیای یک هویت، نه احیای یک حق از دست رفته، فریادهایی که رنگی از جنس زندگی ندارد و شمشیری به دست گرفته تا زندگی، زن و مرد، عشق را قلع و قمع کند، از تمامشان بگذر و خط بکش روی هر چه که فطرت و ذات تو را تهدید میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خونه ی مادر بزرگه
مطلبی دیگر از این انتشارات
۳۱۳
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد مطلب| تحلیلی بر جنبش زنان