دغدغه هویت
آیا خدا عادل است
سعدی میگوید:
با این همه راستی که میزان دارد / میلش طرفی بود که زر بیشتر است
عدالت انسانی با عدالت کیهانی تفاوت دارد و تفاوتش را باید در همین ترازو (میزان) دید. از دید انسانی اگر یک طرف یک کیلو طلا دارد و طرف دیگر طلایی ندارد، انسان دوست دارد که با این دو شخص به مساوات برخورد شود و همه جا وجدان انسانی ترجیحش بر این است، حتی اگر خودش در عمل، مثلا به عنوان یک قاضی در دادگاه، به آن کسی که طلای بیشتر دارد احترام بیشتری میگذارد. اما عدالت کیهانی که در این مورد با نیروی جاذبه شناخته میشود حکم میکند که وزن و اعتبار یک کیلوگرم طلا باید بیشتر باشد و اگر هر چیزی خلاف این باشد عین بیعدالتی است، یک نقص و خرابی است و اگر ترازویی وجود داشته باشد که چنین رفتاری داشته باشد، در عین نقض کلیت و همهی هستی است. لذا چنین ترازویی در کلیت هستی نمیگنجد، عدم است و وجود ندارد مگر آنکه انسان به حکم آنکه روح خدا در وجود او دمیده و «فعال مایشاء» کوچک حساب میشود، درون هستی دخل و تصرف کرده و ترازو را به کمک همان قوانین هستی به گونهای تنظیم کند که میان یک کیلو طلا با هیچ فرقی نگذارد. انسان با ابداع چنین سیستمی جهانی کوچک و انسانی برای خود میسازد. جهانی که تحت دو نام سراسری «فرهنگ» و «تمدن» شناخته میشود. تمدن به ساختههای قابل مشاهدهی انسانی میگویند و عنوان به شدت کلی، فراگیر و تعریف و تحدید ناپذیر «فرهنگ»، به هر چیز انسانی خارج از حیطهی تمدن.
در فیلم Life of PI یک جزیره را نشان میداد که هر چه روز به بیرون میداد شب به درون خود میکشید و میبلعید. این قانون هستی است که هر عملی عکسالعملی دارد، هر کاری تاوانی یا پاداشی دارد، و هر چیزی که زیاد میشود باید روزی کم شود. مثلا اگر درون یک لیوان آب میریزیم عاقبت روزی این آب باید از آن لیوان خارج شود. مولانا همین موضوع را یادآوری میکند و منطبق بر حدیث نبوی، زنده شدن طبیعت بعد از مرگ پاییزی را نشانهی آن میداند که باید قیامتی وجود داشته باشد تا زمین هر آنچه از مردگان بلعیده است را پس بدهد:
این بهار نو ز بعد برگریز / هست برهان وجود رستخیز
در بهار آن سرها پیدا شود / هر چه خوردست این زمین رسوا شود
در ادیان باستانی خدایی شبیه «زئوس» را داریم که کارش آفرینش و مدیریت جهان به مانند مدیر یک اداره و مجموعه، توام با نامهنگاری با موکلین و معاونین، رتق و فتق امور و اجرای عدالتی است که منطق خاصی هم ظاهرا ندارد و بسته به لطف و کرم اوست. رابطهی خدا با دنیا در اینجا یک رابطهی صد در صد «طولی» است، شبیه چیزی که در چارت سازمانی از نوع سلسلهمراتبی وجود دارد. اما به موازات پیشرفت و تکامل ادیان، خدا و هستی بیشتر در هم تنیده میشوند و از صورت سادهی سازمانی فاصله میگیرند. خدا و جهان خلقت در تفکر اسلامی که متکاملترین دین است رابطهای در هم پیچیده دارند که در عین سادگی به سادگی قابل درک نیستند و لذا مدام به انسان با تعابیر خاصی تذکر داده میشود که خدا به بندهاش از رگ گردن نزدیکتر است و عالم محضر خداست و ریزترین کارها از دید خدا پنهان نیست.
تاریخ چهار هزار سال اخیر نشان میدهد (برای نمونه میتوانید قوانین حمورابی را مطالعه کنید) که هر چه رابطهی خدا و جهان آفرینش نزدیکتر، وابستهتر و در هم پیچیدهتر باشد، انسان از اشکال مختلف شرک (بت پرستی، ثنویت، تثلیث) به توحید نزدیکتر و انسانیت و اخلاق نیز پیشرفت کرده است و مثلا به جای قانون حمورابی که مجازات را وابسته به طبقهی اجتماعی شخص میکند، قانون قصاص را داریم یعنی برابری مجازات با جرم. این خدا دیگر شبیه خدایان باستانی نیست که متعلق به قوم و نژاد خاصی باشند یا قوم خاصی را برتری داده باشند، بلکه خدای همگان و همهی چیزهاست
خدای اقوام باستانی در ابتدا یک کپی قدرتمند از انسانهای همان قوم و نژاد بود که ضعفها و ترسهای آنها را پنهان میکرد اما این خدا به تدریج پیشرفت کرد و به منتهای درجهی خود رسید. در اینجاست که این خدا مجددا به انسان برمیگردد و انسانیت و اخلاق او را اعتلا میبخشد. لذا خدایی که در ابتدا به دست انسان ساخته شد، تکامل یافته و وقتی به شکل خدای واقعی درآمد، مجددا به انسان بازمیگردد و انسان از آن رو که خود را شبیه خدا میداند به انسانیت میرسد، یعنی به چیزی فراتر از نژاد و جنسیت و زمان و مکان و مقولات و خصوصیات اعتباری.
اما زمانی که انسان به مقام انسانیت نائل آمد مجددا انسانیت خود را در خدا انعکاس میدهد و از خدا انتظار دارد که شبیه او باشد و ناتوانیهای او را در تحقق بخشیدن به اخلاق و عدالت جبران نماید. لذا مجددا (در یک فرایند تکرار شونده) خدا او را یک گام به عقب برمیگرداند و به او نهیب میزند که: خدا بزرگتر است.
خدا بزرگتر است.
این عبارت کلیدی که در مقدمهی هر اذان و موخرهی تعقیبات هر نماز گفته میشود، در هنگام وقوع/نزول بلایای طبیعی، اصابت مصیبتهای ناگهانی، در جنگ و کلا در هر موقعیتی که انسان در گیرودار یک تهاجم بیرویه و ناعادلانه تنهاست و نیاز به تکیهگاهی پیدا میکند، جاهای دیگری هم میتواند استفاده شود از جمله جایی که عدالت الهی یا کلا هر صفت الهی با ارزشهای انسانی محک زده میشود.
میگویند کودکی در آفریقا زاده میشود، بدون آنکه گناهی کرده باشد در همهی عمر کوتاهش گرسنگی میکشد و آخر سر طعمهی لاشخورها میشود. پس عدالت خدا کجاست. به این پرسش معمولا در ادیان مختلف اینطور پاسخ داده میشود که آن کودک حتما بابت سختیهایی که کشیده باید جای دیگری در راحتی زندگی کند، مثلا در زندگی بعدی، یا در دنیایی دیگر. این پاسخ درست و به لحاظ فلسفی/عقلی قابل پذیرش است اما نه از این جهت که خدا عدالت را اجرا میکند. عدالت در بطن هستی یا در ذات الهی نهفته است و خدا آن را اجرا نمیکند. خدا برای اجرای عدالت باید بین دو گزینه یکی را انتخاب کند. اسپینوزا میگوید «انتخاب» خدا در اینجا محدودیت است و با ذات الهی دیگری(مغایر) است. وجود عدالت به «ضرورت» است و نه انتخاب، و این ضرورت از آنجایی که محتاج هیچ شرط بیرونی نیست، برخلاف ضرورت انسانی، عین آزادی و ارادهی الهی است. انتخاب یک ویژگی درونی و متعلق به درون هستی است نه کلیت هستی. زیرا برای انتخاب همواره باید بین دو چیز که از بیرون عارض میشود فرق گذاشت و تمییز قائل شد، اما بیرون از حیطهی هستی چیزی نیست تا با آن انتخابی انجام شود. لذا باید گفت خدا بزرگتر است، بزرگتر از هر قیاسی که با او میکنند (الله اکبر)، و منزه از هر نسبتی که به او میدهند (سبحان الله).
مطلبی دیگر از این انتشارات
خونه ی مادر بزرگه
مطلبی دیگر از این انتشارات
نکاتی پیرامون رابطهی تشیع و ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
برایِ شهیدِعزیز