پیدا به ضمیرم او پنهان به ضمیرم او این است مقام او دریاب مقام من...
آی آدم ها
از آدم ها متنفرم.آدم های موجوداتی احمق هستند که پیوسته به دنبلا تکمیل کردن ایگوی کوفتی خود می باشند و این کارشان هرگز تمام نمی شود. آدم ها موجوداتی سطحی نگر هستند که کاری جز مقایسه کردن خود با دیگران و حسادت و فخر فروشی و تمسخر یکدیگر ندارند.آدم ها موجودات عوضی هستند که تو را وادار می کنند که مانند خود نفهم کثافتشان شوی.می خواهند همراهشان در گل و لای غلط بزنی و اگر این کار را نکنی تو را احمق، روضه خوان،نادان،دست در دست روزگانر نرفته خطاب می کنند.
هیچ آدمی تو را برای خودت نمی خواهد تو را برای خودش می خواهد؛می خواهد این ایگوی کوفتی خودش را کامل کند. به آرزو هایت احترام نمی گذارند و می خواهند برای تو تصمیم بگیرند و به توصیه ای ساده اکتفا نمی کنند.آدم ها مدام از احساس و خرافات پیروی می کنند مانند خر سر در آخُر فرو کرده و مشغول خوردن هستند و مانند خوک ها که به خاطر ساختار بدنشان نمی توانند به آسمان نگاه کنند امیدی به آسمان نگاه کردنشان نیست.سر در آخُر فرو کرده و می خورند و می خورند.گاهی اوقات احساس تنهایی می کند انسان؛گاهی خسته می شود از اینکه مدام باید خواسته آدم ها را بر آورده کند،از اینکه باید نگران آبرویش باشد،آبرویی که ارزش هایش را این خران سر در آخُر کرده آشغال نفهم تعریف کرده اند،ارزش هایی که معیوب هستند و گاهی در کمال تعجب خود نیز این را میدانند اما حاضر به تغییر نیستند،مدام منتظر این هستند که دیگری تغییر کند.
آدم ها مانند سگان مردار به لاشه ها چنگ می زنند و آن ها را به دندان می کشند و در این راه از هیچ چیز نمی گذرند،در این راه برایشان تو مهم نیستی،تنها منافع خودشان مهم است.این ایگوی کوفتی مهم است، شعله حسادتشان همه چیز را حتی خودشان را هم می سوزاند.
آبرو؛من دیگر آبرو برایم مهم نیست.مردشور این آبرویی را ببرند که سردمدارانش این بوزینه های دوپا هستند و گاهی تنها انگیزه انسان برای انسان بودن این است که جزو آنها نباشد.پست فطرت هایی که تمام زندگیشان را باخته اند و سال هاست که مرده اند و خود نمی دانند و فکر می کنند که زنده اند در حالیکه از مرده ها هم مرده ترند.زامبی هایی که اندیشه نمی کنند؛عجیب تر این که این همه اطمینان از خودشان را از کدام قبرستان می آورند؟!چنان از خریت خود دم می زنند که انسان به راه و روش خود شک می کند.این همه لجاجت و عناد را نمی توانم درک کنم.به خود اجازه می دهند هرچه خواستند به تو بگویند اما تو حق نداری حرفی به آنها بزنی؛زیرا ایگوی کوفتیشان به خطر می افتد،اگر هم توصیه ای به تو کنند برای ارضای این ایگو هست،برای ارضای غرورشان،برا دیکته کردن این نکته که من میدانم تو نمیدانی،برای تحقیر تو نه هدایتت.
آدم هایی که تنها به فکر خود هستند یا برده کشی می کنند یا بردگی دیگران،چطور یک انسان می تواند خر شود؟چطور می تواند نیندیشد؟چطور می تواند به آسمان نگاه نکند؟ای احمق! به خود بیا،برای خودت به خودت بیا.خود را از چه بزرگ می پنداری؟دل خود را به چه چیزی گرم کرده ای؟
انسان مدام از دست آدم ها رنج می کشد.آدم ها متفاوت بودن را بر نمی تابند؛آدم ها نمی پذیرند که به آسمان نگاه کنی به زور با بند و زنجیر و جفتک پرانی با هر کاری که بتوانند تو را وادار می کنند به نگاه کردن به کرم های زمین و بی چرا چریدن.کسی که به آسمان نگاه می کند باید انتظار زخمی شدن گردن را داشته باشد نمی توان بی دردسر و بی آزار این اکثریت احمق سر به آسمان گرفت.
گاهی سر تعظیم برای شیطان فرود می آورم او مرا از خودم هم بهتر می شناخت. شناختی از من داشت در لایه تکبر.واقعا تا به امروز کاملا درک نکرده ام چرا خداوند او را از درگاه راند؟به سبب تکبرش؟یا به سبب اینکه می دانست انسان موجودی احمق است یا به گفته حلاج،به خاطر عشقش به خدا از او دور شد و او نخواست چیزی دیگر را شریک عشقش به خدا کند.او میدانست اکثر ما احمقیم مگر مخلصین،او در لحظه آخر در بارگاه خدا دروغ نگفت و چیزی را که میدانست به زبان آورد که خدا نیز بر آن مهر تاکید می زند.
شیطان باهوش ترین دشمنی هست که تاکنون دیده ام و این درک و شعور را دارد که بداند راهش اشتباه است و او بهتر از من و تو عظمت خدا را درک کرده که می گوید از تمام کسانی که به خدا شرک ورزیده اند متنفرم.شاید او تکبر خود را می پرستید شاید عقلش خدا را شناخت اما قلبش مبهوت قدرت عقلش شد نه آنچه عقل به آن پی برده بود و اینگونه او نیز ایگویی برای خود ساخت. این بزرگترین نبرد ما فرزندان آدم و او و پیروانش هست؛نبردی که گاه آن را سطحی،کودکانه،خرافاتی و ساده می انگاریم،اما تنها نبرد حقیقیست.
حماسه خاک و آتش
که برای افرادی که زنده هستند و هنوز به پایان خود نرسیده؛نبردی به عظمت یک دنیا و به دقت و کوچکی نبرد تن به تن است.تو در پیکارت تنها هستی.اگر نکشی کشته می شوی و این تنها قانون نبرد است.کوچکترین سهل انگاری جزایش مرگ است.
اکنون باطل نعره می زند و حق منزوی شده و پیروان باطل فراوان گشته اند و اصالت و جد خویش را در هیاهو و زرق و برق بی سابقه دنیای امروزی گم کرده اند.اما در نهایت این زیبایی دل فریب باطل،این آینه عشوه گر شکسته می شود،به دست من یا تو یا او، معلوم نیست.نبردی سخت که هرکس احتمال شکستش بیشتر از پیروزی اوست.آن روز که آینه شکسته شود و چهره واقعی باطل نمایان شود،روز پیروزی من و تو خواهد بود.روز افتخار ما،روز شروع ما،روز قرار ما، روز اشک های ما؛اشک هایی که خاطرات رنج ها را به یاد می آورد.روز دیدن پیروان واقعی.
اما..........
شاید روز،روز آنها باشد و ما جزو آنها نباشیم.پیروزی حق اجتناب ناپذیر است تنها مسئله این است:
با تو یا بی تو؟
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ...
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛...
ما آنانیم که آتشها را، به سلاح شعر برانگیختهایم و هم آنان که آتشها را، برانداختهایم...
ما پیمانها، با آسمان بربستهایم با عزت بر تختِ زمین بنشستهایم...
آوارها ریخته و آمالها ساختهایم...
بر خارها تاخته و هموارها ساختهایم...
شریانها داده و پروازها کردهایم...
پایانها داده و آغازها کردهایم...
ما آنانیم... ما آنانیم..... ما آنانیم... ما آنانیم...
منبع شعر:کتاب طغیان(پوچی شرزه ها) اثر بنیامین ملکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مختصری درباره ی حمله اعراب
مطلبی دیگر از این انتشارات
شیطانزدگی: شاید دیگر اصلاً آدم نباشند! 🔞
مطلبی دیگر از این انتشارات
نذر امام حسین...