حرکت،فلسفه بودن انسان


«بسم الله الرحمن الرحیم»


انسان دارای مراتبی است:مرتبه مادی، مرتبه مثالی، مرتبه عقلی و مرتبه الهی.
هر مرتبهٔ مادون شرح مرتبهٔ مافوق و هر مرتبهٔ مافوق متن،اصل و لف مرتبه مادون است.

انسان در مرتبه الهی بودنش نامحدود است.زیرا خداوند انسان را خلیفه و جانشین خودش بر روی زمین قرار داده است و شرط انتخاب جانشینی چه برای خدا و چه برای رئیس یک شرکت و...این است که جانشینی را که انتخاب می کنند دو ویژگی را همزمان دارا باشد:
۱_استعداد ها و توانایی هایی را که خدا،رئیس شرکت و...دارند را دارا باشد.
۲_به شیوه و راهکار مدیریت نیز آگاه باشد.

خداوند هر آنچه که خودش بالفعل دارا بوده را در وجود انسان بالقوه قرار داده است و انسان باید با حرکت و تلاش آنها را به بالفعل تبدیل کند و شبیه خدا شود.
به عبارتی:«انسان کامل شاگرد خداست و خداوند،معلم حقیقی نفس ناطقه ی انسانی است.»
وقتی با این دید به رابطه خداوند و انسان بنگریم آنگاه حدیث(من عرف نفسه فقد عرف ربه) برایمان مفهوم پیدا می کند.

اگر معتقد باشیم انسان استعدادهایش نامحدود و بی‌نهایت است هیچگاه جایگاهی را که داریم نقطه آخر نخواهیم دانست و تلاش می‌کنیم که حرکت کنیم و خودمان را بالا بکشیم.
سلمان‌ها در حالی که کافر بودند حرکتشان آنها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند رکودشان آنها را با کفر پیوند زد.(کفری که با حرکت ما همراه باشد وحشتی ندارد،وحشت آنجایی است که با رکود ها همراه باشیم.)

منظور از حرکت، خروج تدریجی انسان از قوه به فعل است.
باید مثل همان وقتی باشیم که احساس می‌کنیم تشنه‌ایم و آب می‌خواهیم و برای رسیدن به آن حرکت می‌کنیم.
آدمی تا زمانی که مسائل را در همین حد احساس نکرده باشد منشا عمل و حرکت در او نخواهد شد.

حالا سوال این است که :چرا از جایی که هستیم حرکت کنیم؟
چون در جایی که هستیم نمی‌توانیم کاری انجام دهیم و بین آنچه هستیم و آنچه می‌توانیم باشیم فاصله است.
ما که برای رسیدن به یک شغل یک منصب و یا حتی یک لیوان آب اینقدر فعال و کوشا هستیم و انقدر زد و بند می‌کنیم آیا ضروری تر از این‌ها برایمان وجود ندارد؟
آیا در همین سطح و اندازه هستیم؟
معلوم است که نه!
ما جانشینان خدا بر روی زمین هستیم و توانایی حرکت و متجلی کردن اسماء الهی و کمالات ما فوق را دارا می باشیم و می توانیم در این مسیر حرکت کنیم و با تلاش آنها را بدست بیاوریم.

ضرورت حرکت:


ضرورت حرکت درانسان از چند چیز مایه می‌گیرد:
(و به همین دلیل نمی‌شود و نمی‌خواهم و...در حرکت راه ندارد.)

۱_ساخت انسان:

ضرورت حرکت از ترکیب ما،از فطرت ما و از ساخت ما، مایه میگیرد و به همین خاطر

کسانی که حرکتی ندارند مجبورند با تنوع ها

خودشان را مشغول کنند.
تنوع طلبی، نشان دهنده نیازی است که ارضاء نشده؛مثل گرسنه ای که اگر به او غذا ندهند، کثافت ها را هم میخورد.

وقتی آدمی حرکتی ندارد، مجبور است خودش را با شکلهای مختلف زندگی فریب دهد تا خیال کند که حرکتی دارد.


۲_قدرانسان:
عامل دوم حرکت،شناخت قدر و ارزش انسان است.
شناخت این نکته است که اگر بمانیم، می‌گندیم.مثل آبی که اگر جاری نباشد و حرکت نکند می گندد.
اگر انسان اندازه خود را شناسایی و ظرفیتش را شناخته باشد،حرکتش را شروع می‌کند و این حرکت برایش حتی از تنفس ضروری‌تر می‌شود، چون با هر نفسش می‌خواهد چیزی را به دست آورد.

۳_نیاز های او:
شروع حرکت که ضرورت حرکت نیز از آن مایه می گیرد، از لحظه ای است که تو می فهمی از همه چیزهایی که با آنها مأنوس هستی، بزرگ تری.
بزرگ تری؛ چون آنها به تو ختم شدهاند و تو میوه این درختی و هیچ وقت به ریشه و خاک و سنگ،برگشت نخواهی کرد.
همه پدیده ها به تو ختم می شوند و وجود تو یک وجود مسلط است. در مقایسه با دیگر حیوانات تو بر روی دو پا ایستاده ای و آنها چهار پا هستند. آنها در دست تو هستند آنها به تو ختم شده اند پس چطور میشود که تو دوباره به آنها ختم شوی و رجعت تو به سوی آنها باشد؟

این بینش را حتی همان روستایی همان عوام الناسی که ما از آنها دست شسته ایم به دست آورده اند و ابوذر و بلال و سلمان شده اند ابوذرهایی که از خط بهره مند نبودند از یک چنین بینشی برخوردار بودند و شروع حرکت نیز از چنین بینشی است که عظمت انسان در بینش اوست، نه دانش او.

وقتی انسان امتداد عظیم خود را حس کرد حرکت عظیمش را شروع میکند و در رابطه با این حرکت مستمر و با توجه به رابطه های پیچیده او با هستی و جامعه و نیروهای درونی خود، نیازهایی میبیند. از طرفی این «نیازها» و «خواسته ها»در دسترس نیستند و برای رسیدن به آنها باید بکوشد در نتیجه ضرورت حرکت از این ناشی میشود که نیازهای آدمی آماده و در دسترس نیستند. کسی که با این همه در رابطه است و برای این رابطه ها نیازهایی را احساس کرده؛ دیگر نمیتواند بی تفاوت و منتظر باشد که باید خود شروع کند و در این شروع، محتاج شناخت این نیازها و تنظیم و تأمین آنهاست.


پس نیاز، قدر و ساخت ما ضرورت حرکت را به وجود می آورند و ضرورت این حرکت حتی از تنفس ما بیشتر است؛
چون ما با مرگمان ادامه داریم و در مرگمان تولد را یافته ایم که به تعبیر «سحره» مرگ یک جهش و انقلاب است: «إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ»؛ مرگ یک انتقال و امتداد است.

حال که انسان نیاز به حرکتش را شناخت و فهمید که باید حرکت کند درصدد این است که راه را به نتیجه و سرمنزل نهایی برساند وتنها راهی که وی را به سر منزل می رساند ایمان است.
بدون ایمان هر حرکت و پویشی ناپایدار و بی‌فرجام است و به هدفش نمی‌رسد.
چون باید به حرکتمان ایمان داشته باشیم تا شروعش کنیم و ایمان به حرکت، سبب می شود که تمام تلاشمان را به کار گیریم که به بهترین نحو به نتیجه برسانیمش...