حقیقت ( نهر و خاک )

تو یه کتاب میخوندم که زائری ( بچه یا جوان بود ) بر سر سفره رنگین یکی از اهالی کربلا نشسته بود ناگهان در خانه به صدا درامد !
صاحبخانه برخاست و در را باز نمود
شخصی که بر پشت در بود را تعارف نمود
وی روحانی بود از اون روحانیون شیعه . بر خلاف بسیاری از عرب ها صورتی روشن و سفید داشت ریش هایی نرم، مانند دست‌ها و نحوه کلام گفتنش .
این بچه زائر هم که از طرف طالبان فرستاده شده بود برای ماموریت مخفی و انتحاری ، خیس عرق شده بود
وقتی که برایش جا باز کرد تا در کنارش بنشیند ....
از زبان یوسف ،زائر، ؛)
هنگامی که کنارم نشست ، صورتش را اورد جلو و درخواست کرد که ایا میتواند پیشانی‌ام را بوس کند ؟ پیشانی ام را بردم جلو و او چند بار بوسید.
سپس بهم گفت :« چقدر مهربان نگاهم میکنی . دلت مانند خودت زلال و ساده است . ای کاش مثل تو بودم! شما زائران مانند نهر روان و زلال‌اید بدون غَل‌وغشّی‌اید که امده‌اید برسید به دریا.
اما من در کنار دریا هستم و بوی خاک میدم نه خاکی از راه مشایه و خدمت به زائران حسین ﴿ع﴾. خاکی از بی حاصلی و بد عملی! »
و ادامه کتاب .....
اما هنگامی که من به این قسمت کتاب رسیدم حقیقتی برام تداعی شد
میدونید درسته همه عظمت دریا رو تحسین میکنن و باهاش سلفی میندازن خب اما چیزی که بهش توجه ندارن اینه که این دریا این اقیانوس بووووووو بزرگ بر بالین خاک ارام گرفته . چه زیباست نه؟
این بزرگی بر روی خاک نهاده شده ، چقدر جذابه !?
درسته شخصیت های کتاب فانتری تشریف دارن و غیره... اما میدونم اگر وقتی که زائر شدم و شخصی اینو به من گفت چه جواب شایسته‌ای برگردونم ...
معرفی کتابع « داعشی و عاشقی »
از برادر بزرگترم «مجید ملامحمدی»

? / ? / ?

موفق ?