نویسنده، کارشناس جامعهشناسی، مدرس سواد رسانه
دستاورد صبحهای تابستان!
توی تابستون امسال، صبحها تا هوا خنک بود مینشستم توی تراس، از هوای صبحگاهی و منظره لذت میبردم و کتاب میخوندم؛ ایرانی و خارجی. خواستم چندتاشون رو به شما هم معرفی کنم. البته چون متنهای معرفی هر کتاب رو توی زمانهای متفاوت نوشتم، بعضیهاش به زبان معیاره و بعضیهاش محاوره.
(عکاسی بیشتر کتابها کار خودمه)
مستوری
نویسنده: صادق کرمیار / نشر کتاب جمکران
آقای کرمیار از نویسندههای متعهد و متخصصه؛ متعهد به تاریخ ایران و اسلام و متخصص در نویسندگی. این کتاب هم مثل آثار قبلیای که ازشون خونده بودم هم پرکشش بود هم پرمحتوا؛ و البته در نوع و ژانر خودش جدید بود تا حدودی.
یه داستان پخته و خوب امنیتی؛ اونم در حوزه پیچیده و خاص امنیت اقتصادی و گوشه چشمی به زندگی شهید مهدی زینالدین، که با یه عاشقانهی ملایم، بالغانه و شیرین همراه شده...
ولی بازهم بهترین قسمت کتاب برای من، همین پرداختن به مجرمان اقتصادی و مسائل کلان اقتصاد کشوره...
و این که پردازش شخصیتها انقدر پختهست که تو باور نمیکنی شخصیت منفی واقعا منفیه و مثبت واقعا مثبت! و تا آخر تو رو توی تعلیق و شک نگه میداره!
ماه به روایت آه
ابوالفضل زرویی نصرآباد/ نشر نیستان
کمتر کتابی پیدا میشه که انقدر دقیق و مستند، به زندگی حضرت عباس علیهالسلام پرداخته باشه؛ یعنی تا الان بهترین کتابی بوده که درباره حضرت عباس خوندم.
کتاب، حضرت عباس رو از دید افراد مختلفی که با ایشون تعامل داشتن روایت میکنه. از کودکی تا نوجوانی و جوانی و شهادت در کربلا. و حتی بعد از شهادتشون؛ سرنوشت فرزندانشون و نسلهای بعد ایشون رو هم روایت میکنه.
بسیار قلم خوبی داره، به روایتهای تاریخی وفاداره و پایان بسیار شگفتانگیزی داره... و این جمله کتاب تا ابد توی ذهنم حک شده: «به مولازادهام بگو کربلا دیدنی ست...»
نامیرا
صادق کرمیار / نشر نیستان
اگه میخوای بدونی چه اتفاقی افتاد که از دل صدها نامهی مردم کوفه برای امام، یک لشکر سی هزار نفره بر ضد امام درست شد، نامیرا رو بخون!
کتاب نامیرا داستان یک پسر جوانه که در جریان حوادث و فتنههای سال ۶۱ هجری قرار میگیره و مثل هزاران نفر دیگهای که در اون تاریخ زندگی میکردن، مجبور به انتخاب میشه.
کتاب رو یک نویسنده چیرهدست نوشته و قلم بسیار خوب و روانی داره.
در طول کتاب با فضای اجتماعی حاکم بر کوفه سال ۶۰ هجری آشنا میشید و چیزی که خیلی به چشم میاد، تاثیر تعلقات قومی و قبیلهای بر اعتقادات و منش سیاسی مردمه! طوری که میشه گفت این قبیله ست که تصمیم میگیره تو بر ضد امام باشی یا همراه امام؟!
اما چیزی که مهمه، اینه که قومیتگرایی و قبیلهگرایی رو کنار بذاری و با عقل و حقطلبی، راه درست رو پیدا کنی...
سرمشق
به همت نشر شهید کاظمی
شهدا آدمهای معمولی بودند، ممکنالخطا بودند و هوای نفس داشتند، مثل ما. اشتباه هم میکردند، مثل ما. قطعا همه کارهایشان درست نبود؛ اما راز شهید شدنشان، جهتگیری کلیشان برای خوب بودن بود. یعنی اگر اشتباه هم میکردند، اصرار بر تکرارش نداشتند. از آن برمیگشتند و درستش میکردند. آرام آرام، قدم به قدم، پله به پله، با کارهای خوب کوچک، روحشان اوج میگرفت و وقتی به خودشان میآمدند، انقدر خوب شده بودند که میشدند شهید.
محسن حججی هم، تلاشش و هدفش این بود که رشد کند و خودش را به قله برساند. کارهای خوب کوچک را روی هم انباشته میکرد تا رشد کند و برسد به کارهای خوب بزرگ، برسد به آنجا که بشود قهرمان یک ملت.
سرمشق، خاطرات کوتاه از همین کارهای خوب کوچک است. همین رفتارهای شهیدگونهی ریز و درشت، همین ایستادنهای مقابل هوای نفس، همین چیزهای به ظاهر کوچکی که از آدم شهید میسازد.
الگوی خوبی ست برای آنها که میخواهند مثل محسن حججیِ دهه هفتادیِ شهرستانیِ ساده و بیآلایش، کارهای بزرگ بکنند و برای امام زمانشان عزیز شوند.
گره خوردهام به نام تو
نسیبه استکی/ نشر عهد مانا
جزو معدود کتابهاییه که خیلی خوب و دقیق زندگی یه دختر مذهبیِ اصفهانی رو توصیف کرده؛ طوری که به عنوان یه دختر مذهبی اصفهانی، بند بند کتاب و احساسات شخصیت اصلی برام ملموس بود، خاطراتش و تجربههای زیستهش(مخصوصا اون قسمت هتل کوثر!!!).
البته داستان دوتا شخصیت داره؛ در واقع دوتا خط داستانی داره. یکی از دخترها زمان رضاخان زندگی میکنه، توی دوران کشف حجاب. و یکی دیگه توی زمان حال، حدود سال ۹۷.
این دوتا دختر خیلی متفاوتن؛ ولی زندگی هردوتا یه نقطه اشتراک داره: گره خوردن به نام مبارک امام حسین علیهالسلام.
خیلی داستان شیرین و قشنگیه. با این که عاشقانه ست درجه عاشقانه بودنش هم بالاست، از اون عاشقانههای وزین و عاقلانه ست. از اون عاشقانههایی که خیلی واقعیاند.
از اون عاشقانههایی که حتی منم دوست داشتم!!!
روزگار طیبه
مریم فهیمی/ نشر کتاب جمکران
بعضی زندگیها مایه حسرت دیگرانند؛ زندگیهایی که از دور به چشم نمیآیند ولی نزدیکشان که میشوی، حسرت همهچیزشان را میخوری حتی حسرت نداشتههاشان را.
زندگی طیبه از همان زندگیهاست که آدم حسرتش را میخورد و دلش ضعف میرود برایش؛ آن هم درحالی که طیبه در طول زندگیِ نوزده سالهاش، خیلی چیزها را نداشت. فقیر بود، مدرسه نرفت، از کودکی کار میکرد، در سن کم ازدواج کرد، بعد ازدواج هم فقیر بود و زندگی مشترکش توام بود با مبارزه و دلهره و مخفی شدن از ساواک و دوری از خانواده، آخرش هم در زندان کمیته مشترک شهید شد.
ولی با همه اینها من حسرت نوزده سال زندگیِ سخت طیبه را میخورم؛ چون طیبه واقعا زندگی کرد. علائم حیاتی واقعیِ یک آدم، فقط نفس کشیدن و ضربان قلب که نیست! کسی زنده است که برای خدا درحال دویدن و مبارزه باشد. کسی زنده است که به اندازه خودش، گوشهای از دنیا را تغییر بدهد؛ هرچند کوچک. طیبه واقعا زنده بود.
انقدر زندگی طیبه و ابراهیم الهی بود و لحظهلحظهاش با یاد خدا شیرین بود که تلخیهایش هم خواستنی میشدند. نه که تلخیها نباشند، نه که نرنجانند... میرنجاندند ولی شیرینیِ نیتهای الهیِ طیبه و ابراهیم بیشتر بود؛ شیرینیِ این که یک هدف بزرگ داشتند و راهشان یکی بود و بال پرواز هم بودند.
روزگار طیبه، کتابی ست به شیرینی زندگی طیبه. غیر از ترسیم شیرینیهای زندگیِ شهیدان واعظی و شهیدان جعفریان، تصویر روشنی ست از ایران دهه چهل و پنجاه؛ که خواندنش لازم است برای این نسل.
راستی چقدر جای طیبه و ابراهیم خالی ست در این بهارِ آزادی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
حلوای نقد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه کار قشنگ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تُفو بر این عشق! اُف بر این عاشقی!