شرح تمدن کربلایی حول یک سؤال | قسمت اول

چند روز پیش یکی از دوستان، در حالی که داشتیم از جلوی رستوران خروس اندرزگو که در حال نذری دادن بود رد می‌شدیم، سؤال جالبی را مطرح کرد. سؤالش را بطور مقطع و با شک و تردید سعی داشت بیان کند؛ انگار که نه قصد داشت فلسفه‌ی نذری دادن را زیر سؤال ببرد، اما در عین حال وجدانش نمی‌گذاشت انتقادش را نگوید و تناقض بی‌پاسخی که درونش شکل گرفته بود کاملاً مشهود بود. «نذری خوبه‌ها، ولی چرا اونجا؟ این همه گشنه هست، چرا نمی‌برن به اونا بدن؟ چرا اینجایی که جای دور دور بچه پولدارا هست باید بدن؟»

کمی به فکر فرو رفتم. مانند اکثر موضوعاتی که تناقض این‌چنینی دارند، سعی داشتم معمای نهفته‌ی این پارادوکس را حل کنم. به ذهنم رسید جستاری در این رابطه به بهانه‌ی اربعین بنویسم که شاید عنوان طولانی‌ترین جستارم را به یدک خواهد کشید. در انتها احتمالاً سؤالات مشابهی مثل اینکه «چرا برای آن پیرزنی که یک خشت برای امام حسین می‌دهد یا برای آن یک قطره اشکی که برای امام حسین ریخته می‌شود آن قدر ثواب عظیم لحاظ شده است» نیز تحلیل‌پذیرتر خواهند بود.


در این رابطه می‌توان گذری زد به عمق تاریخ و صدر اسلام. اما ابتدا می‌خواهم از حال کنونی خودمان شروع کنم. در دنیای فعلی، فارغ از هرگونه مسئله‌ای که دارد، توسط یک چیز مهم هدایت می‌شود: من. اگر بخواهیم از دیدگاه کاپیتالیسم که عمده‌ی جهان یا حداقل ذهنیت مردم جهان را تشکیل داده است نگاه کنیم، می‌گوید که هر کسی باید به فکر خودش باشد و خودش باید رشد کند. سواد بالای من باعث رشد من می‌شود. درست است که جامعه هم از این سواد در علم و صنعت بهره می‌برد، اما باید بهایش را هم بپردازد!

این نگاه اولیه‌ای و انسانی‌ای است که شاید اگر به خودمان نگاه بکنیم، بخش بزرگی از وجودمان نیز این را قبول کرده است. وقتی خانواده‌ها فرزندان خود را به شهر یا کشور بهتر می‌فرستند، می‌گویند اشکال ندارد، بچه‌ام «پیشرفت» می‌کند. وقتی به دانشگاه برتر یا محل کار بهتری وارد شویم، آن را «پیشرفت» تلقی می‌کنیم. وقتی بدین ترتیب ذهنیت و تجارب خود را گسترش می‌دهیم، محوریت آن همین پیشرفت با همین تعریف است. گاهاً شنیده‌ام از برخی دوستانی که به خارج از کشور رفته‌اند، می‌گویند که می‌خواهیم حداقل فرزندان‌مان در اینجا راحت زندگی و پیشرفت کنند.

نگاه ثانویه‌ای به این قضیه نیز وجود دارد. در پس ذهن‌مان، اگر فرصت برابری بین ما و کس دیگری باشد، دوست داریم ما آن را کسب کنیم. دوست داریم سواد و تجربه‌مان را بالا ببریم، تا برای آن کسی که بیزینسی را اداره می‌کند کلاس بگذاریم و درآمد خود را با ارتقاء شغلی یا چانه‌زنی یا دریافت پیشنهاد بهتر افزایش دهیم و افتخارمان به درآمد و دارایی‌مان میان کارمندان دیگر است. اگر خودمان بیزینسی داریم، می‌خواهیم آن را تا جایی که ممکن است رشد بدهیم و درجا نزنیم، در شرایط صلح هوای کارمندان‌مان را داریم ولی کافیست کمی اوضاع تغییر کند تا به سادگی دست روی دکمه‌ی اخراج و تعدیل بگذاریم. در اینجا نیز افتخارمان به بزرگی بیزینس‌مان میان بقیه بیزینس‌من‌ها است.

اوضاع از این جلوتر می‌رود. می‌دانیم که دنیا توسط یک عده‌ی محدود و اندکی که سرمایه‌ی هنگفتی دارند اداره می‌شود و یک سلسله‌مراتب سرمایه‌داری‌ای وجود دارد. همه در پس ذهن‌مان می‌خواهیم تلاش کنیم تا از جامعه‌ی ۹۰ درصدی که عضوش هستیم، به آن ۱۰ درصد بالا برویم، سپس اگر فرصت فراهم بود به ۱ درصد بالا، به ۰.۱ درصد بالا، و إلی آخر. اولش نیت بدی نداریم، ولی احتمالاً هر چه که بالاتر می‌رویم، باید بین آن «پیشرفت» مد نظرمان و ارزش‌هایی که داریم انتخاب کنیم. شاید اولش به همدیگر احترام بگذاریم، ولی وقتی بالاتر می‌رویم، به جای می‌رسیم که آن «به فکر خود بودن» باعث می‌شود که حاضر شویم بقیه را تلویحاً له کنیم تا خودمان بالا برویم.

شاید بگویید نه ما این چنین نمی‌شویم. اما تخم مرغ دزد است که شترمرغ دزد می‌شود، و احتمالاً هم شما آن عده‌ی کنترل‌کننده‌ی دنیا یا بخشی از دنیا نیستید که اگر بودید کارهای مهم‌تری داشتید :) در سوی دیگر دنیا شاهد کمونیسم هستیم که در ظاهر با کاپیتالیسم متفاوت است؛ مثلاً شاید آن‌ها یک سری مسائل و آزادی‌هایی را سرکوب کنند و فرصت رشد و وارد شدن به آن بخش محدود کمتر فراهم باشد. اما درون‌مایه‌ی همه‌ی آن‌ها، همین «من‌»ای است که دنیا را بیچاره کرده است. کارِ من، درآمدِ من، خانه و زندگیِ من، جایگاه اجتماعیِ من.

در چنین دنیایی که در ظاهرش حتی شاید خیلی منطقی هم به نظر برسد، آیا راه‌حل سومی هم وجود دارد؟ آدم‌ها از این حیث چند دسته می‌شوند. عده‌ای جزو همان سرمایه‌داران هستند یا همان مسیر را مشغول طی کردن هستند، که این افراد برای‌شان اهمیتی ندارد و چه بسا اگر در درجات بالایی باشند، از وضعیت فعلی خوشحال هم هستند و مخالف هرگونه تلاش برای تغییر آن. بقیه‌ی مردم یا به اصطلاح همان‌هایی که له شدند، یا با له شدن خود کنار آمده‌اند و ظلم‌های غیرمستقیم را به جان خریده‌اند و می‌خواهند فقط همه چیز بگذرد تا از دنیا بروند، یا در به در دنبال راه‌حل سومی می‌گردند که از این شرایط نجات پیدا کنند و آن را نمی‌یابند. واقعاً هم سخت است پیدا کردن ایدئولوژی سوم و نجات‌بخشی در چنین دنیایی، چه برسد به پیاده کردن آن…

https://virgool.io/@imansahebi/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AD%D9%88%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D8%A4%D8%A7%D9%84-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85-bsxj57cvapdn