مینویسم مینویسم، چون که برنامهنویسم
شرح تمدن کربلایی حول یک سؤال | قسمت دوم
در قسمت قبلی در مورد کاپیتالیسم و بلایی که در مرحلهی اول بر سر اذهان ما و در مرحلهی بعد بر سر دنیای پیرامون ما آورده است کمی صحبت کردم. اگر ما در دستهی سرمایهداران، هرچند پایینترین سطح آن، قرار داشته باشیم، هدفمان مشخص است: بالا رفتن از نردبان افزایش سرمایه و مالکیت، یا به عبارتی، پیشرفت. اگر در خودمان استعدادی ببینیم یا در دانشگاه متوسط رو به بالایی تحصیل کردهایم، تمام تلاش خود را میکنیم تا خود را وارد این بازی پیشرفت بکنیم و آن قدر سرمان گرم میشود که گذر عمر و بیهودگی آن را نمیفهمیم. اما اگر جزو هیچ کدام از این دستهها نباشیم، باید له شویم و له شویم.
این نکته را باید مد نظر قرار دهیم که گاهی اوقات خودمان نمیدانیم جزو کدام دستهایم و باید حواسمان باشد که دچار خطای محاسباتی نشویم. شاید خود را گول بزنیم که ما هم جزو همان دستهی له شده هستیم و تمام کارهای خودمان را از آن به بعد توجیه کنیم. اصلی که وجود دارد این است که این له شدن نسبی است؛ حتی آن ۱٪ برتر نیز در مقابل آن ۰.۱٪ خود را «له شده» تلقی میکنند.
به عنوان یک قانون کلی، اگر شما دارید اینجا را میخوانید، قطعاً جزو لهشدگان نیستید و اگر فکر میکنید هستید حتماً تجدید نظر و تحقیق کنید. البته شما آن فرد سرمایهدار هم نیستید. شما آن طیفی هستید که له نشده اما فرصت رسیدن به درجات بالاتر ِسرمایهای را دارد و احتمالاً در حال طی کردن همان مسیر است. کسی که له شده است، به فکر نان شبش است، خانه پیشکش، و موبایل یا لپتاپی که بتواند چنین مطلبی را بخواند ندارد.
اگر فکر میکنید اینها جزو بدیهیات یک زندگی عادی در دنیاست، در تعریفتان از کلمات «بدیهی» یا «دنیا» بازبینی انجام دهید. دنیا خیلی بزرگتر از کالیفرنیا و تورنتو، یا حتی تهران خودمان، و آن فیلتر حبابی اطرافمان است و «مردم» محدود به اینها نیستند. فقط حدود ۳ میلیارد نفر در دنیا هستند که دسترسی به گوشی، اینترنت، برق یا غذا ندارند. شما قبل تولد بطور میانگین نصف مردم را در بازی پیشرفت پشت سر گذاشته بودید. انسان در درونش نمیتواند خودش را گول بزند؛ زیرا «بل الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره».
چند سال پیش تصمیم گرفتم برای سفر اربعین به کربلا بروم. منی که حتی به سختی با خانواده هم مسافرت میرفتم و در جای جای زندگیم بایستی از پیش برنامهریزی میکردم و با آمادگی میرفتم، این بار طی یک تصمیم انقلابی، یک کاروان ناشناس با هزینهی شخصی ثبت نام کردم و بدون قرار دادن یک ریال در جیبم، روانه سفر شدم.
وقتی پدرم شنید که میخواهم این کار را بکنم، نزدیک بود از ترس و استرس سکته کند. جالب بود که من با خرق عادتی که کرده بودم باید احساس مشابهی میداشتم؛ آدم در این شرایط برای خود پلن B و غیره میچیند، یا فکر گم شدن خودش در کشور غریب را میکند، اما آرامش عجیبی درونم بود و تصمیمم قطعی بود.
آن جا به معنای واقعی کلمه فارغ ز غوغای جهان بودیم. دیگر نه کار معنی داشت، نه تحصیل، نه اینترنت، نه سرگرمی، هیچ چیز. انگار در یک دنیای دیگر بودیم و همه فقط یک هدف داشتند: کربلا. در زمان طولانیای که در اتوبوس بودیم، مقداری سخنرانی و مطلب در مورد فلسفه اربعین آماده کرده بودم و به آنها مشغول بودم. به اعتقاد من، همواره شور باید با شعور همراه باشد؛ شور بیشعور دچار افراط یا تفریط میشود و شعور بیشور دچار قساوت قلب.
از جلوی مردی رد شدم که زانو زده بود و سینی پر از خرمایی روی سرش گذاشته بود تا افرادی که رد میشوند از آن بخورند. پسربچهای را دیدم که دنبالم دوید و التماس میکرد که جورابت را دربیاور تا ماساژت بدهم. فردی را میدیدم که از پشت صحنه شتر و گاو میآورد و سپس دستور ذبح آنها را میدهد، انگار که خود مالک آن گاو بود، و اصرار داشت که زودتر به دست مردم برسد و کوتاهی انجام نشود. پیرزنی در یک گوشه نشسته بود و بلند به عربی فریاد میزد و انگار میگفت که بخاطر امام حسین از دستم این استکان قهوه را بگیر و من را هم در این ثواب سهیم کن.
عجب! مردمی را میبینی که اصرار دارند از آنچه دارند ببخشند و آن را بهترین کار میدانند. عدهای صاحب کسب و کاری بودند و سود سالیانهی آن را در این راه خرج میکردند. عدهای خانهای داشتند و آن را وقف زوار کرده بودند. عدهای فقط یک نخل داشتند و محصولات همان را با التماس میان مردم پخش میکردند. عدهای هیچی نداشتند و حاضر بودند کیلومترها وسایلت را از دستت بگیرند و برایت بیاورند. هیچ کس نگاه نمیکرد که فرد خدمتگیرنده کیست، آیا آدم بدجنسی است، آیا اصلاً لیاقت این خدمترسانی را دارد، یا شاید تمکن مالیاش چندین برابر او باشد. کار فقط از روی عشق بود، عشق به امام حسین (ع).
چطور ممکن است؟ در دنیایی که اصرار آدمها بر پیشرفت کردن و افزایش ثروت شخصی و رسیدن به سرمایه و مالکیتهای بیشتر و بزرگتر است، حتی اگر نیّت آنها نیز له کردن بقیه نباشد و تن به این کار نیز ندهند، عدهای ناگاه پیدا میشوند که از همان نداریشان انفاق میکنند و آن را افتخار میدانند؟ اربعین، همان بلاییست که بر سر کاپیتالیسم و سرمایهدارها نازل شده است و چالشی جدی برای آنها ایجاد کرده است…
مطلبی دیگر از این انتشارات
انگار داری دلنوشتهای در وصف حوریان بهشتی میخوانی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب:آفتاب بر نی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا خدا عادل است