میم.

(ذات الْاحزانِ الطَّويلَة فى الْمُدَّةِ الْقَليلَة...)
(ذات الْاحزانِ الطَّويلَة فى الْمُدَّةِ الْقَليلَة...)

می‌گفت؛

شاعرش حامد عسکری‌ست و محمود کریمی جان‌گداز و سوزناک خوانده.

در این هرج و مرج‌ها، بسیار می‌پسندم که آرام‌تر از همیشه خاموش باشم، بیندیشم و بگریم. تنها همین... این شعر به یاری‌ام آمد. :)

(...)
(...)

پیوست🎼؛ پرستو می‌چکد از برگ برگ دفترم امشب.

پرستو می‌چکد از برگ برگ دفترم امشب

پری‌ها شروِه می‌خوانند باهم در سرم امشب

شب از شن‌باد و شرجی از غروب گندم آبستن

و شهر از همهمه، از پچ‌پچه، از مردم آبستن

شغالان، پوزه در خون، باغ یثرب را قرق کردند

و افعی‌های شب‌رو، جوجه‌ی گنجشک عُق کردند

شب از دلشوره، از اندوه، از شب‌مویه سر می‌رفت

و تیغی در نیامِ خفته و عمرش هدر می‌رفت

نه نارنجی که فانوسی‌ شود تاریکی شب را

نه مشتی آب، تا تاول بگیرد خشکی لب را

جهان خیره به مردی بود، هم از ماه تنهاتر

به غم آغشته چون ایوب، لیک از او شکیباتر

غروب و یکّه نخلی بود زیر نیزه‌ی طوفان

همان‌گونه که شیری سرخ در انبوه کفتاران

غمی در سینه‌اش جاری‌ست، چونان کوهِ آهن، سخت

نوشتن سخت و خواندن سخت و دیدن سخت و گفتن سخت... .

مرور غربت مردی‌ست، اندوه شب و روزم. :)

چه اندوهی‌ست که هر بار طرزی تازه می‌سوزم. :)

چه‌ها کردند که با آینه از آه می‌گوید

که حرفی هم اگر دارد، فقط با چاه می‌گوید. :)

تورق می‌کنم تاریخ را هر بار می‌سوزم

فرزدق‌وار می‌میرم، کلینی‌وار می‌سوزم

چه بر آن مرد رفته از تماشای دری خونین

هزار و چهارصد سالی‌ست که بسیار می‌سوزم

تورق می‌کنم تاریخ را، انگار آن‌جایم

تورق می‌کنم تاریخ را، انگار می‌سوزم

تورق می‌کنم او را، غمِ آکنده‌ای دارد

تورق می‌کنم او را، ببینم بنده‌ای دارد

تورق می‌کنم، چه غربت انبوه و سرریزی

تماشا می‌کنم، چه حالت شرمنده‌ای دارد

تورق می‌کنم، یک قتل را که در همه دنیا

اگر قتلی شده حداقل پرونده‌ای دارد

گزارش می‌نویسد: کودتاچی‌ها رسیدند و

هزاران پشته هیزم را به پشت در چیدند و

سپس با نعره‌هاشان پرده‌ی حرمت دریدند و

کنار در هر آنچه بود را آتش کشیدند و

زبانه‌های آتش، گوشه‌ی معجر رسیدند و

تمام این دقایق بچه‌هایِ مرد، دیدند و

بمیرم این گزارش، خط به خط خون است و خاکستر

بمیرم لحظه‌ی دندان به‌هم ساییدن حیدر

گزارش می‌نویسد: قتل با جسمی گران بوده

و مقتوله، زنی که ظاهراً خیلی جوان بوده

گزارش می‌نویسد: با لگد در را شکستند و...

و مقتوله همان دم اتفاقاً پشت آن بوده

گزارش می‌نویسد: بار شیشه داشته آن زن

گزارش می‌نویسد: زخم و تاول توأمان بوده

دری بودست با گُل‌میخ‌هایی، جای جای آن

گزارش می‌نویسد: میخ در هم خون‌چکان بوده

گزارش گریه کرده خط به خط از غربت شوی‌اش

گزارش شرم دارد که بگوید میخ و پهلویش

گزارش می‌نویسد: "زن که دست از در رها کرده

گزارش می‌نویسد؛ زن کنیزش را صدا کرده"

مرورش می‌کنم هر بار، با اندوه از اول

نمی‌دانم چه بود این‌ها، گزارش بود یا مقتل؟

بمیرم این خطش که سال‌ها اندوه جان بوده

جوان بوده، جوان بوده؛ چرا پس قامتش همچون کمان بوده؟

چگونه زنده‌ام، از خواندن این روضه‌های تو

چگونه من نمردم، از غم واغربتای تو

تو برگشتی به آنجایی که اهلش بوده‌ای خانم

و حیدر یکه و تنهاست بین بچه‌های تو

کسی نگذاشت "جانم" پشت اسمش بعد پروازت

دلیل گریه‌های او، مرور خنده‌های تو

اذان گفتند؛ پس این بیت‌ها ختم به خیراند و

خوشم با چند رکعت نوکریم در عزای تو

همه عمرم اگر پرسید هر کس کار و بارت چیست

سرم بالاست مادر که گدای تو، گدای تو... . :)

-حامد‌ عسکری.

  • مادر جان، یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه؟ به دست نوازش‌گرتان روی دلم محتاجم دورتان بگردم. :)

  • منّت خدای را که شما را آفرید.