کتاب بذر خون؛ یک کتاب تخیلی با نگاهی واقع‌گرایانه!

کتاب بذر خون؛ به قلم: محمد فائزی فرد، انتشارات کتابستان معرفت
کتاب بذر خون؛ به قلم: محمد فائزی فرد، انتشارات کتابستان معرفت


چند صفحه اول را که خواندم، طاقتم تمام شد و گذاشتمش کنار. فکر نمی‌کردم تصور چنین اتفاقی انقدر سخت و سنگین باشد. تقریباً یک ماه بعد، دوباره رفتم سراغش؛ فقط به این دلیل که در موقعیتی بودم که کتاب دیگری دم دستم نبود و بعد هم جذب داستانش شدم و تا آخر خواندمش.

خط به خطش بر روحم سوهان می‌کشید و اعصاب و روانم را می‌ریخت بهم.

ماجرا، ماجرایی فرضی از حمله داعش به ایران و اصفهان بود؛ آزادی اصفهان بعد از اشغالی طولانی و بعد، محاصره‌ای طولانی‌تر. تصور اتفاقات محالی چون ضعف دولت مرکزی، نابودی زیرساخت‌های تولید و حمل و نقل، خیانت و ناکارآمدی و بی‌انگیزگی نیروهای نظامی و امنیتی که مخصوصا خیانت و فسادشان، بدجور خون را به جوش می‌آورد. و از این‌ها بدتر، این که کلماتی مثل «اِشغال» و «داعش» و... در کنار نام شهرستان‌ها و محله‌های شهرت بنشیند؛ کنار شاهین‌شهر و قهجاورستان، یا کنار باغ هشت‌بهشت و کاخ چهلستون و دیگر محله‌های آشنای اصفهانِ زیبا. این‌ها بود که روحم را می‌خراشید؛ این که مثلا زبانم لال، متروی اصفهان از کار افتاده باشد و تونل مترو پر باشد از آوارگان شهرستان‌های دیگر، این که امام‌زاده‌های اطراف اصفهان، مثل امام‌زاده ابوالعباس که برایم مثل حرم امام رضاست یا حرم حضرت زینب بنت موسی‌بن جعفر، مورد جسارت قرار بگیرند؛ این که کنار خیابان‌های زیبا و سرسبز و تمیزِ اصفهان، سرهای بریده چیده شود و این که نیروهای نظامی بی‌کفایت باشند و نیروهای امنیتی غیرقابل اعتماد.

فضای کتاب خیلی سیاه بود؛ مشابه ارتداد و شاید بدتر. میانش باید هربار سر بالا می‌آوردم، نفس عمیق می‌کشیدم و به خودم یادآوری می‌کردم که این ماجراها واقعی نیستند. همان‌طور که ارتداد باعث شد ارزش انقلاب را بیشتر از قبل بفهمم، بذر خون باعث شد قدر امنیت و آزادی کشورم را بیش از پیش بفهمم؛ قدر این که شب‌ها با ترس و لرز نمی‌خوابم و صبح با صدای انفجار بیدار نمی‌شوم.

امنیت مثل آب است برای ماهی؛ مثل هوا برای انسان. انقدر در آن غرقیم که نمی‌بینیمش و وقتی گمش کنیم، به حال احتضار خواهیم افتاد. تازه این‌جاست که می‌فهمیم مدافعان حرم چه خطری را از سر کشور دور کرده‌اند؛ تازه این‌جا می‌فهمیم باید هزاران بار، بر دست و بازوی حاج قاسم بوسه بزنیم و مقابل درگاه خدا به سجده شکر بیفتیم.

نمی‌گویم مشکل در کشور نداریم یا هر مشکلی هست، در عوض امنیت داریم. نه. ولی بیایید بپذیریم مشکلاتی که در ایران با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم، در مقابل مشکلاتِ یک کشورِ جنگ‌زده و ناامن خیلی کوچک‌تر است. حداقلش این است که مشکل اقتصادی راه چاره دارد؛ اما اگر کشورت به دام ناامنی افتاده باشد، راه حلی برایت اگر بماند هم به قیمت ویرانی و تلفات نیروی انسانی تمام می‌شود که سال‌ها زمان می‌خواهد برای جبران شدن...

روایتی از امام علی علیه‌السلام هست که: مَنْ نَامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِيِّهِ انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ عَدُوِّهِ.(کسی که به هنگام یاری ولیّ(رهبر) خود بخوابد، با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد). من این روایت را به عینه در کتاب بذر خون لمس کردم. این که اگر شجاعانه و عزتمندانه به استقبال مرگ نروی، مرگ تو را در اوج ذلت اسیر خواهد کرد. ایرانی‌های کتاب بذر خون، از جنگ در سوریه ترسیده بودند یا تنبلی کرده بودند یا هرچی... ولی شهید مدافع حرم نداده بودند. دشمن‌شان را در سوریه نابود نکرده بودند؛ برای همین خط دفاعی اولشان مقابل داعش، شده بود فرودگاه شهید بهشتی اصفهان. صدتا صدتا کشته غیرنظامی می‌دادند و نظامی‌هایشان هم در اوج خفت کشته می‌شدند؛ نه با رشادت و افتخار. رشادتی اگر به خرج می‌دادند هم راه به جایی نمی‌برد. حتی شخصیت «زهیر سامانی» هم که مثلا قهرمان مقاومت‌شان بود، چندان شهیدوار جان نداد. ایرانی‌های واقعی اما، مردانه در سوریه شهید شدند تا مجبور نشوند در همدان و کردستان و کرمانشاه با داعش بجنگند.

قلم متوسط بود و داستان‌پردازی هم. سیر داستانی کمی ناقص بود و مجهولاتی باقی می‌ماند که گفتنش لازم بود. صحنه‌پردازی و شخصیت‌پردازی هم مطلوب بود؛ مخصوصا با توجه به این که نویسنده، با جسارت داشت یک فضای غیرواقعی را ترسیم می‌کرد و از تخیل بهره می‌گرفت؛ تخیلی بی‌رحمانه و دردناک. اگر روحیه‌تان حساس است و اگر خاطر ایران و اسلام خیلی برایتان عزیز است، بذر خون را نخوانید چون مثل من آزرده خواهید شد. اما از سویی، لازم است بخوانید و مثل من، یک شبانه‌روز سردرد بکشید تا قدر امنیت، بیشتر دستتان بیاید و بیش از پیش، مصمم شوید برای دفاع از این حرمِ پهناورِ اهل‌بیت علیهم‌السلام؛ از جمهوری اسلامی.