بمبی تا قدمی مرگ
حدود ساعت ۱۱ تازه خوابم برده بود که ناگهان صدای بمباران آمد. از خواب درجا پریدم. خواستیم با خانواده از خانه بیرون بزنیم که بمب دیگری آمد—اینبار درست نزدیک خانهمان افتاده بود.تا به خودم آمدم، دیدم همه خانواده روی دستهای پدرم افتادهاند. من هم آنجا بودم. کمکم که روح از بدنم جدا میشد و بالا میرفت، از بالا پدرم را میدیدم که زجه میزد.شاید حالا از خودتان بپرسید من که بودم؟من علی، کودک پنجسالهای از غزه هستم. این داستان مربوط به چند دهه پیش نیست؛ همین چند ماه پیش اتفاق افتاده.بمبی تا قدمی مرگ
حدود ساعت ۱۱ تازه خوابم برده بود که ناگهان صدای بمباران آمد. از خواب درجا پریدم. خواستیم با خانواده از خانه بیرون بزنیم که بمب دیگری آمد—اینبار درست نزدیک خانهمان افتاده بود.
تا به خودم آمدم، دیدم همه خانواده روی دستهای پدرم افتادهاند. من هم آنجا بودم. کمکم که روح از بدنم جدا میشد و بالا میرفت، از بالا پدرم را میدیدم که زجه میزد.
شاید حالا از خودتان بپرسید من که بودم؟
من علی، کودک پنجسالهای از غزه هستم. این داستان مربوط به چند دهه پیش نیست؛ همین چند ماه پیش اتفاق افتاده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
«مذاکره؟»
مطلبی دیگر از این انتشارات
"مهمان خدا"
مطلبی دیگر از این انتشارات
شروع دردناک