مرگ در روانشناسی اگزیستانسیال
فروید پس از جنگ جهانی اول نوشت : جهان و زندگی معنای تازهای پیدا کردند . زندگی جریان بیشتری دارد.
مفهوم مرگ ، در کنار آزادی ، پوچی و تنهایی از مفاهیم مهم روانشناسی اگزیستانسیال است . مفهومی که در ادبیات اگزیستانسیال و حتی در دین به همین شکل با آن مواجهیم .
یالوم در روانشناسی اگزیستانسیال معتقد است مرگ در ناخودآگاه انسانی همیشه زنده و بیدار است و تمامی فعل و انفعالات انسان در اصل مکانیزمی برای فراموشی و یا رویارویی با این پدیده است .
این مکانیزم در اثر یک سری تعارض شکل گرفته است . انسان که میل شدیدی به بقا دارد در ناخودآگاهش میداند روزی خواهد مرد و همین دانستن نقطهی ایجاد تعارض است . انسان که میداند تنها به دنیا میآید و تنها میمیرد در راه از بین بردن تنهایی قدم میگذارد .
حتی تمامی چیزهایی که میشناسیم ، میپرستیم و میسازیم برای فرار از واقعیت مرگ پدید آمده است. انسان اساطیر و دین را خلق میکند تا به خودش ثابت کند یا نمیمیرد و یا در جهانی دیگر زندگی خواهد کرد . انسان هنر خلق میکند تا او را پس از مرگش به یاد بیاوردند و در نهایت انسان عاشق میشود تا احساس کند هیچگاه فراموش نخواهد شد .
یالوم معتقد است زمانی میتوانیم به این تعارض پایان دهیم که مرگ را از عرصهی ناخودآگاه به خودآگاهی منتقل کنیم.
بدانیم که روزی قطعا از جهان وجود به جهان عدم پا خواهیم گذاشت و دیگر هیچگاه نخواهیم بود . و پس از آن بتوانیم راهکارهای کارآمدی برای ارضای میل انسان به جاودانگی بوجود آوریم .
در فلسفه و روانشناسی اگزیستانسیال ، انسان همیشه با مرگ زیست میکند و آن را در کنار خود میبیند یا از آن گذر میکند . برای مثال داستایوفسکی که از مهم ترین نویسندگان اگزیستانسیال است در جوانی در یک قدمی اعدام و تیرباران بوده است و پس از آن زندگی را به طور واضحتری میبیند .
همانند فلسفه ابزورد که معتقد است زندگی با درک پوچی شروع میشود ، اگزیستانسیالها شروع زندگی را با زیستن در کنار مرگ و درک آن و همینطور در درک و هضم تنهایی و پوچی میدانند .
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم Oppenheimer
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم the whale
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم the quiet girl