نقد روانی آمریکایی و ماشینیست

ماشینیست و روانی آمریکایی

تمنای فرار از واقعیت

چندی پیش، با اینکه سالها از اکران این دو فیلم میگذرد، روانی آمریکایی را دوباره و ماشینیست را برای اولین بار دیدم.

در ابتدا که با چشمی منتقدانه به روانی آمریکایی نگریستم، این فیلم را به شدت تحسین کردم و به نظرم، پیام مهمی دارد. این پیام که آراسته ترین و معتبرترین شخص جامعه، میتواند یک روانی تمام عیار باشد. یک روانی ناشناس.

مبحث مورد توجه بعدی من برای نوشتن این مطلب این بود که بازیگر هر دو فیلم کریستین بیل است و انگار این دو فیلم، به جز بازی کریستین بیل، وجه تمایز دیگری نیز دارند.

این وجه تمایز را میتوان فرار از واقعیت و اسیر شدن در چنگال ناخودآگاه دانست.

قطعا آسیب شناسی این دو شخصیت به همین راحتی نیست. هر دوی شخصیت‌ها دارای روان پریشی‌های متفاوتی هستند که نمود آن در زندگی واقعی، باعث مشکلات زیادی برای خودشان و اطرافیانشان شده است.

شخصیت ماشینیست، تمام انرژی روانی خود را، طی یک سال، برای فرار از واقعیت گذاشته است. واقعیتی که کشتن یک کودک است. او به صورت بیمارگونی لاغر می‌شود و تمام زندگی گذشته خود را انگار میکند تا بتواند از واقعیت موجود فرار کرده و تبدیل به دیگری شود.

حتی رویاهای او که به واقعی ترین شکل ممکن تجلی پیدا میکند، در اصل تمنایی است برای فرار از واقعیت. رویایی که در آن سعی میکند همه چیز را برای آن کودک و مادرش درست کند و یا شخصیت قبلی خود را یک شیطان میداند که همیشه در تعقیب اوست تا بتواند او را بکشد و از شر واقعیت خلاص شود.

در روانی آمریکایی این فرار متفاوت است. در ماشینیست، شخص آرزو میکند کاش قاتل نبود و در روانی آمریکایی، کاراکتر در آرزوی تبدیل شدن به یک قاتل تمام عیار است.

در روانی آمریکایی هم دوباره با مبحث رویاها رو به رو میشویم و دوباره تا آخر فیلم متوجه نخواهیم شد که این تصاویر، این قتل‌های وحشتناک و این خشونت ترسناک، تنها در رویاها و آرزوهای فرد نقش بسته‌اند و نمود واقعی ندارند.

با اینکه چه در روانی آمریکایی و چه در ماشینیست، شخص در روان پریشی از واقعیت جدا میشود، اما این جدا شدن از واقعیت را نمیتوان تماما ناخواسته دانست.

این جدایی حاصل آرزوها و تمنای فراری است به شخصی که میتوان جای او بود. فرار به سایه های شخصیتی و آرام گرفتن در یک ذهن و زندگی تاریک. چرا که باید به این موضوع نیز اشاره کرد، با اینکه در ماشینیست، شخص سعی دارد قتل گذشته را انکار کند، اما زندگی کنونی او به هیچ‌وجه روشن و زیبا نیست. بلکه در یک تاریکی تمام، به سوی نابودی خود قدم برداشته است.

ما در این دو جهان تاریک، با ترس فرار از واقعیت و سایه‌های شخصیتی افراد جامعه و حتی خودمان بهتر آشنا میشویم و همراه شخصیت اصلی داستان به یک ماجراجویی ناخودآگاه سفر میکنیم