نقد کتاب نازنین داستایوفسکی

داستایوفسکی یک موضوع مهم را روشن میکند: انسان ذاتا خودخواه است. در عشق، در مرگ و در هرچیز، فقط به دنبال خودش است. به دنبال جایگاه خود در آن اتفاق.

نازنین داستان کوتاه از داستایوفسکی که با اینکه صد و پنجاه سال پیش نوشته شده است اما میتوان آن را اثری مدرن قلمداد کرد. همانطور که بسیاری از منتقدان معتقدند از لحاظ فرم و نوع نویسندگی، این اثر کاملا شبیه آثار مدرن است.
داستایوفسکی مثل همیشه در پردازش شخصیت‌ها از جست و جوی روانشناسی عمیقی استفاده میکند. انگار که این شخصیت‌ها را زمان زیادی است که می‌شناسیم.
یک فروشنده کمی خسیس که به دنبال فرونشانی احساس حقارت است. به دنبال اینکه شخصی مظلوم و حقیر، او را ستایش کرده و تحسین کند.
از آن طرف، دخترکی نوجوان و بیچاره که در فضای تاریک خانوادگی، کاملا تحقیر و کوچک شده است. او که از فرط ناچاری و تهی دستی با مرد داستان ازدواج میکند، اکنون درون چاهی دیگر افتاده است.
نکته جالب داستان این است که داستان از زبان همین مرد خودخواه و تحقیر شده بیان میشود و اگر آن را تحلیل نکنیم، فکر خواهیم کرد حق با اوست که واقعا به زن محبت میکند. اما با تفکری کوتاه در حرف‌های او و تجسم کردن وضعیت میتوان فهمید که او حقیقت را فقط از زبان خودش بیان میکند.
او دخترک را به بند کشیده و او را تحقیر میکند. همینطور با انضباطی تحقیر کننده او را شکنجه میدهد.
نکته مهمی که در بخش های زیادی از داستان نازنین میتوان آن را مشاهده کرد، سکوت است. سکوت، نقش مهمی در تحلیل شخصیت‌های داستان دارد. مرد سکوت می‌کند تا حقارتش را نشان ندهد و زن سکوت می‌کند تا حقیقت را نگوید. نگوید که واقعا مرد را دوست ندارد و به دنبال رابطه با سرهنگ بوده و یا با اجبار و برای تهی دستی با مرد ازدواج کرده است.
اگر خودمان را جای شخصیت زن قرار بدهیم واقعا حمله هیستری او طبیعی است. مردی که همیشه به شکلی مرموز سکوت می‌کرده و سعی داشته حقارت خود را پشت ظاهری قدرتمند پنهان کند، حال به پای او افتاده و با هیجانات و احساسات زیادی می‌گوید که دوستش دارد.
داستایوفسکی در اواخر داستان نیز درس مهمی به ما میدهد: مهم نیست که شما مقصر هستید یا نه. یک عشق بیمارگون همیشه محکوم به شکست است.