کاری که شبکه‌های اجتماعی با ما می‌کنند...

۱- صبح جمعه زده‌اید به دل طبیعت و دارید پیش می‌روید؛ اما بیشتر از آن‌که خودتان به مناظر نگاه کنید، سعی می‌کنید از پشت دوربین گوشی‌تان بهترین زاویه را برای گرفتن عکس بیابید و سعی در تنظیم رنگ و نور تصویر دارید، به جای اینکه از طبیعت لذت ببرید!


۲- دارید کتابی خسته‌کننده ولی بسیار هنرمندانه و نبوغ‌آمیز و شاهکار ادبی (!) را می‌خوانید. نه به این خاطر که ازش لذت ببرید یا در دنیای داستان غرق شوید، بلکه صرفاً برای آن‌که فردا معرفی‌اش را بنویسید و منتشر کنید تا ده نفر آن را ببینند و مثلا پسند کنند. شما (مثلا) دارید کتاب را می‌خوانید اما ذهن‌تان بیشتر مشغول جمله‌ی هوشمندانه‌ای است که باید در کپشن پست‌تان بنویسید!


۳- شارژ گوشی‌تان تمام شده و برق هم رفته است. شما در خانه تنها نشسته‌اید و به لاشه‌ی بی‌جان گوشی نگاه می‌کنید. هیچ صدای نوتیفیکیشنی در کار نیست، هیچ پیام تازه‌ای نمی‌آید، هیچ استوری‌ای برای دیدن باقی نمانده. سکوت همه‌جا را گرفته و شما ناگهان حس پوچی عجیبی را تجربه می‌کنید. تنهایی مثل مهی غلیظ شما را در بر می‌گیرد و می‌ترسید؛ چون هیچ کاری بلد نیستید جز آنکه دیده شوید و دیگری را ببینید.

اگر شما هم این شرایط را زیاد تجربه می‌کنید، احتمالا گرفتار مرضی شده‌اید که من اسمش را می‌گذارم دیگری‌محوری. گاهی وقت‌ها اگر با خودمان صادق باشیم، تقریبا همه‌ی کارهایی که انجام می‌دهیم برای خودمان نیست؛ برای این است که چشم‌هایی ما را می‌بینند، گوش‌هایی ما را می‌شنوند و افرادی ما را تایید می‌کنند. هر کاری از ما باید در سریع‌ترین حالت ممکن به سمع و نظر کسی برسد تا حس کنیم یک کار به‌دردبخور انجام داده‌ایم. اینطور می‌شود که همه‌ی کار‌هایمان را بر اساس فکری که دیگران درباره‌ی ما می‌کنند برنامه‌ریزی می‌کنیم؛ حتی اگر خودمان هم آگاه نباشیم. ما دیگر یک موجود آزاد نیستیم که برای بلندمدتش تصمیم بگیرد و انتخاب کند؛ بلکه آینه‌ای هستیم برای بازتاب احساسات کوتاه‌مدت دیگران! ما دیگر خودکفا نیستیم؛ بلکه به تشویق و تایید آنی دیگران محتاج، و حتی شاید معتادیم.

خب که چی؟ چه اشکالی دارد به بازخورد دیگران محتاج باشیم؟ مگر انسان یک موجود اجتماعی نیست؟

  • اول از همه، بعد از مدتی دیگر از چیزی لذت نمی‌بریم. چون همه‌ی لذت‌هایمان را به تلاش برای بازخورد گرفتن از دیگران محدود کرده‌ایم و دیگر آن لذت خالصی که می‌توانستیم ببریم را فراموش می‌کنیم، و اینگونه تمام لذت‌هایی که می‌شود در تنهایی برد، برای ما بی‌ارزش و غیرفعال می‌شود.

  • ثانیا، این نوع تفکر روابط ما را سطحی و خسته‌کننده می‌کند؛ مثل این است که مجبور باشی کل روز را به زبان انگلیسی حرف بزنی. هر کاری که می‌کنی، باید از فیلترهایی درباره طرز تفکر دیگران رد شود، و در پایان هم مجبور می‌شوی که دورویی و نفاق و دروغ را در پیش بگیری که نیازی به گفتن مضراتشان نیست. اگر هزار دوست اینجوری داشته‌باشی، باز هم با هیچ کدام راحت نیستی. با هیچ کدام نمی‌توانی حرف دلت را بزنی و خودت را سبک کنی. این دوستی‌های سطحی در نهایت به تنهایی عمیق‌تری ختم می‌شود؛ در حدی که حتی خودت هم خود واقعی‌ات را درک نمی‌کنی.

  • ثالثا، اعتیاد به واکنش‌های کوتاه‌مدت دیگران ما را از اهداف بلندمدت، واقعی و به‌دردبخورمان غافل کرده، انگیزه‌مان برای آنها را کاهش می‌دهد و چه هدفی بلندمدت‌تر از سعادت در جهان پس از مرگی که به آن باور داریم؟ ارتباط با خدا یعنی خلوت، یعنی تجربه‌ای ناب و شخصی که نیاز به نمایش ندارد. اما وقتی مغز ما عادت کرده همه چیز را در معرض نگاه دیگران بگذارد، دیگر آن سکوت و خلوت و تنهایی به دست نمی‌آید که هیچ، همان کارهایی را هم که فکر می‌کنیم داریم با نیت خالص انجام می‌دهیم، در واقع نیت خالصی پشتش نیست. نیت خوب هست؛ ولی خالص نیست. فکر می‌کنی داری امر به معروف می‌کنی، واقعا هم داری تا حدی امر به معروف می‌کنی؛ ولی مدام نگرانی که دنبال‌کننده‌هایت کم نشوند و بهمانی فکر نکند که تو شبیه بیثاری هستی و خجالت می‌کشی بگویی طرفدار فلان طرز فکری؛ ایمان راستین نیازمند بی‌نیازی از نگاه دیگران است؛ نیازمند اخلاص است؛ یعنی کار فقط برای خدا. خدا که به تعداد لایک و بازنشر پست‌های ما نگاه نمی‌کند؛ نیت خالص و تاثیرگذاری ماست که ارزشمند است.

در نهایت، پیدا کردن علت اصلی این بیماری خیلی سخت نیست؛ علتی که ردپاهایش در تمام این اتفاقات بیش از حد عیان است؛ شبکه‌های اجتماعی و گوشی‌های هوشمند. همین گوشی‌ای که در دست ماست، در هر ثانیه می‌تواند ما را به تمام جهان وصل کند. و اجازه نمی‌دهد که لحظه‌ای در تنهایی و خلوت و سکوت نفس بکشیم. این اتصال دائمی ما را مسموم و معتاد کرده است. مغزمان شرطی شده. که همه چیز باید دیده‌شود و تایید و بازخورد بگیرد. دنیای مجازی تنهایی ما را هم ازمان می‌گیرد و ما را وادار به داشتن ارتباط دائمی با دیگران می‌کند.

و برای رهایی از این چرخه، تنها یک راه وجود دارد: بعضی کارها را فقط برای خودت انجام بده، بدون اطلاع یا انتظار بازخورد دیگران. حتی کوچک‌ترین لحظات سکوت و خلوت را به خودت اختصاص بده. هر بار که این انتخاب را می‌کنی، آزاد می‌شوی، خودت را دوباره پیدا می‌کنی و قدرت اخلاص را تمرین می‌کنی. جرأت کن برای خودت زندگی کنی، نه برای دیگران؛ همین، بزرگ‌ترین انقلاب تو علیه مرض دیگری‌محوری است.

در نهایت، تنها کسی که می‌تواند زندگی‌ات را واقعی کند خود تو هستی. وقتی کاری را فقط برای خودت انجام می‌دهی، وقتی لحظه‌ای در سکوت و تنهایی و خلوت می‌گذرانی اختیار و آزادی‌ات را دوباره به دست می‌آوری. دیگر نیاز نیست که همه چیز را نمایش دهی. همین انتخاب‌های ساده تو را از اعتیاد به دیده شدن نجات می‌دهند. وقتی اختیار و اخلاص را تمرین کردی آن وقت است که زندگی‌ات رنگ واقعیت را به خود می‌بیند. در دنیایی که همه در پی جلب توجه‌اند، تو برای خودت زندگی کن؛ این بزرگترین شجاعت است.

و حالا شما، مخاطب عزیز و دغدغه‌مندی که تا اینجای متن را خواندی، چه ایده‌ای برای جلوگیری از اعتیاد به تایید دیگران داری؟ اگر تجربه‌ای داری که بتواند مفید باشد، لطفا مثل یک غریق نجات مسئولیت‌پذیر، ما را هم در خروج از دریای دیگری‌محوری یاری کن.

صرفا برای عکس‌دار بودن پست
صرفا برای عکس‌دار بودن پست

مطلب پیشین:

https://virgool.io/@Giloobam/%D9%85%D8%AD%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%B7%D9%86%D8%B2-qikenrkvgzq9