در آغوش کلمات (۲)

این قسمت : روانشناسی در نویسندگی

(بعد از خواندن این پست از یک چهارم نویسنده های بزرگ جهان جلو میزنید!!!)


خب سلام دوباره
به مخاطبین ویژه ی در آغوش کلمات .


قصد یک تغییر اساسی در انتشار این مجله رو داشتم که گفتم با شما هم درمیان بگذارم !


می خواهم خودم هم دست به کار شوم ! و از این قسمت یعنی قسمت دوم در آغوش کلمات با همین روند یکی از داستان هایم را هم بنویسم با تجزیه تحلیل!


یعنی مثلا در قسمت قبل که درباره ی طرح صحبت کردیم ، من طرح اولیه داستان رو خدمتتون می گویم و اینکه چطور طرح رو مشخص کردم .


و بعد از این در همین قسمت سراغ آموزش شخصیت می روم و سپس شخصیت های اصلی داستان را در کنار شما مشخص می کنم. یعنی یک آموزش کاملا عملی !


خب پس برویم سراغ نوشتن طرح اولیه داستان
اولین جرقه ! یک ایده بود . از یک سال پیش پس بر اساس اون اول داستان را مشخص کردم :


یعنی داستان چگونه شروع می شود ؟
یک دختر با یک زندگی معمولی در یک روستا


کجا اوج می گیرد ؟
وقتی او متوجه می شود به یک خانواده ی دیگر در یک جهان دیگر تعلق دارد .


و کجا تمام می شود ؟
( پایان داستان ها اغلب مشخص کردنشان سخت است و شاید کمی زمان بر ، پس اگر متوجه شدید بیشتر کار هایتان را نمی توانید تمام کنید، بدانید این فقط مشکل شما نیست . و خب این یکی از مزیت های طرح است . چرا ؟ زیرا گرچه اول کار برای مشخص کردن پایان ممکن است تحت فشار قرار بگیرید ولی بعد از ان دیگر سردرگم نیستید!)
او بعد از سال ها موفق می شود به زندگی اول. و روستای خود بازگردد ولی
بگذارید ولی اش را نگویم ولی بدانید من ولی اش را می دانم :)

(چقدر ولی در ولی شد🙄)


خب حالا همانطور که سر تحلیل و طرح اولیه ی هری پاتر نیز گفتیم ممکن است هزاران سوال برای شما پیش بیاید .


البته در این قسمت ما تنها یک بخش مشخصی از این سوالات را پاسخ می دهیم . بخشی که مربوط به شخصیت است .


این دسته از سوالات راجب به شخصیتی است که شما باید از هر فرد در ذهنتان بسازید و همینطور خواننده بر اساس همان با اشخاص داستان شما ارتباط بر قرار می کند .


مثل اینکه این دختر چه کسی است ؟
اطلاعات درباره دو خانواده اش


خب بریم تا شخصیت دختر داستان را تجزیه کنیم .
هر شخصیت دو بخش دارد .
بخش اول ظاهری هست
بخش دوم باطنی
معمولا توصیف بخش ظاهری چندان سخت نیست البته در برخی موارد بخش اول و دوم یک رابطه نزدیکی با هم دارند .


به طور مثال اگر قرار است در داستان شخصیت شما یک ویژگی به نام بی اراده بودن داشته باشد می تواند یکی از ویژگی های ظاهری او چاق بودنش یا ژولیده بودنش باشد . در این حالت شما بدون اینکه چیزی بگویید دارید به خواننده می گویید این آدم بی ارادگی اش نمی تواند در وزن متناسب خود بماند یا اینکه نظم شخصی اش را رعایت کند !

یا مثلا اگر شخصیت شما یک فردی بود که دارای کمبود اعتماد به نفس بود احتمالا نمی تواند بیرون از خانه ی خود یک فرد ژولیده باشد . چرا ؟ زیرا او بیش از اندازه به نظر دیگران اهمیت می دهد به همین خاطر همیشه سعی می کند ظاهر خود را در بیرون از خانه و در مقابل دیگران مرتب نگه دارد.


اما در کل شخصیت ظاهری به جز همین نوع استثنا ها در باقی موارد بر حسب سلیقه و خواسته و تخیل نویسنده است .


اما شخصیت باطنی
در این مدل شخصیت باید اول ویژگی هایی که می خواهیم شخصیتمان داشته باشد را لیست کنیم.


سپس در رابطه با هر یک از آن ها تحقیق کنیم ، یا اگر درباره ی ان اطلاعات کافی داریم به قسمت بعد برویم
در این قسمت باید شخصیتمان را به طور خیالی در موقعیت های متفاوت قرار دهیم و با توجه به ویژگی هاییی که برای او مشخص کردیم رفتار او در آن موقعیت ها را یادداشت کنیم.


و اما یک تکنیک جالب ! که در آخر کار به آن اشاره می کنم.


خب حالا درباره ی شخصیت اصلی داستان من :
می خواهم او فردی با اعتماد به نفس بالا باشد
جسور و نترس باشد
ذهنی تحلیل گر و باهوش داشته باشد .
احساساتی باشد .


خب قدم اول برداشته شد . در این قسمت دقت کنید که ویژگی هایی که انتخاب می کنید با یکدیگر تداخل نداشته باشند . به طور مثال اگر شخصیت شما یک فرد جدی است نباید توقع داشته باشید او خیلی پر حرف باشد !


و اما برویم سراغ هر یک از این ویژگی ها :
یک : با اعتماد به نفس :
خب می رویم و در اینترنت جست و جو می کنیم : افراد با اعتماد به نفس چه ویژگی هایی دارند ؟
فقط کسب کمی اطلاعات کافی است و حتما لازم نیست بیایید ویژگی های یک فرد با اعتماد به نفس را لیست کنید .
در عوض بعد از مطالعه درباره ی این شخصیت از زوایه دید خودتان چند سطر می نویسید:


افراد با اعتماد به نفس هیچ وقت نظر دیگران را درباره ی ظاهر خود اولیت قرار نمی دهند .
افراد با اعتماد به نفس کارهایشان را نصف و نیمه ول نمی کنند .
آن ها هیچ گاه خود را در معرض توهین ها قرار نمی دهند و اگر کسی به آن ها توهین کرد ساکت نمی ایستند .


دو : جسور و نترس باشد :


بین جسور بودن و با اعتماد به نفس بودن رابطه ای دو طرفه برقرار است به طوری که بسیاری از افراد با اعتماد به نفس جسور هستند و اکثرا افرادی که جسارت از خود نشان می دهند افراد با اعتماد به نفسی هستند .
البته من می خواهم او علاوه بر شجاع و جسور بودن ، نترس هم باشد .
حالا این دو چه تفاوتی با هم دارند .
خب یک فرد محتاط می تواند جسور باشد ولی او نترس نیست .
فرد جسور معمولا اهدافش را در وسط آن ول نمی کند .
او هیچ گاه از دفاع کردن نمی ترسد .
از بیان باور های خود ترسی ندارد .
جسور بودن فرد به معنای صادق بودن او نیست ولی او اکثرا به خاطر رهایی خود از مشکلات دروغ نمی گویند .
فرد نترس بدون توجه به عاقبت کار آن را انجام می دهد
وقتی چیزی را بخواهد برایش مهم نیست رسیدن به آن ممکن است چقدر دردسر داشته باشد .
از آزمایش کار های مختلف خوشش می آید .


سه : ذهن تحلیل گر و باهوش :


از تحلیل شخصیت ها و موقعیت ها لذت ببرد .
یک فرد باهوش موفق می شود واقعیت درونی و احساس لحظه ای خود را به خوبی پنهان کند و تظاهر او بتواند همه را گول بزند .
یک فرد تحلیل گر و باهوش معمولا از خواندن دروس تحلیلی مانند ریاضی و فلسفه و غیره خوشش می آید .
یک فرد باهوش محتاط است و قبل از انجام یک کار خطرناک برای آن یک برنامه ارایه می کند
صبر کنید! یک مشکلی پیش آمد یک تناقض
در قسمت نترس بودن گفتم شخصیت اصلی داستان من بی گدار به آب می زند و عواقب را پیش بینی نمی کند .
ولی حالا در قسمت یک شخص باهوش بودن گفتم او برای انجام یک کار خطرناک همیشه برنامه ریزی دارد .
به نظر شما حالا من باید چه کنم ؟


احساساتی بودن :


معمولا آدم های احساساتی برای آدم های زندگی شان ارزش بسیاری قایل هستند .
و به راحتی نمی گذارند آن ها را از دست بدهند .
هر محبت کوچکی آن ها را تحت تاثیر قرار میدهد ، و هر نوع کار خوشحال کننده دیگری
ولی در عوض راحت از دست بقیه ناراحت می شوند و دل نازک هستند .
معمولا پویا و فعال هستند .
تحت تاثیر جزیات زیبا هستند ، دختران احساستی به زیبایی وسایلشان معمولا اهمیت زیادی می دهند.


خب این بخش هم کامل شد . البته برای بیشتر این ویژگی ها، من از کلمه ی معمولا استفاده کردم چون نمی توان یک شرایط را به همه با آن ویژگی تعمیم داد .

در ادامه باید شخصیت را در یک شرایط خاص قرار بدهیم ،

به طور مثال من شخصیت را در موقعیتی قرار می دهم که او در یک جمع قرار گرفته که تقریبا هیچ کس را نمی شناسد .

حالا در یک کاغذ یک آدمک می کشم .

همانطور که می‌بینید قسمت هایی از درون آدمک را مشخص کرده و علامت زده ام .

در هر کدام باید مشخص کنیم او در این قسمت در آن شرایط چه می کند .

یعنی مشخص کنیم در ذهن او در آن شرایط چه می گذرد .

احساسات او در قلبش چگونه است؟

دست و پای او هم برمی‌گردد به زبان بدن او در آن شرایط .

به این صورت .

اما من برای دست و پای او هیچ ننوشتم چرا که او به دلیل اعتماد به‌نفس بالا در آن حالت دست و پایش را ثابت نگه می دارد.

ولی اگر او یک فرد خجالتی بود شاید یکی از پاهایش را تکان می داد

یا اکر یک فرد مضطرب بود در آن شرایط با دستانش بازی می کرد و پوست کنار ناخن هایش را می کند!


در ادامه کار خاصی لازم نیست بکنید .فقط بعد از شروع داستان همینطور و با همین تکنیک هر یک از شرایط را برای شخصیت را تحلیل و رفتار ذهنی و بدنی آن ها را مشخص کنید .

چند نکته ی مهم :

  1. استفاده از یک عمل مختص افراد داستان

یکی از چاشنی های نوشتن و توصیف ، و کار جالبی که نویسندگان می‌کنند طرح یک سری ویژگی مخصوص خود شخصیت است .

که می تواند یک کار خاص ، یک عکس العمل یا یک تکه کلام باشد .

به طور مثال اگر فیلم حوادث ناگوار را دیده باشید ، شخصیت اصلی دختر همیشه موقع فکر کردن موهایش را پشت سرش می بندد .

یا به طور مثال یک شخصیت فرضی همیشه یک توپ در دست دارد و با او بازی می کند .

در هری پاتر اسنیپ همیشه به طرز خاصی بر می‌گردد.

و...

این موضوع حتی می تواند یک ویژگی ظاهری هم باشد . مثل عینک هری پاتر ، موهای قرمز آنه شرلی و....


۲‌. موقع تعیین شخصیت مراقب فضای داستان باشید!

وقتی برای شخصیت های داستان می خواهید ویژگی تعیین کنید ، صرفا بر اساس میل و سلیقه ی شخصی خود نباشد ، بلکه باید به شرایط داستان یا همان طرح داستان توجه داشته باشید ‌.

احتمالا کتاب شگفتی را خواندید، اگر نخواندید هم اشکالی ندارد!

شخصیت اصلی این کتاب پسری است که مریضی بزرگی دارد و صورتش بسیار بسیار زشت است .

به نظر شما این شخصیت می تواند اعتماد به نفس بالایی داشته باشد؟

یا در کتاب بارتیمیوس شخصیت اصلی پسری است که به خاطر کینه ای که دارد آنقدر تلاش می کند تا انتقام بگیرد ، در فصل های بعدی داستان درباره ی او با غولی که دفعه ی پیش احضار کرده است و آن دو اصلا با هم کنار نمی آیند و همیشه در حال دعوا کردن هستند، داستان درباره ی جهش مقام شخصیت اصلی است که او به مقام های بالایی می‌رسد .

در این داستان و طرح اولیه ی آن اگر شخصیت یک فرد فروتن باشد داستان به مشکل می خورد ، زیرا در آن صورت دیگر نویسنده نمی تواند دعوا های او را با باتیمیوس غول او ،خوب طرح کند .

یا به طور مثال اگر آنه یک شخصیت پر حرف نداشت و یا یک شخصیت احساسی بسیاری از قسمت های داستان باید حذف می شدند!

پس حتما به این نکته توجه داشته باشید!


۳. رشد تدریجی شخصیت ها را در نظر بگیرید!

این نکته ایست که معمولا نویسندگان آن را در نظر نمی گیرند .

اتفاقات درون داستان ، باید مثل زندگی واقعی باشد و تاثیر آن ها روی شخصیت ها ملموس باشد .

به طور مثال شخصیت هری پاتر را در نظر بگیرید او به خاطر رفتار بد خانواده ی خاله و شوهر خاله اش اعتماد به نفسش را تا حد زیادی از دست داده بود ‌ .

اما رفتن به هاگوارتز و اتفاقاتی که تجربه کرد، باعث بالا رفتن اعتماد به نفسش شد و نویسنده با بیانی عالی این تغییرات را هم در خانه اش هم در هاگوارتز نشان داده و اینکار را آرام آرام انجام داده .

یکی از کتاب های فوق العاده ای که همیشه نقد بسیاری به آن داشتم کتاب مایکل وی هست . این کتاب گرچه کتاب مورد علاقه ام است به طوری هر جلد را دو بار خوانده ام اما به شخصیت نویسی نویسنده نقد بسیاری وارد می کنم .

در این کتاب نویسنده نه تنها شخصیت ها را تعیین نکرده بلکه رشد تدریجی آن ها را هم در نظر نگرفته .

شخصیت ها با گذراندن بار ها تا دم مرگ رفتن هنوز هم همام شخصیت های قبلی هستند!

و اما یکی دیگر از کتاب هایی که به صورتی فوق العاده به تعیین شخصیت پرداخته کتاب درخت زیبای من است . به طوری به نظر من پرداختن به رشد شخصیتی در این کتاب حتی از کتاب هری پاتر هم بهتر است!

در این کتاب تغییرات پسر بچه ای را نشان می دهد از یک بچه ی شلوغ و بی ادب به یک پسر بچه‌ی خوب

که این روند تدریجی بعد از آشنایی او با یک مرد مهربان است ‌.

۴. ویژگی ها کم و زیاد دارند .

ممکن است شخصیت شما اعتماد به نفس داشته باشد ولی چقدر ؟

ممکن است مهربان باشد، ولی چقدر؟

گاهی اوقات باید میزان این ویژگی ها را تعیین کنید ، به این شکل ممکن است حتی شخصیت شما با اینکه فردی با اعتماد به نفس است هم گاهی خجالت بکشد.



ممنونم از اینکه تا اینجای کار من را همراهی کردید .

چون این پست خیلی طولانی شد دیگر از ضرر های نپرداختن به شخصیت نمی نویسم .

هر چند احتمالا خودتان تا اینجا متوجه ی آن شده اید .

در قسمت بعد تیپ شخصیتی را هم می گویم .

پایان :)