نویسندگی حرفه نیست، نفرین است.

"نویسندگی حرفه نیست، نفرین است."

جمله‌ای از توماس مان که شاید در نگاه اول تنها یک شکایت ساده به نظر برسد. اما در حقیقت یک واقعیت ترسناک است که با قدرت زیادی به صورت آن کسی که قلم بر دست گرفته کوبیده می‌شود.

نوشتن آدم را تنها می‌کند، آدم را به کاغذ و جوهر خودکار معتاد می‌کند. نویسنده چه نیازی به آن دوست دورو و دروغگویش دارد وقتی که کاغذ روبه رویش او را قضاوت نمی‌کند و اجازه می‌دهد هرچه که می‌خواهد بگوید. تازه کاغذ را می‌توان مچاله کرد، آتش زد و یا حتی آن را خورد! مطمئنم که هیچکدام ما دوستمان را به عنوان وعده غذایی انتخاب نمی‌کنیم.

اما کاغذ و حرف‌های روی آن چیزی نیست که معده ما را پر کند. نوشتن روح ما را سیر می‌کند. مثل دویدن ذهنمان را مانند عضله‌هایمان مقاوم‌ می‌سازد. خواندن مانند یک وعده غذای‌ کافی،‌ کمکمان می‌کند خوب بخوابیم و به سفر برویم. سفری به دنیای‌ جن و پری، دنیایی که در آن خبری از قرض و قسط و دغدغه‌های فردا نیست.

اما امان از زمانی که وقت فکر کردن به واقعیت‌ها می‌رسد...

آدم که نمی‌تواند تا ابد در دنیای پریان و با شاهزاده‌‌ای زیبارو زندگی کند. یک‌جا باید برگردیم به دنیای واقعی. یک‌جا که نمی‌توانیم با شمشیر به جنگ اژدها برویم و باید ظلم را تماشا کنیم. آن وقت است که خون نویسنده به جوش می‌آید و می‌خواد یک‌جا فریاد عدالت‌خواهی بزند. اما صدای بلندی ندارد و دست‌هایش چندبار شکسته‌ است. پس به کاغذ و قلم روی می‌آورد. حرف‌هایی که نمی‌تواند به زبان بیاورد را می‌نویسد. مشتی که می‌خواهد بر دهان ظالم بکوبد را روی تکه کاغذی بی‌جان ثبت‌ می‌کند.

دردسرها دارد، شیرینی‌ها دارد این نفرین! اشک‌هایی که روی دوست عزیزمان ریخته می‌شود تا صدای خنده‌ای که قلم می‌شنود و رازهایی که قلم در دل نگه داشته است...

و درود بر قلم، تاریخ‌ساز و انسان‌ساز و محافظ آدم‌های دلتنگ و امیدوار.


با عشق و احترام، تقدیم به تمامی مردم اهل قلم:

مریم رشیدی.