ابهامات نظم بخش دوم

در بخش قبل در مورد اینکه ایا نظم هست یا نیست نظر شخصی خودم را گفتم(همچنان این موضوع بسیار جای بحث مطالعه دارد و سواد من هم اندک است و نیاز دارم مطالعه بیشتری داشته باشم اما فعلا جوابهایی داشتم که دست کم برای خودم نوشتم.)

حال یکی از گزینه ها را بررسی میکنیم:اینکه علت بوجود امدن ما یک ناظم و خالق نبوده اما نظم و شرایطی موجب شده بوجود بیاییم که شانسی و یک در چند میلیارد یا خیلی کمتر احتمال داشته و چون حاصل ان ماییم نمیشود گفت بوجود امدن ما الزاما ناظم یا خالقی داشته البته این قضیه کاملا در محدوده نظم نیست اما خب ربط قابل توجهی هم دارد.

اولا قبلا هم اشاره کردیم به هر حال یک درملیون یا یک در ایکس خودش یک احتمال هست.ساختاری که ان را گاها مشابه یک نقطه فرض میکنند که بی نهایت جهان را در جایی که زمان ندارد خلق میکند.خلق میکند نه؟پس فلسفی میشود خالق حتی اگر نقطه فرض شود.

خارج از بعد ها است نه؟نظر ما هم از خالق همین است

کارش خلق کردن است نه؟الزاما نظم نیست اما این نظم یک در ایکس را هم همان بوجود اورده نه؟

شاید بگویید همان نقطه استارتش را زده و بقیه جهان خود شکل گرفته .

مگر تعریف مشخصی در کل از خالق وجود دارد؟خب من میگویم مثلا خالقی که من به ان باور دارم الزاما قرار نیست یک دستش را بیاورد و شروع به چیدن دقیق اتم ها کند یا عین تعریف مسیحیت یا تعریف غالب و کارتونی با اجی مجی کردن،همه چیز را کنار هم قرار دهد.اولا همچنان عامل و خالق ان است حتی اگر نقطه باشد.(علم به علت عدم درک خالق ان را نقطه دانسته و احتمال زیاد از نظر فلسفی بیشتر از اینهم متوجه نشود چون ما فرایند تکاملی جهان را از اولین لحظه ان می دانیم و صرفا حدسی از قبل ان لحظه در حد یک تصویر بسیار بسیار مبهم و غیر قابل درک...ادیان هم جز درک مادی و تعریفی خودمان از خدا تصوری مبهم دارند).پس اگر من یک جرقه بزنم که موجب اتش شود همچنان من خالق ان هستم(البته هر مثال مادی ایراد فلسفی هم دارد)و عامل ان هستم.دوما چرا فکر میکنیم الزاما خلق کردن خدا به شکل این بوده که یک دست بیاید و یا چارتا فرشته و شروع به چیدن و با نخ وصل کردن کنند.عموما نحوه خلق خدا که مستقیما توسط خودش بود خود غیر قابل درک است.قرار نیست با میکروسکوپ زوم کنی و اثار انگشت یا دست خدارا ببینی.اتم میرود همانجا که میرود و باید، تا به اینجا برسد.سوما فرض کنیم من با یک نقطه خیلی ریز که در اصل میکروچیپی است استارت یک هوش مصنوعی خود افزا و رشد کننده و تکامل یابنده را بزنم.حتی اگر بدون دخالت مستقیم من ان هوش مصنوعی به عرش اعلی برسد باز طراحی من بوده به شکلی که به انصورت تکامل پیدا کند.اما ویژگی جالب فلسفه خالق مشترک با نقطه مبهم ماست.خالق است.بله.در فلسفه ادیان و مثلا اسلام که بنا به شرایط اشنایی بیشتری با ان داریم الزاما خدا به ان معنا که فکر میکنیم جهان را با هدف نیافریده.حضرت علی در این باره فرموده که خداوند نیازی نداشته که هدفی از خلق داشته باشد.خلق خدا بخاطر خالق بودنش است.همانند چشمه میجوشد چون ذاتش است(البته ما در اینجا مجبور به استفاده از کلمات مادی هستیم و به معنای مقایسه خدا با مادیات یا توهین به مقدسات نیست بلکه برای رفع ابهامات با مثالهای زمینی است)اصیل ترین شاعران جهان میدانید کدامند؟معروفترین ها حافظ و سعدی و حتی شاعران اروپا...انان که شعر را نه برای پول و از اختیار یا برای خودشیرینی یا معروفیت بلکه در لحظه سروده اند.فی البداهه و بی دلیل.گرچه در زمان محصورند اما حدالامکان اگر از عادات مادی فارغ شده اند شعر از ان ها جوشیده.به علت ذات و ماهیت و طبع شاعری درونشان که خود ناشی از روح انسانی است.مانند غریزه ،اما متفاوت غریزه قابل کنترل است .شعر می اید به ذهنش ،می تواند ننویسد یا نگوید اما از ذهنش میگذرد.مثلا ذهن ما تقریبا در هر لحظه و واحد زمان در حال کار است حتی موقع خواب و موقعی که حتی فکر میکنی به چیزی فکر نمی کنی!چون ذات و ماهیتش افرینش اگاهی در هر لحظه است.نمی توانی بگویی چرا به فلان چیز فکر کردم.فکر است؛ می اید ،دست خودت نیست.تا زمان مرگ تقریبا هر لحظه حتی در مواردی در کما هم کار میکند.این شاعران اصیلترین هاهستند که عمیق ترین لایه های درونی خود رسیده اند.مثل تسلایی که در لحظه دست خودش نیست روابط و فرمول ها می ایند می روند حتی لحظه ای که سر شام است یا در طبیعت تفریح میکند.به همین علت بزرگان ما به رسیدن به ذات و ریشه وجودی و ماهیتی خودمان تاکید میکردند.حال خالق مثلا از نظر اسلام.خالق است ،می افریند، خلق میکند.از جایی که محصور زمان و مکان نیست پس در هر لحظه و هر آن (نمیتوان بی زمانی را با کلمات ابراز کرد)می افریند.میلیون ها میلیون جهان ...همچنان چیزی از خلقت هدفمندش کم نمیکند شاید ما بگوییم برای خودش بی هدف اما هدف برای ما.شاید خود شاعر در لحظه ذهنیت و علت خاصی برای سرودن نمی دیده اما خود مخلوق و شعر، معنا و مفهوم و منظور دارد و اگر ان را سامانه هوشمند فرض کنیم به پیش می رود.

حتی خود ادیان اشاره به وجود عالمین و بی نهایت عالم دیگر دارند. کما اینکه تصور بیکار نشستن خالق و فقط یک جهان افریدن خود اشتباه است.پس شاید یکی میگوید نقطه یکی میگوید خالق چون درکی از ذاتش نداریم.

اما در ادامه میگوییم ما همان شانس یک در تریلیونیم که نشستیم و میگوییم جهان نظم دارد.خب حتی اگر این را قبول کنیم خالق یک درتریلیون هم که شده یک جهان منظم خلق کرده(البته باز تعریف نظم و اینها سوال میشود اما فرض کنیم این جمله کامل اتئیستهاست که به فرض منظم بودن جهان این امکان یک در تریلیون است)تازه خود جهان های دیگر هم قطعا ساختار منظم خود را دارند.بله شاید انجا انسان بوجود نیامده و شرایطش نبوده اما موجود ایکس بوجود امده دست کم پایداری نسبی به معنای وجود ان جهان معنا یافته.جالب تر اینکه ذهن ما دقیقا در قالب درک این جهان است.نه تنها کل این جهان بلکه کمی هم به پشت و خارج از ان فکر میکند.شاید بگویید تکامل یافته.طبیعت تکامل داده تا من پادماده را درک و مطالعه کنم؟مگر پادماده در تکامل من نقش داشته؟البته خود این باز قابل بحث است قبول دارم .اما کنار هم گذاشتن این موارد دست کم دست کم داستان خالق را همچنان بالای پنجاه می برد.حتی خود ایلان ماسک اخیرا گفته احتمال ساخته شدن جهانمان با موجودات هوشمند بالاست.امروزه روشنفکرین حاضر به قبول ساخته شدن جهانمان توسط بیگانگان هوشمند شده اند چون بقول هایزنبرگ "نوشیدن اولین جرعه‌ از لیوان علوم طبیعی، تو را به یک بی ‌دین تبدیل می‌کند اما در انتهای این لیوان خدا منتظر تو است."در ابتدا کسی که مطالعات سطحی دارد معمولا(نه همیشه، درصد خدانباوران حتی در دانشمندان بالا و غیر قابل انکار است اگر بی طرفانه نگاه کنیم هم منطقیست و در مواردی حق میدهم )در ابتدا قطعا خدا را رد میکند.اما ان ها که به درک عمیق از علم می رسند یا به قدرت برتری اعتراف میکنند که در مواردی به یک دنیای شبیه سازی یا بازی کامپیوتری فضایی اشاره میکنند یا ندانم گرایی را انتخاب میکنند.انیشتین واقع بینانه نگاه کنیم؛ یک پانتئیست بود .بارها تاکید کرده اتئیست نیست ،اما به خدای شخصی هم باور ندارد حتی او هم در اعماق چیزی را حس میکرد"من متقاعد شده‌ام که خداوند تاس بازی نمی‌کند."باز هیچکدام تاکید قطعی و کورکورانه بر الزام باور دانشمندان به خدا انهم به معنی ادیان نیست.

اما مورد اخر ایا نظم الزاما به ناظم نیاز دارد؟

از نظر این جهانی بله اما الزاما نه...در این مورد بحث بیش از حد عمیق و فلسفیست و در مواردی بزرگترین فیلسوفان ان را رد کرده اند.بخصوص اینکه اگر خدا ناظم باشد پس خود دارای نظم است و خود نیاز به ناظم دارد.البته کسی نگفت ان نقطه فرضی در فیزیک ایا خود خالقی داشته؟خیر .نقطه ای میگذاریم و میگوییم از اینجا به بعد قابل درک برای ما و مطالعه نیست و ما صرفا میپذیریم .اما خلاف اینهم ثابت نشده و قطعا یک حالت دیگر است .حتی خود هیوم به عنوان ناقض نظم میگوید احتمال بالا کار کسان یا چیزها یا یک واحد است اما الزاما توحید نیست.ولی در کل ناظم احتمال بالایی دارد.یا ناظم ها

توجیه این است مگر یک ساختمان برای ساخته شدن یک ناظم میخواهد؟صدها نفر کار میکنند حتی از نظر مهندسی.اما بنظر من از نظر تئوری و طراحی ساختمان یک طراح وجود دارد.چرا؟در واقع دو نظر مخالف یک ساختمان نمیسازد.بلکه مشارکت چند موجود اگاه و تطبیق نظرهایشان.اگر مهندس یک بگوید رنگ باید زرد باشد و دومی بگوید قرمز رنگی زده نخواهد شد(مگر قدرت یکی بیشتر باشد یا با هم ترکیب کنند که خود یک رنگ دیگر است و نظر هیچکدام نیست بلکه کلا یک نظر دیگر است مثلا رنگ نارنجی یا نصف زرد و نصف قرمز،نمیتوان گفت ساختمان طبق نظر مهندس اول زرد شد یا صرفا قرمز دقت کنید هر دو میگویند کاملا زرد یا قرمز اگر بین این دورا اختیار کنند خود نظری مستقل و توافقیست یعنی اگاهی و نظر هر دو جمع و به یک نظر تبدیل شد.یعنی نهایتا یک نظر پیاده شد.نمیشود فقط زرد و در ان واحد فقط قرمز باشد.)پس یک نظر واحد برای جهان اعمال شده و دو نظر متضاد امکان ندارد یا دو نظر عین هم بوده اند و نظر هردو نفر پیاده میشود که خود یک نظر است یا بین ان دو توافق میشود که این خود باز یک نظر توافقی است نه الزاما نظر اولی نه نظر دومی است.پس یک نظر در طراحی ساختمان جهان پیاده شده.حال یا یک نفر بوده یا چند نفر...اولا یک نفر در هر صورت عاقلانه تر است شاید در کار ساخت فرشتگان یا نظایر کمک کنند اما نظر مهندس اصلی پیاده میشود و فرشتگان واسط انند.اما اگر دو مهندس عین هم، کاملا عین هم و کاملا هم نظر باشندو کاملا یکی فکر کنند که خب هر دو یکی هستند.یکی عین مشخصات فکریو نظری و باطنی شما باشد(برای خدا ظاهری در نظر نمیگیریم)شما دو نفر یکی هستید.حتی در مکان و زمان شما هم باید باشد(برای خدا زمانو مکان فرض نشده)یک حالت اینست که هر دو نظر متفاوت دهند و نهایتا یکی پیاده شود که خب یکی برتری قدرتی یا نظری دارد یا به علتی دیگری کوتاه امده و از نظر نسبی ان یکی قدرتمند تر است یا بگوییم مطلقا او خدا و خالق است.یا بین نظر این توافق شده و پیاده شود گرچه بعید است اما ان را هم بررسی میکنیم.اولا خود نظر بین این دو خود یک نظر جداست و مستقل است اما خب شاید هر دو مشورت کرده اند(با فرض هیچ گونه اختلاف بینشان که خود باز احتمال را محدودتر میکند)اما مشکل اینجاست که برخلاف جهان ما دو مهندس خارج جهان نخواهد بود!!!علت اینست افریننده این جهان خود خارج بعد زمان مکان است(حتی اگر نباشد افریننده ان خالق که خود خالق اصلیست قطعا خواهد بود چون زمان مکان خود مخلوق است)یعنی اینگونه نیست که دو مهندس فعلا توافق کنند، در هر لحظه و در هر واحد موافقند.دوم مکان نیست (درک همه اینها سخت است ناچاریم کلمات مادی به کار بریم اما این خود از عجایب انسان است تفکر در خارج از بعد خود بطور نسبی!)و ان دو خدا با فرض مکانی در همه جا همزمان هستند در همه چیز موافقند در همه چیز توافق دارند روی رنگ نارنجی و فقط نارنجی هر دو در هر زمان و مکان و حتی خارج بعد(حتی دانشمندا هم توافق بر تک منشا بودن همه جهان های ممکن مخلوق از منشا جهان ما دارند)علم فیزیک حتی یک نقطه را خالق دانسته نه دو نقطه(چون ما نقطه فرض میکنیم و ان هیچ است و هیچ خود یکیست )

علاوه بر این یک نظریه جالب وجود دارد به نام اگاهی جمعی؛ یعنی اگاهی منو تو، بطور جمعی یک اگاهی جمعی واحد تشکیل میدهد.یک ملت که مثلا انقلاب میکند.میتواند ان را مفرد دانست و یک اگاهی واحد دانست.پس مجموع خدایان که در همه چیز توافق دارند خود یک واحد حساب میشوند که برایندشان یک افرینش است.

تمام این حرفها کمی دور از نظم شد اما مرتبط و زیر مجموعه بود و در شبهات برهان نظم انها را دیدم.

اما باز ایا خود ناظم نظم دارد؟نکته جالب در شبهات وارد بر نظم و خدا پراکندگی و تناقض انهاست.مثلا هیوم اعتقاد دارد چون ساعت ناظم دارد الزاما نمیتوان گفت جهان ما ناظم دارد اما داوکینز میگوید ناظم نظم دارد چرا؟چون در جهان ما که همینگونه است!!!!در جهان ما ناظم خود پیچیده و نیاز به نظم دارد.پس باید یکی از این دو نظر فسخ شود و برود پی کارش.یا الزاما نظم جهان با ساعت مقایسه شود و بگوییم حتما ناظم دارد یا بگوییم الزاما نمیتوان گفت چون در جهان ما ناظم نظم دارد ناظم ما که خارج از جهان است نظم دارد.ثانیا فرض کنیم خالق همان نقطه است.خود نقطه هیچ است به اعتقاد علم، اما هستی را به وجود اورده درست؟ایا چون خود هیچ است الزاما نمیتواند هستی بوجود اورد؟هیچ هستی را بوجود اورده پس خالق نظم هم الزاما منظم نیست و حتی کل مفهوم نظم را به معنای واقعی خود ساخته.درکش سخت است اما خیلی ممکن است.خود خدا افریننده همه چیز است مهربانی نبوده تا قبل خدا دقیقا مانند نقطه...تا قبل هستی هیچ بوده خود خدا هست و وجود دارد اما نه به معنای هستی..میگوییم هیچ فیزیکی هست اما نه به معنای هستی ما اما هست(:

این نظر هیوم:

آنچه دربارۀ طبیعت٬ نظم نامیده می‌شود، می‌تواند تعادل نامیده شود. وقتی یک جرم آسمانی در دام جاذبۀ زمین می‌افتد و میلیاردها سال به دور آن می‌چرخد، آنچنانکه می‌توان از نظمِ چرخش آن برای محاسبۀ زمان استفاده کرد، آنچه واقع شده، نظمِ دست‌ساخته نیست، بلکه یک تعادل است که می‌تواند گاهی میلیون‌ها سال و گاهی به مدت کوتاهتر ادامه داشته باشد. همان قوانین فیزیک که تعادل‌های قبلی را ایجاد کردند، همان‌ها باعث از بین رفتن آن تعادل‌ها و موجودات قبلی شدند و تعادل‌های فعلی نیز کاملاً آسیب پذیرند و می‌توانند جایشان را به تعادل‌های جدید، بین موجوداتِ سازگارترِ جدید بدهند.

اتفاقا زیباتر شد نه؟ اسم این نظم را تعادل بگذار خیلی هم زیباتر...ایکس بگذار زد بگذار به هر حال وجود دارد.سوال این است قوانین به فرض تغییر میکند منظور از نظم کدام قانون و محصول است؟مثلا اگر امروز ایکس برابر دو هست فردا به مرور و با تغییر کائنات و مقادیر برفرض شود سه(که قوانین بنیادی دست کم در این جهان تغییری ندارند اما فرض کنیم)هیوم میگوید منظور از نظم ایکس مساوی دو است یا ایکس مساوی سه؟باید بگوییم یکی نظم دارد و منظم تر است یعنی قبلی بی نظم تر است براستی نظم کدام است؟من میگویم نظم همین است(:نظم همین تغییر است همین که ایکس همیشه مساوی عددیست. همینکه اصلا میتوان تعریفش کرد و نوشت و درک کرد (دست کم چیزهایی که در جهان ما هست نه خارج از بعد و زمان و مکان)اصلا خود تغییر هوشمندانه و تعادل بین اینکه ایکس امروز دو است و فردا بهتر است سه شود یا میشود خود نظم است .

اینهم شبهه اخر:

عده ای نیز وجود نظم را رد کرده اند. مثلا در مورد خلقت چشم می توان این ایراد را گرفت که چشم به نزدیک‌بینی، و به آب مروارید دچار می شود. در این استدلال که به آن برهان طراحی ضعیف (Argument from poor design or dysteleological argument) می گویند خدا ناتوان فرض شده یا اندکی پس از آفرینش جهان مرده‌است و این امکان را فراهم آورده که عالم هستی از عیار هماهنگی خود بکاهد.

بیا با این استدلال ثابت کنیم اصلا جهان نمیباید و نمیتوانست بوجود بیاید چه برسد ناقص باشد یا منوتو بگوییم ناقص است و هر دفه یکجور نقص را استدلال کنیم.

بیماری نقص است درست ؟امروز همه بیماری ها فرض کنیم حذف شوند چنان که نبوده اند.من فردا میگویم ژن نقص است چون محدودیت و اجبار رنگی میدهد شاید من نمیخواهم یا زیبا نیست یا زمینه نقص فیزیکی میدهد.فردا ژن هم چنان حذف شود که انگار از اول نبوده.بعد بگوییم اصلا این بدن نقص است.نمیگذارد بالا بروم فعالیت کنم خلاصه نسبته به یک پرنده از این نظر ناتوانم. نقص حذف شود.قالب روحی پیدا کنم.گیم اور(:

تو از این جهان خارج شدی!یعنی اصلا از ابتدا نباید این جهان بوجود می امد.حتی تهش میگفتم بعد زمان مکان محدودم کرده و یک نقص است باید حذف شود و تمام ...مفهوم وجود من حذف میشود.من از نظر متریالیستی در این بعد مفهوم دارم دنیایم هم همینطور پس در بهترین حالت است و نقص، خود مقایسه با جهانیست که به اعتقاد متریالیسم وجود ندارد.جهان عاری از هرگونه عیب و محدودیت(سعی کردم از دیدگاه متریالیسم و مادی ترین حالت بهش نگا کنم انگار که اصلا جهان دیگر نیست*