ماهیتِ مسائلِ علمی و ریشه های آن در متافیزیک
چکیده ای از مقالۀ «ماهیتِ مسائلِ علمی و ریشه های آن در متافیزیک»[1]
جوزف آگاسی
محسن خادمی
متافیزیک: بیکن، دکارت و کانت
فرانسیس بیکن را می توان پیش قراولِ مخالفانِ متافیزیک دانست. او در آثار خود به شدت متافیزیک ارسطویی را به پرسش می کشد. بعدها (یعنی در نیمۀ اول قرن بیستم) پوزیتیویست ها نیز، متأثر از بیکن، با متافیزیک مخالفت کردند. ارزیابی آگاسی البته این است که پوزیتیویست ها علاوه بر نقد متافیزیک ناعقل گرایان (irrationalist metaphysics)، به متافیزیکدانانِ عقل گرایان خدمت کرده اند. در حقیقت پوزیتیویست ها صرفاً به «متافیزیک بد» (bad metaphysics) حمله کردند و آن را به نقد کشیدند. چراکه متافیزیک بسیار لغزان است و با توسل به تبیین های موضعی و تبصره ای (ad hoc explanations)- به جای تبیین های علمی- به راحتی می تواند به عرصۀ «شبه علم» فرو غلتد. از نظر آگاسی، «متافیزیک خوب»- همچون متافیزیک ارسطو- نقش تنظیمیِ (regulative) مهمی در پژوهش های علمی دارد و می توان برای آنها وجود آزمایش هایی را برای آزمودنشان در تاریخ فیزیک تصور کرد. اما در مقابل، «متافیزیک بد» متافیزیک غیرعقلانیِ آمیخته با شبه علم است که نقش تنظیم کنندگیِ چندانی در علم ندارد.
البته این نکته را نباید ناگفته گذاشت که مخالفت شدیدِ بیکن با متافیزیک صرفاً مخالفت با روش آن بود؛ در واقع بیکن مخالف خصلتِ انتزاعی متافیزیک نبود، بلکه مخالف جهش به نتایج متافیزیکی بود. او معتقد بود که با پیشرفتنِ صحیح علم، یعنی با شروع از مشاهدات و افزایش تدریجی یافته های مشاهدتی، و با صعود صحیح از نردبان استقرایی، بدون پرش در هر گام، به مبنایی ترین نظریه، یعنی به «متافیزیک علمی» می رسیم. این متافیزیک، علمی (scientific) خواهد بود، زیرا نه با روش نظرورزانه (speculative) بلکه با روش استقرایی (inductive) حاصل خواهد شد.
دکارت و کانت نیز از «متافیزیک علمی» دفاع کردند. البته ایدۀ آنها با ایدۀ بیکن تفاوت داشت. آنها در پیِ رسیدن به علم موجه یقینی بودند. ایدۀ آنها بر استدلال پیشینی و مقدم بر تجربه (a priori reasoning) استوار بود، نه استنتاج استقرایی (inductive inference). به همین رو، آنها برخلاف بیکن، متافیزیک علمی را آغاز پژوهش علمی می دانستند، نه پایان آن.
در واقع، دکارت نظریه ای فلسفی پرورد که در آن متافیزیک- به زعم او- چارچوبی برای علم فراهم می ساخت. ایده های وی به دست كانت بسط بیشتری یافت، اما این آخرین تلاشِ قابل توجه در این راستا بود. زیرا ایدۀ کانت بنا به دلایلی (خوب یا بد)، به کلی رد شد. در واقع دکارت و کانت متافیزیک خود را مجموعه ای از معرفت یقینی و لذا علمی می دانستند و از آن دفاع می کردند. در مقابل، آگاسی رویکرد مورد نظر خود را رویکرد نقادانه میداند و بر آن است تا متافیزیک را به عنوان چارچوبی نقدپذیر و غیریقینی برای علم، از نو احیا کند و بدان اعتبار بخشد. از نظر وی، نظریه های متافیزیکی دیدگاه هایی درباره ماهیت اشیاء هستند. لذا نظریه ها و حقایق علمی را می توان از منظر نگرش های متافیزیکیِ مختلف تفسیر کرد.
رأی هیول در باب متافیزیک
ویلیام هیول (William Whewell)، ابتدا از منظر علمی، به دفاع از متافیزیک غیرعلمی (unscientific metaphysics) پرداخت. از نظر او، آموزه های علمی به نحو استقرایی از دل واقعیت ها (facts) بیرون نمی آیند. آنها ابتدا به تصور می آیند، و سپس به صورت تجربی تأیید می شوند. به تعبیر دیگر، از نظر هیول، علم با ابداع فرضیه های تبیین گر (explanatory) آغاز می شود. از آنجا که هیول معتقد بود که آموزه های متافیزیکی الهام بخشِ دانشمندان در ابداع فرضیه های تبیین گر هستند، قویاً از هر منبع الهام دفاع می کرد. او می گفت کپلر فرضیه های علمی خود را در تلاش برای تحققِ برنامۀ متافیزیکی افلاطون بسط داده بود، یعنی متافیزیکِ افلاطون الهام بخش کپلر بوده است.
پروژۀ هیول و پوپر در باب شبهعلم و متافیزیک البته شباهتها و تفاوتهای نیز دارند. اولاً هیچکدام مخالف متافیزیک نبودند و آن را از عرصۀ علم طرد نکردند، چراکه معتقد بودند متافیزیک، گاه الهام بخش دانشمندان در ابداع فرضیه های تبیین گر است. ثانیاً، هر دو به مسئلۀ تمییز (problem of demarcation) [تمییز میان علم و شبه علم] علاقمند بودند و میان آنها تمایز می گذاشتند.
اما نمونه هایی که هیول و پوپر ذکر می کنند با هم متفاوت است: مثلا پوپر مارکسیسم و فرویدیسم را شبه علمی می داند، حال آنکه هیول به مکانیک نیوتنی و اپتیک نیوتنی اشاره می کند و اولی را موجّه و علمی، و دومی را ناموجه و شبه علمی میداند. به علاوه، هیول بر آن بود که نظریۀ علمی باید آزمون پذیر باشد و از آزمون سربلند بیرون آید، در حالی که پوپر صرفاً آزمون پذیری را ملاک علمی بودن نظریه می دانست. از سوی دیگر، پوپر متأثر از ته ماندۀ تعصبات پوزیتیویستی خود، گاه نظریه های غیرعلمی، یعنی متافیزیک و شبه علم و خرافات، را تحت نام «متافیزیک» یک کاسه می کرد، اما هیول چنین خلطی را مرتکب نشده است.
متافیزیک و نقش آن در علم
از دید آگاسی، نقش متافیزیک در تاریخ علم بسیار حائز اهمیت است. او می گوید معیارهای مختلفی در انتخاب مسائل وجود دارد، اما مهمترین معیاری که در جهت دهی دانشمندان برای انتخاب مسائل نقش دارد، متافیزیک زمانه است. در واقع در یک عصر، آن دسته از مسائل علمی انتخاب می شوند که به معضلات متافیزیکی آن عصر ارتباط داشته باشند. از نظر وی، کشش و جذبه های (interests) گستردۀ علمی، با مسائل متافیزیکیِ زمانه ارتباط تنگاتنگی دارد. در واقع، مسائل مورد علاقۀ هر دانشمند، منوط به جذبه های عمومیِ (general interests) غالب در سنت علمی اوست. و خود این جذبۀ عمومی از متافیزیک زمانه ناشی می شود. بدین دلیل، آگاسی «متافیزیک را چارچوبی برای علم» می داند که به پژوهش دانشمندان جهت می بخشد و نقش تنظیم کنندگی برای نظریه های علمی ایفا می کنند.
البته نباید ویژگی نظریه های متافیزیکی را همچون نظریه های علمی دانست. نظریه های علمی، نقدپذیرند و می توان با آزمونهای تجربی درستی آنها را آزمود و در نهایت آنها را «تأیید» یا «ابطال» کرد. اما آموزه های متافیزیکی همچون نظریه های علمی نقدپذیر نیستند. در عرصۀ متافیزیک معمولاً خبری از ابطال (refutation) یا آزمونهای فیصله بخش (crucial experiment) نیست. دو دیدگاه متافیزیکی متفاوت، تفسیرهای متفاوتی از واقعیات شناخته شده عرضه می کنند. هر یک از این تفسیرها به یک نظریۀ علمی تبدیل می شود، و یکی از این دو نظریۀ علمی در نهایت، در آزمون فیصله بخش مغلوب می شود. در چنین حالتی، متافیزیکِ پشتِ نظریۀ علمی مغلوب، قدرت تفسیری (interpretative power) خود را از دست می دهد و رها می شود. این نشان می دهد که نقدپذیری آموزه های متافیزیکی، به نوعی متاثر از نقد نظریه های علمی مربوط به آنهاست.
تفاوت خرافات، شبه علم و متافیزیک
به طور کلی می توان گفت: خرافه، شبهعلم، و متافیزیک هر یک به طریق متفاوتی از شواهد استفاده میکنند. بارزترین مشخصۀ خرافات این است که از شواهد خفی (clandestine instances) استفاده می کند. اما شبه علم از نمونه ها و مصادیق مؤیِّد (confirming instances) استفاده می کند. خرافات درگیر شواهد خلاف نمی شوند، و اصولاً تاب نقادی را ندارند. اما شبه علم- برخلاف خرافات- تاب نقادی را دارد، ولی عملاً امکان ابطال آنها وجود ندارد، زیرا همواره با توسل به اصلاحات موضعی (ad hoc)، شواهد خلاف را توضیح می دهد. در مقابل، متافیزیک نباید در برابر شواهد خلاف از فرضیه های موضعی مدد جوید. به علاوه باید قابل ابطال هم باشد. در حقیقت استفادۀ متافیزیک از شواهد، بیشتر برای شفاف سازی و تبیین است نه توجیه کاستی های خود. البته شباهت شبهعلم با متافیزیک از نظر تبیینگری در این است که شبه علم و متافیزیک هر دو قدرت تفسیری (interpretative power) بالایی دارند، اما در عین حال، قدرت تبیینی (explanatory power) پائینی دارند.
این نکته را باید در نظر داشت که اگر متافیزیک در مواجهه با شواهد خلاف، به فرضیه های موضعی (ad hoc) متوسل شود، به شبه علم تنزل می یابد. در عین حال، یک نظریۀ شبه علمی میتواند تا درجۀ متافیزیک ارتقا یابد: اولاً با شفاف سازیِ منطق درونی خود، خود را گزافه گویی (pretentiousness) بپیراید؛ ثانیاً نحوۀ مواجهۀ خود را با شواهد خلاف چنان سامان دهد که گرفتار فرضیه های موضعی نشود. از نظر آگاسی، اگر نظریۀ فروید تنقیح میشد، می توانست به عنوان یک متافیزیک جالب توجه در روانشناسی مطرح شود و بقا یابد.
باری، آگاسی متافیزیک را «فیزیک آیندگان» می داند و آن را می ستاید. از نظر او، تاریخ علم تاریخِ چارچوب های متافیزیکیِ علم است. چارچوب های متافیزیکی، به پروژه های تحقیقاتی تبدیل می شوند و سمت و سوی تحقیقات علمی را معین می کنند. بدین معنا می توان گفت متافیزیک نقشِ راهنمونی (heuristic) دارد و خود می تواند در آینده بدل به موضوعی برای تحقیقات فیزیکیِ دانشمندان شود.
ناکافی بودنِ چارچوبهای متافیزیکی برای علم
بنا به رأی آگاسی، آموزههای متافیزیک اغلبْ چارچوب های کافی برای علم نیستند. متافیزیکدانها همواره ادعا می کنند که فرضیات علمیِ آنها با اصول متافیزیکی شان مطابقت دارد و همواره می توان فرضیات تبیینی ای یافت که با متافیزیک مورد نظرشان مطابقت داشته باشد. فی المثل متافیزیک دکارت، یک جهان بینیِ مکانیکیِ ساعت گون (clockwork) بود که تقریباً هیچ چیزی را تبیین نمی کرد. هدف اش هم این نبود که چیزی را تبیین کند. اما دكارت ادعا می كرد كه هر فرضیۀ علمی كه وی بتواند آن را تأیید كند، باید فرضیه ای باشد كه با متافیزیك او مطابقت داشته باشد. وی قائل بود که همواره می توان فرضیه هایی تبیینی (explanatory) مطابق با متافیزیک او یافت. بویل نیز در مورد متافیزیکِ نیمه-دکارتی خود همین ادعا را مطرح کرد و نیوتن هم در مورد متافیزیک خودش چنین ادعایی مطرح می کرد. حال اگر یک جامعه، توانایی های نقادی بالا و انجمن های علمی پویا داشته باشد، می تواند دعاوی متافیزیسین ها را ابطال کرده، یا محدودیت های متافیزیک آنها را نشان داده و آنها را به تجدید نظر در دیدگاه شان وادارد. بدین طریق است که می توان گفت متافیزیک در جوامعِ دارای فرهنگ علمی نقاد، پیشرونده (progressive)است. اما در یک جامعۀ غیرعلمیِ غیرنقاد، چنین حرکت مبنی بر نقد متافیزیک زمانه وجود نخواهد داشت و لذا متافیزیک در این جوامع ایستا خواهد بود.
از نظر آگاسی چنانچه تعابیر متافیزیکی در یک جامعۀ علمی سیطره یابند، می توانند باعث نادیده گرفتن (یا اهیمت دادن به) برخی آزمونهای تجربی و حتی کنار گذاشتن برخی حوزه های پژوهشی شوند. فی المثل، در پرتو اعتبار بالای متافیزیک نیوتن بود که آزمایش اورستد از اهمیتِ متافیزیکی مطلوبی برخوردار شد و با اینکه تا اواخر قرن نوزدهم، مشکلاتی برای متافیزیک نیوتنی پیش آورد، این متافیزیک جای خود را به متافیزیک های رقیبی که توانایی تبیین این آزمایش را داشتند نداد. البته بدیهی است که اگر در نهایت نشان داده شود که نمی توان آزمونی تجربی را در قالب متافیزیکِ مورد نظر تعبیر کرد، متافیزیکی رقیب جایگزین می شود و این نشاندهندۀ اتکاء نظریات متافیزیکی و تعابیر بر تجربه است.
تعابیر جدید می توانند باعث فراختر شدن گسترۀ تصورات دانشمندان گردند و بدین طریق می توانند کانون تمرکز را در تحقیقات علمی تغییر دهند. همانگونه که تعبیر متافیزیکی فارادی او را به فکر یافتنِ خطوط منحنی نیروهای الکتریکی انداخت و او در این راه به کشف پدیدۀ عایق بودن (دیالکتریک) نائل شد.
نقش متافیزیک در تعبیر نظریه های فیزیکی
در اینجا برای روشن شدن موضوع به یک مورد تاریخی اشاره می کنیم. متافیزیک فارادی- که جهان را به عنوان میدانی از نیروها می بیند- را می توان به عنوان تعبیری برای ماهیت نور به کار برد. بر اساس این دیدگاه، نور متشکل از ارتعاشات خطوط نیرو در فضای خالی است. فارادی خودش نور را امواج میدان مغناطیسی نیرو می دانست و دهه ها سعی در آزمایش این فرضیه داشت. اما ناموفق بود. همچنین تفسیر فارادی از جریان الکتریکی به عنوان فروپاشی میدان الکتریکی، نمونۀ دیگری از ناکامی وی بود. از سوی دیگر، فارادی نظریۀ نیوتنیِ کولن در مورد نیروهای الکترواستاتیک را پذیرفت، اما آن را در مفهوم میدانی خود بازتعبیر کرد. ولی تعبیر او رضایت بخش به نظر نمی رسید و او از این مسئله آگاه بود. او موفق شد با جستجوی خطوط منحنیِ نیروی الكتریكی آن را رضایت بخش سازد. او سپس دریافت که خطوط الکتریکی نیرو در حضور دیا الکتریک هایی (یا عایق هایی) چون شیشه یا سولفور، خم می شوند. اما عایق بودن با نظام نیوتنی ناسازگار بود و به همین دلیل این تعبیر مغفول ماند. بنابراین تصادفی نبود که کولن احتمال وجود الکتریسیته را انکار می کرد، چراکه او یک نیوتنی بود. همچنین تصادفی نبود که کاوندیش- که خاصیت عایقی را کشف کرده بود- نتوانست کشف خود در مورد الکتریسیته را منتشر کند. او بر آن بود که بیشتر روی آن کار کند و دوباره آن را با متافیزیک نیوتن درآمیزد، اما او قبل از انجام این وظیفۀ خطیر درگذشت. پس از معادلات ماکسول، به نظر می رسید که متافیزیک فارادی پیروز شده است. گرچه این متافیزیک نیز پس از آشکارشدنِ تعارضات آن با نظریۀ پلانک کنار گذاشته شد.
تاریخ علم به مثابۀ تاریخ چارچوبهای متافیزیکی علم
بنا به رأی آگاسی، تاریخ علم تاریخِ چارچوب های متافیزیکیِ علم است. چارچوب های متافیزیکی به پروژه های تحقیقاتی تبدیل می شوند و سمت و سوی تحقیق علمی را تعیین می کنند. به اعتقاد آگاسی، در تاریخ علم تقریباً همیشه اینگونه بوده است که وقایع مهم از نظر متافیزیکی قابل توجه بوده اند. و آن دسته از پروژه هایی که در تاریخ به عنوان پروژه های قابل توجه شناخته شده اند، قابلیتِ روشن کردنِ مسائل متافیزیکی رایج را داشته اند. از دید آگاسی انگیزۀ پرداختن به پاره ای مسائل علمی و اقبال عمومی به آنها، به خاطر بنیان های متافیزیکی این مسائل و نظریات است. به عنوان مثال، امروزه روز مسائل ایرودینامیک تنها تعداد کمی از غیرهوانوردان را به خود جذب کرده است. اما اگر اثری از مسائل متافیزیکیِ جدید در آن به وجود آید، بی شک این نظریه در کانون توجه قرار خواهد گرفت و شمار زیادی از عالمان را به خود مشغول خواهد کرد.
-------------------------------------------------------------------
*نوشتۀ فوق، مختصری از پژوهش نگارنده در حلقۀ پژوهشیِ گروه فلسفۀ علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (با مدیریت دکتر علیرضا منصوری) است که در خرداد سال 1400 برگزار گردید. بدیهی است مسئولیت هر گونه خطا و کاستی بر عهدۀ نگارندۀ متن است.
- [1]. The Nature of Scientific Problems and Their Roots in Metaphysics, 1975, Joseph Agassi. And, See it in The book: Critical Approaches to Science & Philosophy with a new introduction (pp.189-211)
مطلبی دیگر از این انتشارات
زبان خودمان*
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقدمهای بر رایانش
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با نسبیت - ۳