یک بیگانه در زبان ما
(1) او یک نویسنده است. شما یک روشنفکر هستید. این یک پاپوش است. کودک شما شبیه یک آووکادو است.
جملههای بالا در یک واژه مشترک هستند که پیدا کردنش آسان است. اگر این واژه را از جملهها برداریم خواهیم داشت:
(2) او نویسنده است. شما روشنفکر هستید. این پاپوش است. کودک شما شبیه آووکادو است.
پس همۀ این جملهها را به سادگی میتوان بدون «یک» نوشت. آیا به نظر شما وجود «یک» تفاوتی در معنای جمله دارد؟ گذشته از محترم بودنِ نظرِ شما، واقعیت اینست که جملههای (1) پدیدهای نسبتاً نو در فارسی هستند. بکار بردن واژۀ «یک» در چنین جملههایی بدنبال ترجمۀ لفظی و ناشیانه از زبانهای اروپایی در یکی دو قرن اخیر وارد فارسی نوشتاری شده و اکنون هم آنچنان رواج پیدا کرده که دیگر بخشی از زبان روزنامهنگاری و ادبیات داستانی به شمار میآید.
واژۀ «یک» دو کاربرد دستوری متفاوت دارد. نخست اینکه برای شمردن بکار میرود: «- او چند سیب دارد؟ - او یک سیب دارد.» در زبان محاوره، «یکِ» شمارش معمولاً همراه واژۀ رابط است مانند دانه: «یک دانه سیب دارد» یا «یه دونه سیب داره» و یا بصورت واژۀ «یکی» میآید بویژه اگر اسمی که شمرده میشود در جمله نباشد: «- بابای آرمیتا چندتا پاساژ داره؟ - فعلاً یکی.» آشکار است که در جملههای (1) واژۀ «یک» برای شمردن نیست. مگر اینکه منظور این باشد که او یک نویسنده است و مثلاً شصت و چهار نویسنده نیست یا کودک شما شبیه فقط یک آووکادو است و خدا را صدهزار مرتبه شکر که شبیه دو آووکادو نیست.
دوم اینکه واژۀ «یک» بعنوان نشانۀ نکره بکار میرود. یعنی «یک» همراهِ چیزی میشود تا نامعین بودن آنرا بیان کند و نه تعداد آنرا: «یک شب رفته بودیم باغ آقای قاجار که بصیر برایمان شعر بخواند.» این «یک» مشابه یای نکره در زبان ادبی است: «شبی یاد دارم که چشمم نخفت.» گوینده در هیچکدام از این دو مثال نمیخواهد شب را بشمارد که مثلاً فقط یک شب رفته بودیم باغ و نه دو یا سه شب. بلکه با آمدن «یک»، شنونده میفهمد شبی که جای دقیقش در تقویم اهمیتی ندارد زمان وقوع داستانیست که در ادامه میشنود. مقایسه کنید با حالتی که مثلاً بجای «یک شب» گفته بودیم «همان شب رفته بودیم باغ» یا «شب گذشته رفته بودیم باغ» یا حتی «شب را رفته بودیم باغ» که «شب» در این جملهها به گونهای برای شنونده معین است. واژههایی مانند «همان» و «را» معمولاً نشانۀ معین بودن اسم هستند.
در بسیاری مواقع در زبان فارسی، اسمهای نامعین نیازی به «یک» یا هیچ نشان دیگری ندارند و میتوانند به تنهایی بکار بروند. مثلاً «کتاب» در جملۀ «دارم کتاب میخوانم» نامعین است: فرض کنید این جمله را عباس در پاسخ به کوکب خانم گفته است پس از اینکه کوکب خانم از پشت دیوار فریاد زده که عباس بیا از این نان و پنیر و تخم مرغ بخور. در اینجا عباس فقط اشاره دارد که مشغول کتاب خواندن است (یعنی کار دارد / مزاحمش نشوید / شما بفرمایید بخورید) و احتمالاً اینکه عباس دقیقاً چه کتابی میخواند اهمیتی در ماجرای ایشان با کوکب خانم ندارد. در این ماجرا نیازی نبوده که عباس کلمهها را جوری بچیند که «کتاب» برای کوکب خانم معین باشد. مثلاً بگوید: «دارم همان کتاب را میخوانم که نویسندۀ دِهِ بالا نوشته.»
در جملههای (1) اسمهای همراهِ «یک» همگی نامعین هستند. مراد از «نویسنده»، «روشنفکر»، «پاپوش» و «آووکادو» تنها بیان جنس و دستۀ اینهاست و نیازی به ردیابی نوع معین و خاصی از اینها برای شنونده/خواننده وجود ندارد. اما مشکل این جملهها اینست که نشان نکرۀ «یک» به ضرب و زور کارنابلدی مترجم در آنها تپانده شده است. ساخت این جملهها نیازی به نشانۀ نکره مانند «یک» ندارد و اسم به تنهایی مفهوم نامعین/جنس را بیان میکند.
همۀ زبانها نمیتوانند مانند فارسی اسم نکره را بدون نشان نکره بکار ببرند. در زبان انگلیسی اسمهای قابل شمارش در موقعیتهای مشابه همیشه نیاز به نشان نکره (a/an) یا علامت جمع دارند. معادل انگلیسی «او نویسنده است» میشود s/he is a writer. اگر انگلیسیها هم میتوانستند جملهای مانند «او نویسنده است» را با سه کلمه بگویند، خب میگفتند. اما مجبورند بگویند s/he is a writer و جور درنمیآید که بگویند s/he is writer. همانطور که اگر نهاد جمله جمع باشد باید گزاره را هم جمع بیاورند مانند we are writers، ضرورتی که در فارسی وجود ندارد. خوشبختانه هنوز به آن درجه از نوآوری در ترجمه نرسیدیم که این جملهها را هم بنویسیم «ما نویسندهها هستیم» (مثلاً در پاسخ به «کار شما جوانان چیست؟»).
نتیجۀ بحث ما حرفی بدیهی است: کار ترجمه اندکی پیچیدهتر است از اینکه هر کجا a/an دیدیم بیدرنگ آنرا «یک» ترجمه کنیم. واژههای دستوری مانند همین نشان نکرۀ «یک» ویژگیهای اجزای اصلی جمله مانند فاعل، مفعول و فعل و نوع رابطۀ میان آنها را بیان میکنند. هر زبانی قاعدهای خاص برای بیان این مفاهیم و روابط دارد و اینطور نیست که همیشه با ترجمۀ لفظ به لفظ بتوان اینها را از زبانی به زبان دیگر برگرداند. مثلاً «را» مفعول را از فاعل متمایز میکند. چه بگوییم «تام جری را دید» یا «جری را تام دید»، کسی که دیده تام است و کسی که دیده شده جری. برخلاف فارسی، زبانی مانند انگلیسی واژهای برای تمایز فاعل از مفعول ندارد و این رابطه را با ترتیب کلمهها مشخص میکند. به همین دلیل اگر در Tom saw Jerry جای تام و جری را عوض کنید و بگویید Jerry saw Tom داستانی که چه کسی چه کسی را دید هم عوض میشود. اگر مترجمی اصرار داشته باشد حتماً برای واژۀ «را» معادلی بصورت واژۀ مستقل در انگلیسی پیدا کند، جالب است ببینیم پایان کار چه کشفی میکند. کمترین انتظار از مترجم اینست که آشنا به ویژگیهای دستوری زبانهای مبدأ و مقصد باشد وگرنه هر آدم آهنی میتواند دانه دانه برای هر واژه معادلی بنویسد.
در گفتگوی زیر که از سریالی تلویزیونی گرفته شده، معلم زبان انگلیسی حق مطلب را ادا میفرماید وقتی که جملۀ I want a husband را به زبان مادری ترجمه میکند: «من یه شوهر میخوام.» یعنی دو تا نمیخواهد؟ البته «یک» وقتی عدد باشد آهنگ جمله کمی متفاوت میشود. همچنانکه در اینجا آقای مهندس صدای ما سعی کرده با تغییر آهنگ جملۀ معلم، تفاوت «یکِ» شمارش با «یکِ» نکره را آشکار سازد.
https://drive.google.com/file/d/1U_8KUgPQoDSNE_LhT6TGaNbN5P3S6Lf4/view?usp=preview
همانطور که پیشتر گفته شد، کاربرد این یکِ بیگانه آنقدر رواج پیدا کرده که دیگر موضوعی فراتر از ترجمه است. درست داستانی شبیه این در مورد زبان باسکی (زبان مردم باسک در شمال اسپانیا و جنوب فرانسه) وجود دارد. واژۀ bat در زبان باسکی به معنای عدد یک است که به مرور زمان و تحت تأثیر حرف تعریف زبانهای اسپانیایی و فرانسوی، بعنوان نشان نکره، کاربرد غیرشمارشی نیز یافته است. بله درست میفرمایید. زبانها همیشه در حال تغییرند. چه با خلاقیت چه با سهلانگاری.
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک اشتباه رایج منطقی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با نسبیت - ۱۰
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی با نسبیت - ۹