قدرت هنر (۱)

اگر از ما بپرسند هنر چیست، چه می‌گوییم؟ ترکیب زیبای تخیلات انسان؟ شیوه‌ای برای بیان عاطفانه مفاهیم و ارتباط انسان‌ها با یکدیگر؟ یا شاید چیزی دیگر؟

احتمالاً همه اینها درست باشند، ولی به نظر نمی‌رسد تعریف واحدی برای هنر داشته باشیم. حتی برخی معتقدند هرگز چنین تعریفی حاصل نخواهد شد و هیچ اهمیتی هم ندارد که هنر را تعریف بکنیم یا نکنیم [۱]. نکته جالب اینجاست که به لحاظ لغوی، هنر در فارسی با زیرکی و خردورزی هم‌معناست. برای مثال، «هنر خوار شد جادویی ارجمند» (شاهنامه فردوسی) یا «هر کجا عنایت آفریدگار آمد، همه هنرها و بزرگی‌ها ظاهر کرد» (تاریخ بیهقی). حال آنکه در لاتین و زبان‌های مشتق‌شده از آن، art برگرفته از ars و مترادف با مهارت یا صنعت است.

این تفاوت لغوی در محتوای آثار هنری هم نمود داشته‌است. همچنان که سال‌هاست وقتی صحبت از سینمای هالیوود می‌شود، آن را در قالب «صنعت سینما» معرفی می‌کنند، ولی کیارستمی «طعم گیلاس» را با کمترین تجهیزات صنعتی می‌سازد و امرالله احمدجو تمام‌قد از فضای طبیعی-معنوی-اخلاقی «روزی روزگاری» دفاع می‌کند.

فارغ از این معانی لغوی، تصور می‌کنم چند ویژگی را برای موجودات (یا همان آثار) هنری بتوان برشمرد: ۱) موجودات هنری ارزش زیباشناختی دارند؛ ۲) موجودات هنریِ هر فرهنگی، تاحدودی برای اهالی سایر فرهنگ‌ها، قابل‌درک‌اند؛ ۳) گاهی موجودات هنری افزون بر کارکرد زیباشناختی، کارکرد سیاسی، مذهبی یا ... نیز دارند؛ ۴) موجودات هنری به همراه سایر بخش‌های فرهنگ، در طول زمان تغییر می‌کنند.

ویژگی نخست را همه می‌فهمیم. هر چند شاید خود «زیبایی» برایمان گنگ باشد. گاهی من چیزی را زیبا می‌دانم و شما هیچ حسی به آن ندارید. من شما را به بی‌احساسی متهم می‌کنم و شما معتقدید من آدم عجیبی‌ام که به آن چیز واکنش نشان می‌دهم. در واقع هر یک از ما معیاری را در ذهن خود دارد، اما نمی‌توانیم درباره مُحق بودن آن استدلال کنیم. به قول کانت [۲]:

هیچ قانونی وجود ندارد که مطابق با آن، همگان بتوانند چیزی را زیبا تلقی کنند. زیبایی یک لباس، خانه یا گل به اصول یا منطق فرد بستگی دارد.

در واقع اگر قانونی برای درک زیبایی وجود می‌داشت، خلاقیت بی‌معنا می‌شد. به‌علاوه، نمی‌توان زیبایی را با واسطه فهمید. اگر من برای شما از زیبایی گل لاله بگویم، شما زیبایی گل لاله را نمی‌فهمید، بلکه تنها می‌فهمید که من آن را زیبا دریافته‌ام. یعنی درک زیبایی موضوعی شخصی است. البته گاهی زیبایی را در هماهنگی می‌دانند و مثلاً عده‌ای معتقدند اگر نسبت اندازه چشم به اندازه دماغ فلان قدر باشد، فرد چهره زیبایی دارد. ولی این نظریه در طول تاریخ محکوم به شکست بوده‌است. همچنان که فیثاغورسیان باور داشتند فقط طول‌های خاصی از ریسمان‌ها می‌توانند صدای خوشایند تولید کنند (کوک فیثاغورسی)، اما بعدها صدای «خوشایند» از ریسمان‌های دیگری نیز شنیده شد!

ویژگی دوم موجودات هنری سبب می‌شود تا هنر را نوعی زبان بدانیم، چرا که انسان‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌کند. البته در این ویژگی، قیدِ مهمِ «تاحدودی» را نیز داریم. به عنوان مثال، به این لطیفه دقت کنید:

روزی کشاورزی از فیزیکدانی خواست تا ببیند چرا مرغ‌هایش تخم نمی‌گذارند. فیزیکدان یک هفته بعد پیش کشاورز آمد و گفت من مشکلت را حل کردم، اما برای شرایط خلأ و مرغ‌های کروی!

این لطیفه برای کسانی معنا دارد که در قبیله فیزیکی‌ها زیسته باشند و با فرهنگ آنها آشنا باشد -- خواه زبانشان فارسی یا چینی یا هر زبان دیگری باشد. در واقع، همان مشکلاتی که در فهم زیبایی وجود داشت، سبب می‌شود تا هنر یا اثر هنری، نتواند میان همه انسان‌ها ارتباط برقرار کند.

[1] Adajian, Thomas, "The Definition of Art", The Stanford Encyclopedia of Philosophy

[۲] بلک‌برن، سیمون، پرسش‌های اساسی فلسفه، مریم تقدیسی (مترجم)، ققنوس، ۱۳۹۷.


ادامه دارد ... (قسمت دوم اینجاست)

نویسنده: م. مقدسی