تو را دانش و دین رهاند درست

رابطه علم و دین موضوع مهمی است، چون هر دو رکن آن مهم است. شاید بتوان گفت علم در معنای عام آن، هر نوع شناختی را شامل می‌شود و کسی نمی‌تواند نقش شناخت (با همه ابزارها و وابستگانش) را در حیات بشر نادیده بگیرد. البته علمی که در «رابطه علم و دین» مطرح می‌شود، غالباً گونه خاص علم، یا همان علم تجربی است. با این حال، اهمیت آن در این معنای خاص نیز روشن است، چرا که بخش اعظم دانسته‌های کنونی ما (در قرن بیست و یکم) از پی تجربه آمده و بر آن استوار است. از سوی دیگر، دین هم مسأله مهمی است. پیروان ادیان گوناگون که در طول تاریخ آمده‌اند و رفته‌اند، به واسطه موضوعات دینی با هم جنگیده‌اند، آشتی کرده‌اند، زیسته‌اند و اندیشیده‌اند. حکومت‌های زیادی بر پایه دستورهای دینی شکل گرفته‌اند و افراد بسیاری درباره چیزهایی همچون مرگ، جز از راه آموزه‌های دینی نتوانسته‌اند سخن بگویند. در واقع، شناخت ما نسبت به مسائل بسیاری از طریق دین به دست آمده و باید دید این چه بوده که آدمیان را سخت وابسته به خود کرده است. به‌ویژه آنکه، انسان همواره مرکز توجه اغلب ادیان بوده است.

اکنون بیایید بر تعریف دین متمرکز شویم. نخست باید توجه کرد که تعریف دین سوای تعریف «تدیّن»، «ایمان» یا «دینداری» است. ما نمی‌خواهیم بگوییم دین همان چیزی است که دینداران دارند، هر چند که این هم می‌تواند تعریف مناسبی باشد. در واقع، تعریف دین یکتا نیست و به دلایل مختلفی، همچون آمیختگی با مفهوم دینداری، یا جزئی‌نگری، یا اثرپذیری از پیش‌فرض‌های اندیشمندان، تعاریف گوناگونی دارد. مثلاً متفکری که انسان را محور همه چیز می‌داند، تعریفی از دین ارائه می‌دهد که با تعریف متفکر علم‌گرا متفاوت است.

حتی کتاب‌های مقدس ادیان هم تعریف واحدی از دین ارائه نداده‌اند. برای مثال، قرآن دین را در معنای بندگی، شریعت، یا عقیده به کار برده است. یا اگر به سراغ اندیشه‌های غربی برویم، چنین چیزهایی می‌بینیم:

دین قراردادی الهی است که خردمندان را به سوی گفته‌های پیامبر فرامی‌خواند.

یا

دین وسیله‌ای برای توضیح راز جهان و تبیین پدیده‌های دینی بر اساس حالات روانی و لغزش‌های فکری و تحولات اجتماعی است.

در این میان، بعضی متفکران مسلمان که به‌نوعی متأثر از آرای ابن‌سینا (و منطق ارسطویی) هستند و برای نظام علّی جایگاه والایی قائل‌اند، دین را به‌گونه‌ای تعریف می‌کنند که در این نظام بگنجد. برای اینکه اجزای این تعریف را بفهمیم، به اندکی قاعده فلسفی نیاز داریم.

اغلب فیلسوفان سنت اسلامی معتقدند اگر چیزی وحدت حقیقی داشته باشد، ماهیت آن را می‌توان تعریف کرد و قابل تعریف به جنس (جزء مشترک بین چند ماهیت) و فصل (جزء ممیّز بین چند ماهیت) خواهد بود. برای مثال «جیوه» را می‌توان با «فلز سیّال» تعریف کرد که ماهیت آن را نشان می‌دهد. اما اگر چیزی ماهیت نداشته باشد، آنگاه تعریف ماهوی نیز ندارد و باید به طریقی مفهوم آن را روشن کرد (تعریف مفهومی)؛ مثلاً با توضیح اجزا، یا با بیان هدف و صورت. همچنان که «غرب» در جمله «نباید وابسته به غرب باشیم»، ماهیتی ندارد و آن را با توجه به «علم» و «سیاست» یا دیگر اموری که از آن می‌شناسیم، تعریف می‌کنیم. از این مثال‌ها می‌فهمیم که «دین» نیز به عنوان یک مجموعه، تعریف ماهوی ندارد و باید آن را با توجه به وابستگانش شناخت؛ وابستگانی همچون قوانین شرعی، دستورهای اخلاقی و غیره. از این رو، می‌گویند:

دین مجموعه عقاید، جهان‌بینی، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای پرورش انسان‌ها و اداره فرد و اجتماع از طریق وحی در اختیار آدمیان قرار گرفته است.

در این تعریف، که آن را برای سادگی تعریف اسلامی دین می‌نامیم، به‌اصطلاح گفته می‌شود علت فاعلی[۱] دین، خداست؛ علت قابلی[۲] دین انسان مختار و بهره‌مند از خرد است؛ علت صوری[۳] دین، مجموعه اصول و فروعی است که به کمک ادله از منبع اصیل آن کشف می‌شود؛ و اگر به قرآن رجوع کنیم که مسلمانان معتقدند کلام خداست، علت غایی[۴] دین، «اقامه قسط و عدل در حیات فردی و اجتماعی آدمیان» و «نورانی شدن انسان و حیات انسانی» است.

ضمناً گرچه برخی چیزها به‌صراحت در تعریف اسلامی دین نیامده‌اند، اما می‌توان با استدلال ساده‌ای ضرورت آنها را فهمید. برای مثال، مختار و خردمند بودن انسان ضروری است، چرا که در غیر این صورت، قوانین چندان فایده‌ای برای او نخواهند داشت و در بهترین حالت، انسان به ماشینی قاعده‌مند بدل می‌شود!

از این رو، لازم است در مسائل دینی پیرو یقین و استدلال باشیم. استدلال به‌ویژه در اسلام جایگاه برجسته‌ای دارد و اساساً پذیرش اصول اسلام باید از طریق عقل باشد.

حال اگر اصل پذیرش دین خاستگاه عقلانی دارد و به تعبیر حضرت علی، رسالت پیامبران شکوفا کردن عقل است، پس جمع بین معرفت دینی و معرفت علمی میسّر است. این نظر امام، بسیار ظریف است. پیامبران در اصل نه برای تأمین معاش انسان‌ها یا حکمرانی بر ایشان یا وضع مقررات طهارت، بلکه برای افروختن چراغ معرفت آمده‌اند. قواعد معاش و حکمرانی و طهارت و ...، در زیر نور چراغ معرفت روشن می‌شوند.

پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش كرده را به ياد آرند. با حجت و تبليغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیت‌های خدا چشم دوزند. (خطبه اول نهج‌البلاغه)

از این رو، همان عقلی که اساس پذیرش «دین» را روا می‌دارد، معرفتی به نام «علم» را در دامن خویش می‌پرورد. پس می‌توان و (شاید باید) میان علم و دین جمع بست.

البته شاید شخصی بگوید از کجا معلوم که ما چند نوع عقل نداشته باشیم و «عقل دینی» با «عقل علمی» متفاوت باشد؛ مسلماً اگر چنین باشد، جمع بستن علم و دین چندان ضرورتی ندارد!

این اِشکال تا حدودی صحیح است، ولی به اصل استدلال (جمع بستن علم و دین) چندان خدشه‌ای وارد نمی‌کند، چون مهم‌ترین نکته استدلال این است که دین هم موهبتی از طرف خداوند است، و هم آگاهانه و آزادانه از طرف انسان پذیرفته می‌شود. یعنی ما عقلی داریم که پیش از آمیخته شدن با وحی می‌تواند درباره چیزهایی همچون یگانگی خدا یا هدف‌مندی آفرینش بحث کند. به بیانی دیگر، عقلی که در کلام امام علی آمده است، در طول معرفت‌های بشری قرار دارد. اگر عقل بشری چیزی به نام علم بشری را پدید می‌آورد، با پذیرش دین می‌تواند به چیزهای تازه‌تری نیز برسد.

اکنون باید پرسید: اگر میان قاعده‌های دینی و محصولات عقل بشری تعارضی رخ دهد، آنگاه تکلیف چیست؟

کلید پاسخ به این پرسش، توجه به اختلاف زبان علم و زبان دین است. اگر به زبان و نحوه گزاره‌های دینی و علمی توجه کنیم، می‌توانیم تعارضات را برطرف کنیم. برای نمونه، قرآن روایتی از سجده نکردن ابلیس بر انسان دارد و هرچه ما در این ماجرا عمیق‌تر شویم، سؤال‌های عجیب و غریب بیشتری برایمان پیش می‌آید. این سؤال‌های بی‌پاسخ برخی را به این فکر انداخته است که شاید این داستان خیالی محض باشد. با این حال، علامه طباطبایی معتقد است نباید مسائل مرتبط با آفرینش را از جنس اصول قراردادی حیات دنیوی دانست و بحث را درهم‌وبرهم کرد. قرآن تنها بازگویی حوادث نیست و صرفاً به ذکر احکام فرعی نمی‌پردازد، بلکه گاهی از تمثیل برای ساده‌سازی مطالب پیچیده استفاده می‌کند و گاهی معارف و احکام را با موعظه و اخلاق به هم می‌آمیزد. ما نباید انتظار داشته باشیم گزاره‌های مشاهده‌ناپذیر دینی را خط‌به‌خط با علم بسنجیم، هرچند که در پس هر دوی آنها، عقل حاضر است.


[۱] علت فاعلی، آن است که معلول از آن پدید می‌آید.

[۲] علت قابلی، چیزیست که باید در ماده تحقق یابد تا قابل دریافت چیز جدیدی از فاعل شود.

[۳] علت صوری عبارت است از صورت و فعلیتی که در ماده پدید می‌آید.

[۴] علت غایی، انگیزه فاعل برای انجام کار است.


ح. اسعدی