توسعهدهنده موبایل و علاقهمند به خوندن و نوشتن
آس و پاس در پاریس و لندن
این که کجای دنیا زندگی میکنید زیاد مهم نیست. وقتی پول و حمایت نداشته باشید، شما یه آس و پاس هستید. چیزی که آقای جورج اورول یکی دو سال از زندگیش رو اونطوری سپری کرد. یکی دو سالی که حاصلش شد کتاب «آس و پاس در پاریس و لندن».
کتاب آس و پاس در پاریس و لندن اولین کتاب جورج اوروله. نویسنده ای که بیشتر با کتابهای قلعه حیوانات و 1984 شناخته میشه. این کتاب تجربیات و روایات واقعی نویسنده از خیابانخوابی و زندگی با خیابانخوابها توی پاریس و لندن بین دو جنگ جهانیه. کتابی که برای چاپش خیلی به دردسر افتاد و حتی بعد از اینکه از چاپش نا امید شد، اونو به دوستش داد تا بسوزونه!
هی میخوام قلمبه سلمبه در موردش حرف بزنم، هی نمیشه! چند تا تیکه ازش که خودم دوست داشتم رو مینویسم، باشد که شما هم خوشتان بیاید و اقدام به خواندنش کنید.
حس جالبی بود که نگاهی به آن ظرفشویی چرک کوچک بیندازی و فکر کنی بین آن اتاق و سالن غذاخوری فقط یک در دو لنگه فاصله است. آن سوی در مشتریها پشت میزهای باشکوهشان نشسته بودند (رومیزیهای تمیز، گلدانها، آینه ها و قرنیزهای طلاکاری شده و فرشته های نقاشی شده بر دیوارها) و این سوی در، تنها چند متر این طرفتر، ما غرق در کثافتی مشمئزکننده. اغراق نمیکنم، واقعاً کثافت مشمئزکنندهای بود. تا عصر، هیچ فرصتی برای جارو کردن کف ظرفشویی نداشتیم و روی مخلوطی از آب کفآلود، برگ کاهو، کاغذ پاره و غذای لهشده سُر میخوردیم. ده دوازده پیشخدمت که کتهایشان را درآورده بودند و زیربغلهای عرقکردهشان پیدا بود، دور میز نشسته بودند و سالاد درست میکردند و شستشان را در ظرف های خامه فرو میبردند. اتاق بوی کثافت میداد، مخلوطی از بوی غذا و عرق. هر جای قفسه های که نگاه میانداختی، پشت ظرف و ظروف بسته های فقیرانه غذایی بود که پیشخدمتها کش رفته بودند. فقط دو سینک ظرفشویی در اتاق بود و روشویی هم وجود نداشت؛ پس اصلا غیر عادی نبود که پیشخدمتی صورتش را در همان آبی بشوید که ظرفهای تمیز را با آن آب میکشیدند. اما مشتریها هیچ کدام از اینها را نمیدیدند.
آقای اورول یه مدت توی رستورانهای فرانسه کار میکرده. رستورانهایی که نقل قول بالا فقط یه بخش خیلی کوچیک از وضعیتش رو توصیف میکنه.
واقعاً هیچ زندگیای نمیتواند سادهتر از زندگی یک ظرفشور باشد؛ در چرخهای بین کار و خواب زندگی میکند، بی آنکه وقتی برای فکر کردن داشته باشد و با کمترین آگاهی از دنیای پیرامونش. پاریس او خلاصه شده در هتل، مترو، چند کافه و تختخوابش. اگر هم از این دنیا بیرون برود، فوقش میرود کافه ای چند خیابان آنطرفتر، با دختر خدمتکاری که روی زانویش نشسته و صدف و آبجو میخورد. روزهای تعطیل تا ظهر در رختخواب میماند، بعد لباس تمیزی میپوشد، تاس میاندازد و مینوشد و بعد از ناهار دوباره به رختخوابش برمیگردد. هیچ چیز برای او واقعی نیست جز وظیفه، مشروب و خواب. و از این سه تا خواب مهمترین است.
ساعت یک و نیم آخرین قطرههای لذت هم بخار شده بود و چیزی نمانده بود جز سردرد. کمکم میفهمیدیم که ما ساکنان محشر یک دنیای محشر نیستیم، بلکه یک سری کارگریم که حقوق بخور و نمیر میگیریم و به طرز فلاکتبار و غمانگیزی مست میکنیم. هنوز شراب بالا میانداختیم اما حالا صرفاً از سر عادت، و مزه اش ناگهان حالبههمزن شده بود.
توی این کتاب داستان آدمهایی رو میخونید که هیچی (واقعاً هیچی) ندارن ولی دست به دزدی نمیزنن. آدمهایی که هر روز دهها کیلومتر راه میرن تا جایی برای خوابیدن داشته باشن و حاضرن هر کار شرافتمندانه (و غیر شرافتمندانه!) ای رو انجام بدن تا فقط زنده بمونن. آدمهایی که فکر کردن به یه زندگی معمولی براشون غیرممکن شده.
یه نکته جالبی که این کتاب داشت این بود که با خوندنش گشنه میشدم! آدم به حدی درگیر داستان میشه که گرسنگی نویسنده به آدم منتقل میشه!
شاید اگه قبل از خوندن کتاب یه نفر به من میگفت کتاب در مورد زندگی بیخانمانهاست زیاد برام جذابیتی نداشت ولی اصلاً اینطور نیست و کتاب فوقالعاده گیراییه.
ترجمهای که من خوندم از آقای بهمن دارالشفایی بود که خیلی هم خوب و روان بود. کتابم جمع و جوره و حدود 240 صفحس.
همین!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گام ششم :تند خوانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره منطق هگل (4)
مطلبی دیگر از این انتشارات
در اوج شکوه و زیبایی...