احتمالاً گم شده ام- سارا سالار

احتمالا که نه؛ حتما گم شده (ایم)

احتمالا همه‌ی ما در زندگی مون گندم(ی) رو داریم که گمش کردیم.

که دنبالش هستیم .

که پیداش نمی کنیم.

که اگر پیداش کردیم، دیگه اون کسی نیست که دنبالش بودیم.

وقتی کتاب تموم شد، نشستم و فکر کردم، به این که من چقدر از خودم دور هستم؟

کِی و کجا خودم رو گم کردم؟

اصلا امیدی هست به پیدا کردن خودم؟

تا الان که این ریویو رو می نویسم، امیدی ندارم به پیدا کردن گندمِ خودم!

———————————————

کتاب رو بعد از اینکه تمامش کردی، متوجه میشی که دوستش داشتی.

در طول داستان حوصله ت رو سر میبره یه جورایی، حرص درار میشه شخصیت داستان .

کفری میشی از دستش.

ولی وقتی تموم میشه، با خودت میگی، کاش ادامه داشت.

———————————————

روایت یک روز از زندگی یک زنِ سی و پنج ساله که سراسیمه از خواب بیدار می شود و روزش را آغاز می‌کند !

زنی که در‌خود گم شده و در جستجوی خویشتن است.

زنی که دوست دارد هم گندم باشد هم نباشد.

زنی که دوست دارد کمبود های زندگی اش را سر یک نفر که احتمالا همان گم شده اش هست، خالی کند.

———————————————

ای کاش کسی باشد که در آخر پیدایمان کند…