نوجوانِ حَسبِ حال نویس
امروز یادگرفتم ها (شماره ۲)
#امروز_یادگرفتم_ها شماره (۲)
_ سادگی
در طول این سالهای اخیر ، که تازه متوجه روند زندگی و بولدوزر زمان شده ام ؛ همواره نگاهم به مسائل اینگونه بوده که : صرفا در زمان مواجهه با مسائل ، منفعل برخورد کرده ام . یعنی اینگونه که صرفا یکسری اطلاعات را در ذهنم ذخیره میکردم و برای آنها مخاطره ای درنظر نمی گرفتم. امّا ، کمی بعد ( ساعاتی بعد ، روزهای بعد ، ماه های بعد و ... ) آن اطلاعات را مورد تحلیل قرار میدادم.
مسئله ای که چندی پیش با اطلاعات اولیه آن مواجه شدم و اکنون آن را مورد تحلیل قرار دادم ، مسئلهی سادگی است. مسئله ای که قصد ندارم خود آن را تحلیل یا تشریح کنم . فقط میخواهم آزادنویسی ام را به یک هدف یا همچین چیزی بچسبانم . بنظرم مسئلهی سادگی ، موضوعی است که برای نتیجهی یکی از اظهارنظر هایم ، در چند شب پیش ، درنظر گرفته ام. اما واقعا نمیدانم که ساده هستم یا نه . سادگی در معنای بی شیله پیله بودن ، نه در معنای حماقت ...
در حدود یکی دو هفتهی پیش ، در شبی گرم ، بهمراه یکی از آشنایان ، با ارابهی مرگ در خیابان ها درحال پرسه زدن بودیم که من سوالی چالش برانگیز مطرح کردم. سوال من این بود که فلانی ، اگر بدانی که پنج دقیقهی دیگر زنده نیستی ، تنها حسرت زندگی ات چیست ؟! ( که با توجه به دست فرمان جنابشان ، این مسئله که امکان داشت پنج دقیقهی بعد زنده نباشیم ، آنقدر هم دور از ذهن نبود. ) او شروع به گفتن کرد و مشخص بود که از این سوال متاثر شده و امکان دارد در ادامه ، اگر فرصت داشته باشد ، جوری زندگی کند که احتمالا این حسرت را برطرف کند. او از حسرتش میگفت و من به طوری غیرعادی ، به دقت گوش میدادم. به این منظور که اگر من هم آن حسرت را داشتم ، فکری به حالش کنم. او صحبتش را تمام کرد ولی از من دربارهی حسرتم نپرسید. همیشه این مسئله آنقدر مرا عصبی میکرد که دلم میخواست همان موقع طرف مقابل را سرنگون سازم! عه ! خب وقتی یسوال ازتون میپرسن خب مث بچهی آدم همان سوال را از طرف مقابل بپرسید دیگه ... تهش اینه که میگی به شما ربطی نداره. غیر اینه ؟! فقط لطفا اگه پدر محترم از شما سوالی پرسید ، به این قاعده زیاد توجهی نکنید. مثلا فکر کن میگه تا این وقت شب کدوم گوری تشریف داشتی ؟! بعد شماهم شروع کنی به توضیح مفصل و بعد از تمام شدن توضیحات ، از پدر بپرسی : خب ، شما خودت تا این موقع شب کدوم گوری تشریف داشتی ؟! غیر از اینکه صورت موجهی ندارد ، موجب زحمت اضافه بر سازمان کادر درمان هم میشود . بالاخره به لطف کرونا آنقدر مشغله دارند که واقعا وقتی برای ترمیم شکستگی های استخوان های سینه و دست و پای شما باقی نباشد ...
امّا حسرت من این است : مدام در ترس این به سر می برم که ، نکند با توجه به این شرایط قیمت ها ، هیچوقت نتوانم کتاب های مورد علاقه ام را بخوانم. ببینید ! همینقدر ساده و بی شیله پیله! حسرتی عاری از ریا و خودنمایی و خیالبافی . اصلا توضیح و ادامهی اضافه ای ندارد. این بود که خواستم اسم این نوشته را " سادگی " بگذارم. نمیدانم شاید من آنقدراهم نمی فهمم ! یا شاید آدم بیکار و بی عاری هستم ...
اما درخواستی دارم . آن هم اینکه ، شما هم اگر مایل هستید در یک متن جدا یا در بخش نظرات ، به این سوال جواب دهید : اگر بدانید که پنج دقیقهی دیگر زنده نیستید ، تنها حسرت زندگی تان چیست؟
محمدحسین شهپریان ۱۴۰۰/۶/۴
مطلبی دیگر از این انتشارات
نارستگاری در دارلینگتون | معرفی کتاب بازماندهی روز
مطلبی دیگر از این انتشارات
فهرست ۷۲ کتاب داستانی تاثیرگذار ایرانی و خارجی از نظر کاربران ویرگول
مطلبی دیگر از این انتشارات
از شر پنیر کهنه رها شو!