انجمن خفتگان: رمانی ایرانی، جذاب اما الحادی

کتاب انجمن خفتگان یک کتاب بسیار روان، با صحنه سازی های زیبا و قلمی بسیار قدرتمند است که شما را با شخصیت داستان همراه میکند و نمیگذارد از کتاب جدا شوید. این کتاب از لحاظ قدرت بیان احتمالا در سطح کتاب های مطرح دنیاست. ریتم داستان گرچه در اوایل کند است اما هرگز کسالت بار نمی شود و اجازه نمی دهد خواننده از کتاب دلزده شود و نبض داستان بیفتد. تشبیهات بسیار جذاب و تعلیق های به جا و البته حساب پس داده ای به کار رفته که جذابیت داستان را به خوبی حفظ می کند.

داستان بسیار بکر و بدیع است طوری که به راحتی نمیتوانید از انتهای آن باخبر باشید. هرجا که تصور میکنید میتوانید قدم بعدی را حدس بزنید، نویسنده با ماجرایی دیگر شما را غافلگیر میکند. با وجود حجم بالای کتاب تقسیم کردن فصل ها به قسمت های کوچک و چند صفحه ای مانع خستگی خواننده می شود با این وجود داستان از بهم پیوستگی و وحدت رویه ی بسیار خوبی برخوردار است.

هرچند استعارات و کنایات ادبی بسیار کمی در داستان وجود دارد بعلاوه استعارات موجود نیز آن چیزی که باید را در ذهن خواننده تداعی نمیکند و نویسنده باید اطلاعات جدید و مد نظر خود را به خواننده منتقل کند، همین امر از غنای ادبی کار می کاهد و آن را تا رده ی یک داستان بدون ذوق پایین می آورد. بهتر بود نویسنده گاهی از استعارات استفاده کند تا خواننده با چالش های اساسی تر روبرو شود.

تسلط و برداشت نویسنده از عهدین و افسانه های ملت یهود اگرچه در نگاه اول زیاد می نماید اما مشخصا سطحی و ابتداییست. نویسنده می توانست به شیوه ای بسیار زیبا تر ماجرا برج بابل و اتفاقات حول و حوش آن را تجزیه و تحلیل کند. اما به نظر تنها شنیده بود برج بابلی وجود داشت و اتفاقی افتاد و همه پراکنده شدند. حال دلایل مورد مناقشه ی ملل و مذاهب مختلف را یا نشنیده یا داستان قوم یهود برای نویسنده جذابیت بیشتری داشته به همین خاطر از آن استفاده کرده است.

اما نقد اصلی به بن مایه و مضمون داستان وارد است. مضمون داستان مشخصا الحادیست و این الحاد تا آنجاست که به شخصه رمان مطرحی در غرب نخوانده ام که اینقدر صریح و روشن الحاد را ترویج کنند. تفاوت یک رمان فانتزی ایرانی و غربی در چیست؟ اگر قرار باشد تفکرات الحادی عهدین را در رمان های خودمان نیز استفاده کنیم جای ابداع و ابتکار کجاست؟ جای اصالت کجاست؟ کدام نویسنده ی ایرانی به خوبی جی آر آر تاکین می تواند افسانه های یهود را به اثری سترگ مانند ارباب حلقه ها تبدیل کند؟ پس خوب بود به جای اینکه همان تفکرات حاضر در رمان های غربی را کپی و ایرانیزه کنند به فکر ایجاد جریان فکری ایرانی و ملی باشند. انجمن خفتگان قطعا گام بزرگی به سوی اعتلای ژانر فانتزی ایرانی است اما همچنان تفکر قالب در این داستان تفکری وارداتی بر مبنای ثنویت غربی است.

شاید بتوان ضعف دیگر کتاب را در اسامی جست و جو کرد. به اسامی که در این کتاب آمده دقت کنید:

شخصت های مثبت.

فرزان: اسم خوبی است یک اسم ایرانی و زیبا.

هرمز: پدر فرزان، باز هم یک اسم خوب دیگر.

سرافین: اسمی فرانسوی هست و متوجه نشدم چرا فردی توی این قضایا باید با یک اسم فرانسوی وجود داشته باشه (آن هم کسی که فارسی را خوب حرف میزند)

نائیریکا: کلمه ای پهلوی-اوستایی. اسم خوبی هست.

تموزتار و تشرین تار: موجوداتی خیالی شبیه ابولهول. تموز و تشرین نام ماه های یهودی و عبری هست و نمی دانم چرا باید اسم ماه روی چنین موجوداتی گذاشته شود.

ساردینال: با یک سرچ متوجه شدم ساردینال نام شهری در کاستاریکاست. اما احتمالا چنین چیزی مدنظر نویسنده نبوده است. اسم ساردینال بلافاصله اسم کاردینال را به ذهن انسان متبادر می کند. شاید نویسنده از اسم کاردینال خوشش آمده و برای اینکه تشبهی پیش نیاید نام قوی ترین شخصیت را ساردینال گذاشته است. شاید هم تفکری پشت این انتخاب وجود داشته است.

شخصیت های منفی:

ناصر: عموی فرزان. یک نام گذاری اشتباه و بد. چطور اسم دو برادر یکی هرمز و دیگری ناصر است؟ خوب بود مانند هرمز و فرزان یک اسم ایرانی و پهلوی دیگر برای این شخصت انتخاب می شد. بسیار کج سلیقگی به خرج داده شد.

کاظم عبدالرضایی: شخصیت معاون بسیار خوب پرداخته شده بود اما اسم معاون با بدترین کج سلیقگی ممکن انتخاب شده بود. بهتر بود اسم این شخصیت نیز با سلیقه ی بیشتری انتخاب میشد تا اینقدر توی ذوق نزند.

اسرافیل: خوب صحبتی در این مورد ندارم. به نظر می آید نویسنده میخواست پدر فرزان را به کشتن دهد نمیدانست چه کار کند گفت اسرافیل را بیاوریم. از کل شخصیت اسرافیل هم تنها صور آن را استعاره گرفته است. باز هم یک کج سلیقگی دیگر.

ژیپسوک: دلیل انتخاب این اسم را نمیدانم احتمالا معنای خاصی ندارد.

کریستو: قدرتمندترین شخصیت منفی و قدرت مقابل ساردینال. در این مورد نیز کج سلیقگی به خرج داده شد. اساسا چرا باید یک موجود فضایی نامش کریستو باشد؟ چرا اسمی بدون معنی مانند ژیپسوک برای این شخصیت انتخاب نشد؟ آیا تفکری پشت این انتخاب اسم وجود دارد؟ (کریستو در زبان پرتغالی به معنای مسیح هست. تصادف بین دو اسم ساردینال و کریستو به نظر من جالب و قابل تامل است.)

در پایان حتی نام خود انجمن خفتگان نیز محل مناقشه است. به شخصه انجمنی در داستان ندیدم که کسی در آن خفته باشد. شاید منظور همان گروه کوچک از مردگان بود که برای نجات دنیا دست به کار شده بودند اما باز هم معنای انجمن برای توصیف آن گروه به نظر من کج سلیقگی بود.

چند نمونه تناقض نیز در داستان وجود داشت به عنوان مثال زمانی که خاورمیانه و اروپا بوسیله ی بی کالبدان تسخیر شده است. فرزان و افرادش به مقر فرماندهی عبدالرضایی حمله میکنند و بعد از اتفاقاتی فرزان می گوید:"پلیسی نیامد؟" و بعد از آنکه جواب منفی می شنود متعجب می شود. کسی هم به فرزان نگفت کل دنیا درگیر جنگ است تو منتظر پلیس هستی؟ چند نمونه تناقض کوچک دیگر نیز در داستان دیده شد که البته قابل اغماض است.

در مجموع میتوان گفت این کتاب یک رمان بسیار جذاب و خواندنی است که با کمی سلیقه ی بیشتر می توانست بسیار بهتر از این شود.