این کوچولوهای دوست داشتنی!

مقدمه:

نمی‌دونم شما تک سوزید یا دوگانه سوز؟! خودم دوگانه سوزم. یعنی هم کتابهای پی‌دی‌اف رو می‌خونم، هم کتاب‌های کاغذی رو. زمان خوندن کتابهای پی‌دی‌اف، معمولاً سرعتم خیلی بیشتره. برای این که نمی‌شه با مداد روشون یادداشت نوشت!

همونطور که بارها گفتم هنوز گوشیم معمولیه بنابراین بیرون از خونه با پی‌دی‌اف و اینجور چیزا سر و کار ندارم. بنابراین یکی دو تا کتاب جیبی همیشه توی کیف کوچیکی که باهاش می‌رم سر کار هست. اونا رو توی سرویس می‌خونم یا مواقعی که باید به جایی برم که در بینش دقایق یا ساعاتی قراره معطل بشم.

هنوز اعتقادی به تندخوانی ندارم. فکر می‌کنم همونجوری که تندتند غذا خوردن موجب نفخ معده و دل درد می‌شه، تندتند کتاب خوندن هم موجب نفخ مغز و سر درد می‌شه!

توی این مطلب، می‌خوام در مورد چند تا از کتاب‌های کوچکی که از خوندنشون لذت بردم، بنویسم. قبلش اعتراف کنم که کوچیکتون یه آدم همه چیز خوانه(!) ولی شما مجبور نیستید اینجوری باشید. پس از بین کتابهایی که نام می‌برم هر کدومشون رو که فکر می‌کنید با مزاجتان سازگارتره رو انتخاب کنید و بخونید. یا علی.

یک: فیل سفید گمشده، اثر"مارک توآین"، ترجمه هانیه رجبی. اندازه تقریبی: یازده در شانزده.

به خدا مانده‌ام چرا شمارگان چاپ اول این کتاب که در سال ۹۷ منتشر شده و در دسترس بنده است ۵۰۰ عدده؟ والله ملّت به این کتاب‌نخونی نوبره!

این کتاب چهار تا داستان داره که هر کدوم از دیگری خوندنی‌تره. دو تا داستان وسطی این کتاب رو هرگز فراموش نمی‌کنم. داستان «قصه پسرک بدی که هیچ اتفاق بدی برایش رخ نداد»: در این داستان روال معمولی که هر که بده حتماً باید مثل آدم بدای توی فیلم ها یا سریال‌ها یه بلایی سرش بیاد رو با زبان طنز به چالش می‌کشه. با خوندن این داستان، دیگه نمی‌تونید با سریال‌های چون سریال ترکیه‌ای "قطره ای از عبرت" و یا سریال وطنی"شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" ارتباط برقرار کنید. هر چند شاید خیلی‌هاتون مثل خودم قبلشم نتونسته باشید با این سریال‌ها ارتباط برقرار کرده باشید! و داستان مشابه داستان قبل با روایتی موازی ولی متضاد:«قصه پسرک خوبی که کامیاب نشد.»

دو: قاتلی به پاکی برف، اثر"کریستیان بوبنگ، ترجمه فرزانه مهری. اندازه تقریبی: ده و نیم در هفده و نیم.

بوبن، متخصص نوشتن شعر به نثره! مردی که در مورد شعر خوب در همین کتاب می نویسه:«از یک شعر انتظار دارم که گردنم را بزند و دوباره زنده‌ام کند.»اسم کتاب رو بی‌خیال شید. این مرد اینقدر مهربون هست که با تموم قدرت قلم و قوه‌ی تخیلش، نتونه یه داستان جنایی بنویسه. اسم کتاب مذکور، مربوط به این پاراگراف کوچیک کتابه:«سینه سرخی که دم در گاراژ مرده یافتیم، گرمای روزهای خوش را زیر کُرک‌هایش حفظ کرده بود. خدا قاتلی به پاکی برف است.»

از دیگر جمله‌های جالب این کتاب:« گاهی چیزهایی آن چنان زیبا می‌بینم که از این که مال ما نیستند، خوشحال می شوم.» و یا «آن قدر از خدا حرف می‌زنم که عاقبت تصور می‌کنند او را می‌شناسم»

سه: کاش کسی جایی منتظرم باشد، اثر"آنا گاوالدا"، ترجمه"ناهید فروغان". اندازه تقریبی: دوازده در شانزده و نیم.

خودمونی و بی پروانویسی آنا گاوالدا رو دوست دارم. کاری که خودم از روی رودربایستی کمتر انجامش می‌دم. این کتاب شامل دوازده داستان کوتاهه. داستانهایی با ته مایه‌های طنز سیاه. تعدادی از داستان‌های کتاب، خط قرمزهای فرهنگی ما رو تا حدودی رد می‌کنند. امّا حواستون باشه که شما از هر مطلبی که می‌خونید نکته‌های خوب اون رو بردارید و نکته‌های بدش رو بذارید برای اهلش!

بخشی از یکی از داستانهای این کتاب رو که به اسمش مربوطه رو براتون میارم:«وقتی به ایستگاه شرقی وارد می‌شوم، همیشه توی دلم امیدوارم کسی منتظرم باشد. احمقانه است. با این که مادرم آن ساعت سر کار است و مارک هم از آن آدم‌هایی نیست که از حومه‌ی شهر برای بردن ساکم بیاید، باز هم بیهوده انتظارشان را می‌کشم. این امید ابلهانه همیشه با من است. این بار هم همین طور. پیش از آن که برای سوار شدن به مترو از پلکان برقی پایین بیایم، نگاهی به اطراف می‌اندازم، بلکه کسی به استقبالم آمده باشد... و هر بار هم که سوار پلکان برقی می‌شوم، احساس می‌کنم ساکم سنگین‌تر از قبل شده. کاش کسی جایی منتظرم باشد... این آرزوی زیادی است؟»

توجه!

کتاب‌هایی که از این به بعد نام می‌برم، به هیچ وجه جیبی به حساب نمیآن ولی صفحه‌های کمی دارند، سبک هستند و خیلی آسان خونده می‌شن. به عبارتی هلو برو تو گلو هستند!

چهار: جوانمرد نام دیگر تو، نوشته عرفان نظرآهاری.

اگر به ادبیات عرفانی علاقه‌مند هستید. اگر هنوز در این دنیای دون دنی، رویای جوانمرد شدن و جوانمرد ماندن را در سر می‌پرورانید حتماً این کتاب رو بخونید و لذّت ببرید. در این کتاب چهل روایت کوتاه از شیخ ابوالحسن خرقانی- که جوانمرد نام دیگر اوست- رو می‌خونید. روایت‌هایی که از کتاب‌های«نورالعلوم» خود شیخ ابوالحسن خرقانی و «تذکره‌الاولیا»ی عطار، گرفته شده و به صورت واگویه‌هایی کوتاه و دلنشین دراومدن. روایت یازدهم کتاب رو برای شما میآرم:

مردی نزد جوانمرد آمد و گفت: تبرکی می‌خواهم، جامه‌ات را، تا من نیز از جوانمردی بهره‌ای ببرم.

جوانمرد گفت: جامه‌ی مرا که بهایی نیست. اما سوالی دارم، سوالم را پاسخ گو، جامه‌ی من برای تو.

مرد گفت: بپرس.

جوانمرد گفت: اگر مردی چادر زنی را بر سر کند، زن خواهد شد؟

مرد گفت: نه.

جوانمرد گفت: اگر زنی جامه‌ی مردان را بپوشد، چطور، مرد می‌شود؟

مرد گفت: نه.

جوانمرد گفت: پس در پی آن نباش که جامه‌ی جوانمردان را بر تن کنی که اگر پوست جوانمرد را نیز بر تن کشی، سودی نخواهد داشت؛ زیرا جوانمردی به جان است نه به جامه.

پنج: یک پیک نیک پر ماجرا، اثر"مارک توآین"، ترجمه جلال رضایی راد.

و باز هم مارک توآین دوست داشتنی و فراموش نشدنی. و باز هم مانده‌ام چرا شمارگان چاپ دوم این کتاب که در سال ۹۷ منتشر شده و در دسترس بنده است ۳۰۰ عدده؟ شرم بر من!

این کتاب شامل سه داستان از سفرهای مارک توآینه: اولی به شیکاگو، دومی به قطب. و سومی به یه جای دیگه. در این سفرها ماجراهای جالبی براش رخ می‌ده که بسیار خوندنی هستند. کتاب رو بخرید و بخونید. اگر خوشتون نیامد، بیایید زیر همین مطلب فحش بنویسید!

بخشی از داستان دوم این کتاب رو براتون میارم:

«از دیدگاه یک اسکیمو، او موجود زیبایی به شمار می‌آمد. ولی از نظر دیگران، او کوتوله‌ی تپلی بیش نبود. فقط بیست و یک سال داشت و در قبیله‌اش او را دختری جذاب و افسونگر می‌دانستند. حتی حالا در فضای باز، با آن کت و شلوار و پوتین گت و گنده و بی‌قواره‌ای که پوشیده بود و باشلق گل و گشادی که بر سر داشت، لااقل زیبایی صورتش آشکارا بود و می‌شد گفت که هیلکش خوب است. در بین تمام میهمان‌هایی که به خانه‌ی پدرش رفت و آمد می‌کردند، من هیچ دختر را به شخصی و میهمان‌نوازی او ندیدم. شیرین، طبیعی و صمیمی بود و به نظر من این طور می‌آمد که از زیبایی‌اش خبر ندارد، چون خود را برای کسی لوس نمی‌کرد.»

مارک توآین با این دختر اسکیمو گفت‌وگوهای جالبی داره. این گفت‌وگوها رو به خاطر ضربه نزدن به مضمون قشنگشون، نیاوردم. خودتون زحمتش رو بکشید!

شش: خفه شو عزیزم، اثر محمد صالح علاء.

وقتی داشتم این نمایشنامه رو می‌خوندم پسر کوچیکم(حسین) طبق عادت همیشگیش ازم پرسید:«بابا اسم این کتابی که داری می‌خونی چیه؟» گفتم:«خفه شو عزیزم!» بهش برخورد. با برخورد عیال روبرو شدم. ولی بالاخره موفق شدم با نشون دادن جلد کتاب، تبرئه شم!

این کتاب حکایت مردِ زن مرده‌ایه که هنوز کفن زنش خشک نشده با زنی روسپی قرار ملاقات گذاشته. این دو تا آخر کتاب حتی همدیگر را هم لمس نمی‌کنند. امّا حرفهایی از دهانشون در میآد که واقعاً خوندنیه. طنز تلخ کتاب شما رو خواهد گرفت. جناب صالح علاء در این کتاب به خط قرمزها نزدیک می‌شه و با ادبیات شاعرانه و خاص خودش، به راحتی و با لطایف‌الحیل، از کنارشون عبور می‌کنه تا کتابش از زیر سانسور، جون سالم به در ببره! بخشی از این نمایشنامه رو براتون میآرم:

زن: ... اگر دفتر تلفن همراهم بود، نشونت می‌دادم. دوست‌هام بیشترشون استاد دانشگاه‌ان، نویسنده‌ان ، نقاشن، کارگردان سینمان، تئاتر، حافظ شناسند، همه اونایی که منو شیرین صدا می‌زنن...

مرد: اسماشون چیه؟

زن(به او خیره می‌شود): راجع به من چی فکر کردی؟ من حتی اسم اونا رو تو تلفنم نذاشتم. اسماشونو تو دفترچه می‌نویسم. دفترچه‌ای با جلد قرمز. بعدا خودت می‌فهمی. ما هم واسه خودمون یه چیزهایی داریم، چی می‌گن...؟

مرد: اخلاق حرفه‌ای؟

زن: آره، اخلاق حرفه‌ای. اون‌ها اشخاص محترمی هستند، دانشمندان، استادادن، دانشجو دارن، معروفن. خیلی از دانشجوهاشون میان از من نمره می‌گیرن. البته، نه اینکه همه دانشجوهای دانشگاهها و موسسات عالی بیان از من نمره بگیرن. نه، فقط اون دانشجوهایی که نمره تلفنمو دارن، باور کن.

مرد: باور می‌کنم. گفتم انسان‌ها اخلاق متحرکی دارن.

مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B7%D9%86%D8%B2-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%DA%A9%D9%88%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%85-tib6povk41xx
حُسن ختام:
https://www.aparat.com/v/PxRK2/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%B3%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86
مطلب بعدی: به شرط حیات و دورماندن از ممات و داشتن جان در بدن.

می‌توانستم به جایش زندگی کنم! (توی این مطلب از یک کتاب با موضوع "نوشتن و خواندن" و کمی از تجربه‌های شخصی و مرتبطم با این کتاب خواهم نوشت. ان‌شاءالله)