برجاده های آبی سرخ

بر جاده های آبی سرخ...

امشب توانستم برای بار دوم کتاب بر جاده های آبی سرخ نادر ابراهیمی را تمام کنم.
فکر می‌کنم هر کسی این کتاب را می‌خواند وقتی به پایان کتاب می‌رسد غصه می‌خورد که چرا مرگ امان نداد که نادر این کتاب را به اتمام برساند. همانطور که امان نداد سه دیدار را به پایان برساند... .
ابراهیمی عشق به وطن دارد و این عشق به وطن دره همه‌ی آثارش مثل آتش بدون دود، یک عاشقانه آرام، بر جاده های آبی سرخ، سه دیوار و... موج می‌زند.
او که قلم بر می‌دارد و داستان جنبش ریگ و میرمهنای بی‌پروای راهزن! را می‌نویسد نشان از دلدادگی او به وطن است و الا چه لزومی دارد از کسی نوشت که شهره است به راهزنی و اروپاییان کم علیه او ننوشته اند
او به خوبی میرمهنا را شناخته.

می‌پرسید از کجا این ادعا را می‌کنم؟ از گفتگو های شبانه میرمهنا با سلیمه آنجا که میرمهنا می‌گوید:
سلیمه! یادت هست که یک بار برایت شعری گفتم؟ و گفتم: «ما اینجا زاده شدیم و اینجا روییدیم، و اینجا با خاک و آب آشنا شدیم، و اینجا دل به عشق سپردیم. پس، بر ماست که از این آب و این خاک، با تمامی توان خویش حفاظت کنیم. و بر ماست که تن خاکی‌مان، همین‌جا، زیر و زبر همین خاک‌ها، کنار همین دریا، خاک شود و خاکسترش بر باد رود...؟» یادت هست؟...
ابراهیمی روح بسیار پاک و بزرگی داشت بسیار بزرگ...
در این سال هایی که او را می‌شناسم و با او مانوس بوده‌ام، عمیقا عشق به وطن را درک کرده‌ام.
نادر به من فهماند که حب الوطن من الایمان یعنی چه.
میل به زیاده گویی ندارم، خلاصه بگویم: بسیار دلتنگ میرمهنا خواهم شد و او را در قلبم جای خواهم داد نه فقط او را بلکه همه‌ی افراد نهضت ریگ را همه‌ی انسان هایی که تلاش کردند وطن وطن بماند و از شر اجانب به دور...